میگویند روزی به روباه گفتند: “اگر ادعایی داری، باید شاهد و گواهی داشته باشی. شاهدت کیست؟”
روباه با نگاهی زیرکانه نگاهی به دم پُرپشت و زیبای خود انداخت و بدون درنگ پاسخ داد: “شاهد من، همین دَمِ من است!”
این داستان به ما میآموزد که برخی افراد، به جای ارائه دلیل و مدرک محکم، به چیزهای ظاهری و بیاساس متوسل میشوند. آنها از چیزی به عنوان گواه استفاده میکنند که نه حرف میزند و نه میتواند حقیقت را ثابت کند، درست مانند دم روباه که جزئی از خودش است.
این ضربالمثل زمانی به کار میرود که شخصی سعی دارد ادعای بیپایهای را با چیزی ثابت کند که هیچ ارتباط منطقی و محکمی با موضوع ندارد.

در این مطلب، داستان و مفهوم ضربالمثل ایرانی ”به روباه گفتند شاهدت کیه؟ گفت: دمم“ را بررسی میکنیم. با ما همراه باشید.
معنی ضرب المثل به روباه گفتند شاهدت کیه گفت دمم
۱. وقتی کسی میخواهد حرف خودش را ثابت کند، ولی فقط کسی را شاهد میآورد که خودش هم مشکوک یا بیاعتبار است، از این ضربالمثل استفاده میکنند.
۲. این مثل وقتی به کار میرود که فردی ادعایی میکند و طرف مقابل قبول نمیکند یا از او مدرک میخواهد. در پاسخ، آن شخص به فرد دیگری اشاره میکند که یا همفکر خودش است یا با او همدست است. در چنین موقعیتی میگویند: “به روباه گفتند شاهدت کیست؟ گفت: دُمَم!”
۳. اگر کسی بیجهت دیگران را گواه حرف خود کند، اما آن شاهدها قابل اعتماد نباشند، این ضربالمثل را برایش به کار میبرند.
داستان طنز ضرب المثل به روباه گفتند شاهدت کیه؟ گفت:دمم
روزی روزگاری، جنگل سرسبز و قشنگی بود که همه حیوانات در آن در صلح و صفا زندگی میکردند. البته این صلح و صفا به این معنا بود که هر کس هر کس دیگر را میخورد، اما کسی اعتراضی نداشت. تا اینکه یک روز، یک روباه تازهوارد به جنگل آمد. قیافه و راه رفتن روباه آنقدر با اطمینان بود که همه حیوانات فکر کردند او یک فرد بسیار مهم است. دم پُرپشت و شیکش هم به این تصویر کمک میکرد. به همین خاطر، همه به او احترام میگذاشتند و فکر میکردند از آنها برتر است. روباه هم از این احترام و سادهدلی حیوانات سوءاستفاده کرد.
هر کاری دلش میخواست، میکرد و کسی جلودارش نبود. کمکم، روباه دست به تجارتهای مختلف در جنگل زد. مثلاً از انبار غذای سنجابها، گردو و فندق برمیداشت، اما نخودچی و کشمشها را برای خودش نگه نمیداشت، بلکه آنها را به کلاغ میداد تا به جنگل کناری ببرد و در عوض موش بگیرد. یا از یخچال لانه شغال، بدون اجازه خرگوش برمیداشت و با کمک عقاب، آن را به ببر جنگل آن طرف میفرستاد و در ازایش نصف یک گوسفند دریافت میکرد. کمکم دامنه خرید و فروشهایش بزرگ و بزرگتر شد.
شیر که پادشاه جنگل بود، از دست روباه به تنگ آمد و به او دستور داد دست از این کارها بردارد. اما روباه پیغام داد که کارهای او کاملاً درست است و اگر شیر راضی نیست، میتواند خودش از جنگل برود. شیر از این گستاخی خیلی عصبانی شد. روباه را در میان جنگل جلوی همه تحقیر کرد و با غرّشی کوبیده چیزهایی گفت که قابل تکرار نیست. سپس پرسید: «چطور جرات میکنی این همه کار خلاف انجام بدهی؟»
روباه با آرامش کامل گفت: «کدام کار خلاف؟ اصلاً سند و مدرک داری؟ تمام کارهایم مطابق قوانین جنگل است!»
شیر از این بیشرمی شوکه شد و گفت: «چی؟ از کجا میگویی این کارها قانونی هستند؟»
روباه با افتخار دمش را بالا گرفت و گفت: «برو از خود دَمَم بپرس!»
شیر از این جواب نامربوط و گستاخی، دیگر مبهوت ماند و چیزی نتوانست بگوید. روباه هم با لبخند مسخرهآمیزی راه افتاد و به تجارتهای بین جنگلی خود ادامه داد. آنقدر در کارش موفق شد که یک روز حتی خود شیر را هم به لبنیاتی جنگل بغلی فروخت و خلاص!
از آن زمان بود که این ضربالمثل میان همه معروف شد: “به این پررویی و بیربطی!”