برای رسیدن به هر موفقیت و دستیابی به هر گنجی در زندگی، باید تلاش کرد و زحمت کشید. این یک اصل همیشگی است که بدون تحمل سختیها، نمیتوان به نتیجهی ارزشمندی رسید.
همانطور که در این شعر زیبا به آن اشاره شده است:
**نابرده رنج، گنج میسر نمیشود**
**مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد**
این شعر به ما یادآوری میکند که پاداش بزرگ، تنها به کسی میرسد که برای به دست آوردن آن، تلاش و کوشش کرده باشد.

در این نوشته، با مفهوم، داستان و متن انشای ضربالمثل ایرانی «نابرده رنج، گنج میسر نمیشود – مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد» از کتاب فارسی پایه پنجم آشنا خواهید شد. با ما در مدیر تولز همراه باشید.
معانی ضرب المثل نابرده رنج، گنج میسر نمی شود *** مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
1- هیچ موفقیتی بدون تلاش و کوشش به دست نمیآید.
2- این سخن درباره کسانی است که با صبر و تحمل مشکلات، به هدفهای خود میرسند.
3- بدون رنج و زحمت، هیچ دستاوردی در زندگی به دست نمیآید.

4- گاهی برای رسیدن به موفقیت، باید سختیهای زندگی را با صبر و تلاش زیاد پشت سر بگذاریم.
5- هر موفقیتی بهایی دارد و برای رسیدن به آن باید از فکر، هوش، تلاش و پشتکار خود هزینه کنیم.
6- با توجه به شعر نابرده رنج گنج میسر نمیشود میتوان فهمید که تلاش و پشتکار زیاد در هر کاری قطعاً ما را به موفقیت میرساند. حتی اگر بارها شکست بخوریم، هرگز نباید ناامید شویم و دست از کوشش برداریم.
7- ضربالمثل نابرده رنج گنج میسر نمیشود زمانی به کار میرود که فردی بدون هیچ تلاش و زحمتی انتظار موفقیت و دستاوردهای بزرگ را داشته باشد. در چنین مواقعی این بیت شعر را برای او بیان میکنند.
| ایموجی این ضرب المثل | ❌🥵🥇✅❌ |
بدون زحمت کشیدن، نمیتوان به موفقیت رسید.
No pain, No gain
متن شعر نابرده رنج گنج میسر نمیشود
“نابرده رنج گنج میسر نمیشود، مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد” این بیت زیبا سرودهٔ کیست؟ شاعر این شعر “سعدی شیرازی” است. در ادامه میتوانید متن کامل این شعر را بخوانید.
فضل خدای را که تواند شمار کرد؟
یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد؟
آن صانع قدیم که بر فرش کائنات
چندین هزار صورت الوان نگار کرد
ترکیب آسمان و طلوع ستارگان
از بهر عبرت نظر هوشیار کرد
بحر آفرید و بر و درختان و آدمی
خورشید و ماه و انجم و لیل و نهار کرد
الوان نعمتی که نشاید سپاس گفت
اسباب راحتی که نشاید شمار کرد
آثار رحمتی که جهان سر به سر گرفت
احمال منتی که فلک زیر بار کرد
از چوب خشک میوه و در نی شکر نهاد
وز قطره دانهای درر شاهوار کرد
مسمار کوهسار به نطع زمین بدوخت
تا فرش خاک بر سر آب استوار کرد
اجزای خاک مرده، به تأثیر آفتاب
بستان میوه و چمن و لالهزار کرد
این آب داد بیخ درختان تشنه را
شاخ برهنه پیرهن نوبهار کرد
چندین هزار منظر زیبا بیافرید
تا کیست کو نظر ز سر اعتبار کرد
توحیدگوی او نه بنی آدمند و بس
هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد
شکر کدام فضل به جای آورد کسی؟
حیران بماند هر که درین افتکار کرد
گویی کدام؟ روح که در کالبد دمید
یا عقل ارجمند که با روح یار کرد
لالست در دهان بلاغت زبان وصف
از غایت کرم که نهان و آشکار کرد
سر چیست تا به طاعت او بر زمین نهند؟
جان در رهش دریغ نباشد نثار کرد
بخشندهای که سابقهٔ فضل و رحمتش
ما را به حسن عاقبت امیدوار کرد
پرهیزگار باش که دادار آسمان
فردوس جای مردم پرهیزگار کرد
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
هر کو عمل نکرد و عنایت امید داشت
دانه نکاشت ابله و دخل انتظار کرد
دنیا که جسر آخرتش خواند مصطفی
جای نشست نیست بباید گذار کرد
دارالقرار خانهٔ جاوید آدمیست
این جای رفتنست و نشاید قرار کرد
چند استخوان که هاون دوران روزگار
خردش چنان بکوفت که خاکش غبار کرد
ظالم بمرد و قاعدهٔ زشت از او بماند
عادل برفت و نام نکو یادگار کرد
عیسی به عزلت از همه عالم کناره جست
محبوبش آرزوی دل اندر کنار کرد
قارون ز دین برآمد و دنیا برو نماند
بازی رکیک بود که موشی شکار کرد
ما اعتماد بر کرم مستعان کنیم
کان تکیه باد بود که بر مستعار کرد
بعد از خدای هرچه پرستند هیچ نیست
بیدولت آنکه بر همه هیچ اختیار کرد
وین گوی دولتست که بیرون نمیبرد
الا کسی که در ازلش بخت یار کرد
بیچاره آدمی چه تواند به سعی و رنج
چون هرچه بودنیست قضا کردگار کرد
او پادشاه و بنده و نیک و بد آفرید
بدبخت و نیک بخت و گرامی و خوار کرد
سعدی به هر نفس که برآورد چون سحر
چون صبح در بسیط زمین انتشار کرد
هر بندهای که خاتم دولت به نام اوست
در گوش دل نصیحت او گوشوار کرد
بالا گرفت و دولت والا امید داشت
هر شاعری که مدح ملوک دیار کرد
شاید که التماس کند خلعت مزید
سعدی که شکر نعمت پروردگار کرد
شاعر: سعدی
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
3 داستان در مورد ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر نمیشود
برای آشنایی با داستانهای جذاب این ضربالمثل، در بخش بعدی این نوشته با مدیر تولز همراه شوید.
داستان شماره 1- معلم زیرک
در روزگار قدیم، پادشاهی در ایران حکومت میکرد که به آموزش و تربیت اهمیت زیادی میداد. اما او تنها خانواده سلطنتی و درباریان را شایسته تحصیل میدانست و مردم عادی را لایق یادگیری نمیدید. این پادشاه پسری داشت و مدتی طولانی در پی یافتن معلمی لایق و با تجربه برای او بود. به همین خاطر، افراد زیادی به کاخ آمدند و با شاه صحبت کردند، اما او هیچیک را شایسته آموزش پسرش ندانست. تا این که روزی یک معلم دانشمند و باتجربه نزد شاه آمد. پادشاه که بسیار مشتاق بود، به او قول ثروت فراوانی داد اگر تعلیم پسرش را بپذیرد.
معلم به پادشاه گفت: «من این مسئولیت را میپذیرم، اما به یک شرط: شما نباید در روش آموزشی من دخالت کنید و اگر لازم شد، حتی اجازه دارم ولیعهد را تنبیه کنم.» پادشاه شرط او را پذیرفت و پسرش را به دست معلم سپرد. معلم کار خود را شروع کرد و هر روز به ولیعهد تکالیفی میداد. اگر ولیعهد در انجام آنها کوتاهی میکرد، تنبیه میشد. در حیاط قصر یک درخت آلبالو بود و معلم یکی از شاخههای آن را برای تنبیه ولیعهد انتخاب کرده بود. در طول سالهای آموزش، بارها از این ترکه استفاده شد و ولیعهد که از تنبیههای معلم خسته شده بود، نزد پدرش شکایت برد.
اما پادشاه که قول داده بود دخالت نکند و از طرفی پیشرفت پسرش را میدید، از معلم پشتیبانی میکرد. ولیعهد که نمیتوانست تغییری ایجاد کند، روز به روز کینه معلم را بیشتر در دل میگرفت. سالها گذشت و ولیعهد به جوانی خوشقیافه و باهوش تبدیل شد. او به همه دانشهای زمان خود مسلط شده بود و پادشاه از این موضوع بسیار خوشحال بود. بنابراین، ثروت زیادی به معلم بخشید و او را به خانهاش فرستاد. پس از آن، ولیعهد آموزشهای نظامی را آغاز کرد. اما این بار، معلمها به مقام او احترام میگذاشتند و در کارها سختگیری نمیکردند. همین موضوع باعث شد ولیعهد هرگز سختگیریهای معلم قبلی را فراموش نکند.
چند سال بعد، پادشاه پیر از دنیا رفت و پسرش جانشین او شد. روزی شاه جوان در باغ قصر قدم میزد که ناگهان درخت آلبالو را دید و همه خاطرات تلخ گذشته در ذهنش زنده شد. او یک ترکه از درخت جدا کرد و به محافظ دستور داد معلم قدیمیاش را به قصر بیاورد. معلم که با شنیدن این پیام متوجه کینه شاه شده بود، در راه مقداری آلبالوی تازه و رسیده خرید. وقتی به قصر رسید، ترکه آلبالو را در دست شاه جوان دید. شاه پرسید: «این ترکه را میشناسی؟» معلم پاسخ داد: «بله، این ترکه آلبالو است. بهتر است آن را جایی بگذاری که همیشه در دیدرس تو باشد.» شاه با تعجب پرسید: «چرا باید این کار را بکنم؟»
معلم زیرک آلبالوهایش را از جیب درآورد و به شاه نشان داد و گفت: «این آلبالوهای خوشمزه و تازه را میبینی؟ اگر درخت آلبالو سرمای زمستان و گرمای تابستان و شرایط دشوار را تحمل نمیکرد، امروز چنین میوه زیبایی به ما نمیداد. شاگردان من نیز اگر سختیهای آموزش را تحمل نمیکردند، هرگز به این سطح از دانش و فهم نمیرسیدند.» شاه از این تشبیه زیبا خوشش آمد و از معلم خواست که مقام وزارت دربار را بپذیرد و در همه کارها مشاور او باشد.
داستان شماره 2- راز موفقیت
مردی جوان میخواست راز موفقیت را پیدا کند. برای همین نزد سقراط، حکیم بزرگ رفت و از او پرسید. سقراط به او گفت: فردا صبح کنار رودخانه با هم دیدار کنیم.
صبح روز بعد، هر دو به رودخانه رفتند و به آرامی وارد آب شدند. آنقدر پیش رفتند که آب به گردنشان رسید. ناگهان سقراط سر مرد جوان را زیر آب فشار داد. جوان کاملاً غافلگیر شده بود و سعی کرد خود را رها کند، ولی سقراط محکمتر نگهش داشت. آنقدر ادامه داد تا صورت جوان کبود و بیحال شد. در همان لحظه، سقراط او را رها کرد. مرد جوان سریع از آب بیرون آمد و با تمام توان نفس عمیقی کشید.
سقراط پرسید: وقتی زیر آب بودی، تنها چیزی که آرزویش را داشتی چه بود؟ جوان بیدرنگ پاسخ داد: هوا!
سقراط گفت: راز موفقیت همین است. اگر برای رسیدن به هدفهایت، همان قدر که برای هوا تلاش کردی، اشتیاق داشته باشی و تلاش کنی، حتماً به موفقیت میرسی.
داستان شماره 3- تنبلی یا تلاش؟
روزی پسر جوانی بود که به خاطر تنبلی زیاد، باعث ناراحتی خانواده شده بود. پدرش از این وضعیت بسیار غمگین بود و با وجود تمام تلاشهایش، نمیتوانست پسر را به تلاش وادارد. تا این که یک روز، پدرش او را نزد مرد دانایی برد و از او کمک خواست.
حکیم با لبخند به پسر گفت: اگر حرفهای پدرت درست باشد، آینده سختی در انتظار توست. آیا این را میدانی؟
پسر با بیحوصلگی شانه بالا انداخت و گفت: برایم مهم نیست.
حکیم نگاهی به پسر کرد و گفت: چه خوب که تو هم نظری داری. میتوانی همین جمله را با خط درشت روی این تخته بنویسی و چند روزی در این مدرسه بمانی؟ پسر همین کار را کرد و بعد برای استراحت به اتاقش رفت.
صبح روز بعد، هنگام صبحانه، حکیم به آشپز گفت غذای کمی به پسر بدهد. پسر که از مقدار کم غذا ناراحت شده بود، نزد حکیم رفت و شکایت کرد. حکیم با بیتفاوتی به نوشته روی تخته اشاره کرد و از پسر خواست آن را بلند بخواند. سپس گفت: این همان پاسخی است که خودت همیشه میدهی.
ظهر و شب هم همین اتفاق افتاد. پسر گرسنه ماند و این بار نزد پدرش شکایت برد. هر دو با هم پیش حکیم رفتند. پسر گفت: اگر به همین شکل کم غذا بخورم، از گرسنگی ضعیف خواهم شد. حکیم دوباره به تخته اشاره کرد و گفت: پاسخ تو همان است که خودت نوشتهای.
روز سوم، پسر با حالی ضعیف و گرسنه نزد حکیم آمد و پرسید: لطفاً به من بگویید برای این که غذای کافی داشته باشم، چه کار باید بکنم؟
حکیم او را به آشپزخانه فرستاد و از آشپز خواست تا در کارها از او کمک بگیرد. پسر تا ظهر کار کرد و سپس ناهار مفصلی خورد و سیر شد. بعد با خوشحالی نزد حکیم برگشت و گفت: چه خوب که راهی برای رفع گرسنگی پیدا کردم! سپس دوباره به آشپزخانه برگشت و به کارش ادامه داد.
پدر که تلاش پسرش را دید، نزد حکیم رفت و پرسید: راز این تغییر چیست؟
حکیم پاسخ داد: تو به عنوان پدر، همیشه با مهربانی نتیجه تنبلی او را جبران میکردی. اما من به عنوان معلم، نتیجه کارهایش را به خودش نشان دادم. اکنون او یاد گرفته است که نتیجه هر کاری به خودش بازمیگردد. از این به بعد برای زندگی بهتر تلاش خواهد کرد.
3 انشا در مورد ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر نمیشود
در ادامه چند نمونه انشا درباره این ضربالمثل مشهور برای شما آوردهایم.
انشای شماره 1- تلاش و موفقیت
همه مردم آرزوی موفق شدن در زندگی را دارند. جوانان به طور خاص به دنبال یافتن راههای موفقیت هستند و برای رسیدن به آن تلاش میکنند. نکته کلیدی در این راه، پشتکار و تلاش است. اگر کسی نتواند مشکلات و سختیهای مسیر را تحمل کند و با اولین شکست، از راه اصلی منحرف شود، هرگز به آرزوهایش نمیرسد و به خوشبختی دست پیدا نمیکند.
خوشبختی برای هر کس معنای متفاوتی دارد. بعضی آن را در ثروت زیاد میبینند و بعضی دیگر در داشتن شغل مناسب. برخی رسیدن به مقامات علمی بالا را خوشبختی میدانند و عدهای تشکیل خانواده و کمک به دیگران را. همه اینها نوعی موفقیت هستند که برای دستیابی به آنها باید سالها تلاش کرد و دشواریها را به جان خرید.
کسی در این راه موفقتر است که امیدوارتر باشد و از شکستها و مشکلات راه نترسد. سعدی چه خوش گفت که “نابرده رنج، گنج میسر نمیشود، مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد”. هیچ کس بدون تحمل سختی و تلاش نتوانسته مسیر موفقیت را طی کند و به آن گنج یا به تعبیر دیگر آرزوی خود، برسد. مزد تلاش، همان رسیدن به خواستهها و آرزوهاست.
انشای شماره 2- پول یا ثروت؟
ثروتمند شدن آرزوی بسیاری از مردم جهان است. برای رسیدن به این هدف، به ارادهای قوی، اشتیاق فراوان و پشتکار بسیار نیاز است. داستان زندگی سرمایهداران بزرگ و فراز و نشیبهایی که پشت سر گذاشتهاند، به وضوح نشان میدهد که هیچ موفقیتی بدون زحمت و تلاش به دست نمیآید.
ثروتمندان مشهور دنیا نیز مانند بسیاری از افراد عادی، کار خود را از شغلهای کوچک و ساده شروع کردهاند. اما آنها با استفاده از فرصتها و تلاش بیوقفه برای رسیدن به اهداف بزرگ، مسیر زندگی خود را تغییر دادهاند. نقطه آغاز زندگی خانوادگی و حرفهای ده نفر از ثروتمندترین افراد جهان، داستانهای جالبی دارد.
بیل گیتس، بنیانگذار شرکت مایکروسافت، در سال ۱۹۵۵ در یک خانواده معمولی در شهر سیاتل آمریکا به دنیا آمد. او از همان کودکی به رقابت علاقه داشت و همیشه تلاش میکرد در همه چیز از دوستانش بهتر باشد. زمانی که در مدرسه ابتدایی درس میخواند، با کامپیوتر آشنا شد و خیلی زود در کار با آن مهارت پیدا کرد. در سیزده سالگی، اولین نرمافزار خود را که یک بازی ساده بود، نوشت.
در سال ۱۹۷۳، او وارد دانشگاه هاروارد شد و در آنجا با استیو بالمر آشنا گردید. اما به خاطر تمرکز روی شرکت مایکروسافت، دانشگاه را رها کرد و تحصیلات خود را ناتمام گذاشت. بیل گیتس در سال ۱۹۷۵ به همراه دوست قدیمی خود، پل آلن، شرکت کوچکی به نام مایکروسافت را تأسیس کرد. شعار آنها این بود: «یک کامپیوتر در هر خانه».
در سال ۱۹۸۰، شرکت آیبیام تصمیم گرفت تا کامپیوتر شخصی خود را به بازار عرضه کند تا از رقابت عقب نماند. در یک حرکت غیرمنتظره، مسئولیت تولید نرمافزار این کامپیوتر به مایکروسافت سپرده شد و این اتفاق، نقطه عطفی در موفقیتهای کاری آنها شد.
بیل گیتس در نوزده سالگی مدیریت مایکروسافت را بر عهده داشت. او آنقدر سخت کار میکرد که گاهی چند روز متوالی از محل کار خارج نمیشد و به همراه همکارانش روی پروژههای مختلف و خواستههای مشتریان تلاش میکرد.
پس از کنار رفتن از مدیریت مایکروسافت، او با دارایی ۲۹ میلیارد دلاری، بنیاد خیریهای به نام «بیل و ملیندا» ایجاد کرد و با فعالیتهای انساندوستانه خود در زمینه مبارزه با فقر و بیماریهایی مانند ایدز و مالاریا، شهرتش را بیش از پیش افزایش داد.
بیل گیتس، میلیاردر مشهور، در خانهای به ارزش ۱۲۵ میلیون دلار زندگی میکند. این عمارت مجلل، روی تپهای با چشمانداز دریاچه واشنگتن قرار دارد و مالیات سالانه آن ۹۹۱ هزار دلار است. بیل گیتس که اکنون ۵۸ سال دارد و ثروتمندترین فرد جهان محسوب میشود، در سال گذشته با افزایش ۱۵.۸ میلیارد دلاری ثروت خود، دوباره جایگاه اول را در فهرست ثروتمندترین افراد دنیا به دست آورد.
انشای شماره 3- کار و درمان
بیکاری با نظام جهان در تضاد است. در دنیایی که هر بخشی از آن، از کوچکترین ذره گرفته، مشغول انجام کاری است، بیکاری مانند این است که در میان یک ارکستر هماهنگ، سازی ناهماهنگ بنوازی و در نتیجه، زیبایی کل جهان را برهم بزنی.
علاوه بر این، بیکاری زمینهساز بسیاری از مشکلات اخلاقی و خطاها میشود. همانطور که گفته شده: “نابرده رنج گنج میسر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.” گاهی همین گنج و پاداش، میتواند رهایی از افکار پوچ و کارهای بیهوده باشد.
یکی از محققان مینویسد:
از نظر سلامت روان ثابت شده که بیکاری و نداشتن فعالیت فکری، باعث خلا درونی و دشمن سلامت روح است. افرادی که از کارهای سازنده و مفید دور میمانند، ناگزیر به سراغ سرگرمیها و عادتهای مضر میروند و به اعتیاد، قمار، حسادت، کینهتوزی، عیبجویی از دیگران و انواع انحرافات دیگر روی میآورند.
درمان از طریق کار، تفریح و فعالیتهای مختلف، یکی از روشهای اصلی برای معالجه بیماران روانی محسوب میشود. حفظ سلامت روح و پیشگیری از بیماریهای روانی، نهتنها نیازمند فعالیت و اشتغال فکری است، بلکه برای رشد استعدادها و شکلگیری درست شخصیت نیز، باید از نیروی فکر استفاده کرد و از تنبلی ذهنی پرهیز نمود.
پاسکال نیز گفته است:
ریشه اصلی بسیاری از فسادهای فکری و اخلاقی، بیکاری است. هر کشوری که بخواهد این مشکل بزرگ اجتماعی را حل کند، باید مردم را به کار وادارد تا آن آرامش عمیق روحی که عده اندکی از آن آگاهند، در وجود همه برقرار شود.
در نهایت، بیکاری علاوه بر ناهماهنگی با نظام آفرینش، زمینهای مناسب برای انجام خطاها و انحرافات به شمار میرود.
پیام قرآنی نابرده رنج، گنج میسر نمیشود
در قرآن کریم، در سوره نجم، خداوند میفرماید:
وَ أَنْ لَیْسَ لِْلإِنْسانِ إِلاّ ما سَعی وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُری. (النّجم: 39 و 40)
یعنی انسان تنها بهرهای از تلاش خود دارد و نتیجه کوششهایش را خواهد دید.
در قرآن بیش از دویست بار به “عمل انسان” به عنوان معیار ارزش او اشاره شده، اما فقط هفت بار از “سعی” یا کوشش به معنای انجام کار سخن رفته است. از این موضوع میتوان دریافت که خداوند نیز تلاش و کوشش را ملاک ارزش انسان میداند.
همچنین در آیات ۷۹ و ۸۰ سوره توبه، قرآن درباره کسانی که مؤمنان بخشنده را سرزنش میکنند یا افرادی را که جز با دسترنج خود چیزی ندارند مسخره میکنند، میگوید:
کسانی که مردم مؤمن را که در بذل صدقات گشاده دست هستند، نکوهش می کنند و کسانی که اشخاصی را که جز بازوانشان، یعنی جز کوشش و کارشان مالک نیستند، مسخره می کنند، خداوند آنها را مسخره می کند و به آنها عذاب دردناک خواهد چشاند. و تو (ای پیامبر) چه برای آنها طلب مغفرت کنی و چه نکنی و اگر هفتاد بار هم برای آنان طلب آمرزش کنی، من آنها را نخواهم بخشید؛ زیرا که آنها به خدا و رسولش کفر ورزیدند و خداوند فاسقان را هدایت نمی کند.
در این آیات نکته مهمی وجود دارد: خداوند کسانی را که انسانهای سختکوش را مسخره میکنند، همردیف کافران قرار میدهد، آنان را گمراه میخواند و از راهنمایی خود محروم میکند. این نشان میدهد که کار و تلاش تا چه اندازه نزد خداوند ارزشمند است.