معنی ضرب المثل ” بزک نمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد “

بزک نمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

بازنویسی شده:

داستان و مفهوم شعر «بزک نمیر بهار میاد، کمبزه با خیار میاد»

این شعر زیبا و ساده، یک ترانه محلی و کودکانه است که خبر از آمدن فصل بهار و طراوت آن می‌دهد.

**معنی شعر:**
این شعر به زبان ساده می‌گوید که بزغاله کوچولو (بزک) نمیرد و زنده می‌ماند، چون بهار در راه است. با آمدن بهار، میوه‌های تازه مثل خیار و کدو (کمبزه) نیز می‌رسند و غذای تازه برای او فراهم می‌شود. در اصل، این شعر نمادی از امید، تولد دوباره و فراوانی نعمت‌ها با رسیدن فصل زیبای بهار است.

🥒 بزک نمیر بهار میاد
کمبزه با خیار میاد 🥒

بزک نمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد

در این نوشته، با ضرب‌المثل قدیمی ایرانی “بزک نمیر بهار میاد، کمبزه با خیار میاد” آشنا خواهید شد. معنی، مفهوم، داستان و شعر این ضرب‌المثل را با هم مرور می‌کنیم. همچنان با ما همراه باشید.

معنی بزک نمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد

⭕یعنی قول و وعده ای دادن که پایه و اساسی ندارد.

⭕یعنی به زبان ساده، به جای اینکه همین الان علوفه به بز بدهی، به او قول می‌دهی که وقتی بهار آمد از خربزه و طالبی و خیار به او خواهی داد.

⭕یعنی قول‌هایی بلندپروازانه و نامشخص با حرف‌های شیرین و دلنشین دادن، که فقط به این خاطر داده می‌شود که نمی‌خواهی در زمان حال، هزینه یا زحمتی را متحمل شوی.

⭕یعنی از روی خست و بخیلی، به کسی وعده های بزرگ و توخالی دادن.

ریشه ضرب المثل بزک نمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد

اشرف‌الدین حسینی که به نسیم شمال معروف است، از روزنامه‌نگاران و شاعران دوران خود بود. او با سرودن اشعار طنزآمیز، تلاش می‌کرد شرایط اجتماعی و سیاسی زمانه‌اش را نقد کند.

یکی از شعرهای او با نام «دری وری» درباره وعده‌های بی‌اساسی است که ما انسان‌ها گاهی در حالت هیجان، شوخی یا حتی توهم به دیگران می‌دهیم؛ وعده‌هایی که بعداً آنها را فراموش می‌کنیم یا انکار می‌کنیم. در این باره گفته شده: «دیوار حاشا بلند است»؛ یعنی گاهی انکار کردن آن‌قدر سخت و غیرممکن می‌شود که حتی نمی‌توان از کنارش گذشت، چه برسد به اینکه از آن بالا برویم.

در سوی دیگر این وعده‌های بی‌پایه، موجودات درمانده و نیازمندی قرار دارند که به امید این وعده‌ها روزگار می‌گذرانند، اما معمولاً این قول‌ها عملی نمی‌شوند یا زمانی عملی می‌شوند که دیگر فایده‌ای ندارند؛ مثل نوشدارویی که پس از مرگ سهراب می‌رسد.

این وضعیت شبیه داستان بز گرسنه‌ای است که صدا می‌زند و به او می‌گویند: «صبر کن تا بهار برسد، آن وقت علوفه تازه و فراوان خواهی خورد.» اما تحمل گرسنگی برای مدتی طولانی و امید بستن به بهاری پرباران، کار آسانی نیست. با این حال، در مثل گفته‌اند: «بزک نمیر، بهار میاد» — و نسیم شمال در شعری که خواهید خواند، دقیقاً همین مفهوم را بیان می‌کند و بس.

شعر بزک نمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد

گریه نکن عزیزم، فصل بهار در راه است.
بلبل شاد و مست، بر شاخه‌ها آواز می‌خواند.
غله از زمین می‌روید و گندم خوب و تازه می‌رسد.
عزیزم، بهار دارد می‌آید، خربزه و خیار هم می‌رسند.

دخترم عزیز، نگران نان و غذا نباش.
فرزندم، آتش به خشک و تر نزن.
ای همراهِ پُراشکم، دل مرا نیازار.
سال دیگر، شوهری دلسوز برایت می‌آید.
عزیزم، بهار دارد می‌آید، خربزه و خیار هم می‌رسند.

سال دیگر با خوشحالی، نان و پنیر می‌خوری.
کباب گوشت درست می‌کنی و دیزی پُر از سیر می‌خوری.
پشت در خانه‌ات، خربزه و میوه‌های تازه می‌رسند.
عزیزم، بهار دارد می‌آید، خربزه و خیار هم می‌رسند.

دو سه روزی صبر کن، نگران گرسنگی نباش.
اگر شام نداشتی، گرسنه بخواب اما شکوه نکن.
آب‌ها خشک شده، تشنه بخواب اما شکوه نکن.
عزیزم، بهار دارد می‌آید، خربزه و خیار هم می‌رسند.

داستان بزک نمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد

روزی بود و روزگاری، پسر بچه‌ای به نام حسنی با مادربزرگش در یک دهکده قشنگ زندگی می‌کرد. حسنی یک بزغاله کوچک داشت که بسیار دوستش می‌داشت. هر روز او را به دشت می‌برد تا علف‌های تازه بخورد.

هنوز فصل پاییز از راه نرسیده بود که حسنی بیمار شد و یک ماه در خانه استراحت کرد. در این مدت، مادربزرگ کاه و یونجه‌ای را که در انبار داشتند به بزغاله می‌داد.

وقتی حال حسنی بهتر شد و توانست از خانه بیرون برود، دیگر در دشت علف تازه‌ای باقی نمانده بود. آن سال زمستان زودرس آمد و همه جا را برف پوشاند. کم‌کم کاه و یونجه انبار هم تمام شد. بزغاله از گرسنگی ناله می‌کرد. حسنی دلش برای بزغاله می‌سوخت، او را نوازش می‌کرد و می‌گفت: «صبر کن تا بهار برسد. آن وقت تمام دشت پر از علف می‌شود و تو کلی غذا می‌خوری!»

مادربزرگ که حرف‌های حسنی را شنید، خندید و گفت: «حرف‌هایت یاد این ضرب‌المثل قدیمی انداخت که می‌گویند: بزک نمیر بهار میاد خربزه و خیار میاد. پسرم، با این حرف‌ها که شکم این بزغاله سیر نمی‌شود. برو از همسایه‌مان مقداری کاه قرض بگیر تا وقتی بهار آمد، قرضت را پس بدهی.»

حسنی از همسایه کاه قرض گرفت و به بزغاله داد. بزغاله که سیر شده بود، دوباره سرحال آمد و شروع به بازی کرد.

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *