تحقیق در مورد محمد زندگی بن منور + آثار

تحقیق در مورد محمد زندگی بن منور

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

زندگی‌نامه محمد بن منور

محمد بن منور یکی از شخصیت‌های برجسته و دانشمندان بزرگ در تاریخ فرهنگ و عرفان اسلامی است. او در خانواده‌ای اهل دانش و معرفت به دنیا آمد و از کودکی تحت تربیت پدرش، منور، قرار گرفت. پدرش فردی پارسا و دانش‌دوست بود که علاقه زیادی به آموختن علوم دینی و عرفانی داشت.

محمد بن منور از همان سنین پایین، استعداد فوق‌العاده‌ای در یادگیری علوم مختلف از خود نشان داد. او نزد استادان بزرگ زمانش دانش آموخت و در زمینه‌هایی مانند فقه، حدیث، تفسیر قرآن و عرفان به مهارت زیادی دست یافت. علاوه بر این، او به ادبیات فارسی و عربی نیز علاقه‌مند بود و در این زمینه‌ها نیز آثاری از خود به جای گذاشت.

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های محمد بن منور، علاقه عمیق او به مسائل عرفانی و سیر و سلوک معنوی بود. او سال‌های زیادی از زندگی خود را به تحقیق و تأمل در مورد آموزه‌های عرفانی گذراند و در این مسیر از راهنمایی‌های عارفان بزرگ زمانش بهره‌مند شد.

محمد بن منور در طول زندگی پربار خود، شاگردان بسیاری را تربیت کرد که هر یک بعدها از شخصیت‌های تاثیرگذار در جهان اسلام شدند. او با بیان ساده و روان خود، مفاهیم پیچیده عرفانی را برای مردم عادی قابل درک می‌کرد و همواره بر اهمیت اخلاق و مهربانی در زندگی تأکید داشت.

آثار به جای مانده از محمد بن منور، گواه دانش گسترده و نگاه عمیق او به مسائل دینی و عرفانی است. این آثار امروزه نیز مورد توجه پژوهشگران و علاقه‌مندان به عرفان اسلامی قرار دارد.

او سرانجام پس از سال‌ها تلاش در راه گسترش دانش و معرفت، دار فانی را وداع گفت و میراثی ارزشمند از دانش و معنویت برای آیندگان به جای گذاشت.

تحقیق در مورد زندگی محمد بن منور

زندگینامه محمد بن منور

محمد بن منور میهنی، از نوادگان عارف نامدار ابوسعید ابوالخیر، یکی از نویسندگان فارسی‌زبان در سده ششم هجری به شمار می‌رود. او کتاب مشهور «اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی‌سعید» را نوشته است.

این کتاب که با نام «اسرارالتوحید» نیز شناخته می‌شود، حدود صد و سی سال پس از درگذشت ابوسعید ابوالخیر در خراسان تألیف شده است. محمد بن منور نگارش این اثر را پس از یورش قوم غز به میهنه به پایان رساند و تاریخ پایان آن حدود سال ۵۷۰ هجری قمری برآورد می‌شود.

کتاب اسرارالتوحید به سه بخش اصلی تقسیم شده است: بخش نخست به دوران آغازین زندگی شیخ ابوسعید، بخش دوم به سال‌های میانی عمر او و بسیاری از سخنان و اشعارش می‌پردازد، و بخش سوم نیز به واپسین روزهای زندگی این عارف اختصاص دارد. نثر این کتاب روان و یکدست است و هرچند در دوره اوج سبک مصنوع پدید آمده، تنها در بخش آغازین از این سبک بهره برده و در ادامه از نثری ساده و روان پیروی کرده است.

حکایت های اسرار التوحید

به شیخ گفتند: «فلانی می‌تواند روی آب راه برود.» پاسخ داد: «این که کاری ندارد؛ قورباغه و مرغابی هم روی آب می‌روند.» گفتند: «فلانی در هوا پرواز می‌کند.» گفت: «مگس و کلاغ هم در هوا پرواز می‌کنند.» باز گفتند: «فلانی در یک لحظه از شهری به شهر دیگر می‌رود.» شیخ گفت: «شیطان هم در یک نفس از شرق به غرب می‌رسد. چنین چیزهایی ارزش چندانی ندارد. انسان واقعی کسی است که میان مردم زندگی کند، بنشیند و برخیزد، بخوابد و غذا بخورد، در بازار خرید و فروch کند و با مردم معاشرت داشته باشد، اما یک لحظه هم خدا را از یاد نبرد.»

***

روزی یکی از دوستان قدیمی و شاگردان ابوسعید ابوالخیر، به نام ابومحمد جوینی، برای دیدن شیخ به خانه‌اش رفت. اهل خانه گفتند که شیخ به حمام رفته است. ابومحمد هم به حمام رفت و شیخ را آنجا پیدا کرد.
در آنجا درباره موضوعات مختلف صحبت کردند. شیخ از ابومحمد پرسید: «به نظر تو این حمام جای خوبی است؟» ابومحمد گفت: «بله، هست.» شیخ پرسید: «چرا؟» ابومحمد پاسخ داد: «چون شما اینجا هستید و هر جایی که شیخ ابوسعید باشد، آنجا زیبا و دل‌پسند است.»
شیخ گفت: «دلیل بهتری بیاور.» ابومحمد از شیخ خواست که خودش بگوید چرا این حمام جای خوبی است. شیخ گفت: «این مکان خوب است چون در آن جز یک لنگ و یک سطل نیست، و آن دو هم امانت هستند.»

***

خواجه عبدالکریم، که خدمتکار مخصوص شیخ ابوسعید ابوالخیر بود، گفت: «روزی کسی از من خواست تا چند حکایت از شیخ برایش بنویسم. مشغول نوشتن بودم که کسی آمد و گفت شیخ تو را صدا می‌زند. نزد شیخ رفتم. او پرسید: عبدالکریم، مشغول چه کاری هستی؟ گفتم: یکی از درویشان چند داستان از شما خواسته و من در حال نوشتن آنها بودم.»
شیخ گفت: «عبدالکریم، تو حکایت‌نویس نباش؛ طوری زندگی کن که از تو حکایت کنند.»

***

می‌گویند پدر شیخ ابوسعید ابوالخیر، علاقه زیادی به سلطان محمود داشت و برای او قصری در میهنه ساخت. روی دو دیوار و سقف‌های آن، نام سلطان محمود و یادگار لشکر، خدمتکاران، فیل‌ها و اسب‌هایش را نقش کرده بود. در آن زمان شیخ هنوز کودک بود.
او به پدرش گفت: «در این قصر، اتاقی برای من بساز که فقط مال خودم باشد و هیچ کس جز من حق استفاده از آن را نداشته باشد.» پدر هم در بالای قصر، اتاقی برایش ساخت که بعدها محل عبادت شیخ شد. وقتی اتاق آماده شد و برای تزئین آماده می‌شد، شیخ دستور داد بر در، دیوار و سقف آن بنویسند: «الله الله الله». پدرش پرسید: «پسرم، این چیست؟»
شیخ پاسخ داد: «هر کسی نام امیر خود را بر دیوار خانه‌اش می‌نویسد.» پدرش از این حرف خوشش آمد و از کاری که کرده بود پشیمان شد. پس دستور داد همه نقش‌هایی که از سلطان محمود بود را از قصر پاک کنند. از آن زمان، نگاهش به شیخ تغییر کرد و دل به کار او سپرد.

***

روزی فردی نزد شیخ ابوسعید ابوالخیر آمد و گفت: «ای شیخ، آمده‌ام تا رازی از اسرار خدا را به من بیاموزی.» شیخ گفت: «برگرد فردا بیا.» آن مرد رفت. شیخ دستور داد موشی بگیرند و در جعبه‌ای بگذارند و درش را محکم ببندند.
روز بعد، آن مرد بازگشت و گفت: «ای شیخ، امروز آنچه دیروز قول دادید، انجام دهید.» شیغ دستور داد جعبه را به او بدهند و گفت: «مواظب باش در جعبه را باز نکنی.»
مرد جعبه را گرفت و به خانه رفت. اما در خانه طاقت نیاورد و با خود گفت: «در این جعبه چه راز الهی‌ای نهفته است؟» هر چه تلاش کرد، نتوانست جلوی کنجکاوی خود را بگیرد و در جعبه را باز کرد. ناگهان موشی از جعبه بیرون پرید و فرار کرد.
مرد نزد شیخ برگشت و گفت: «ای شیخ، من از تو راز خداوند را خواستم، تو یک موش به من دادی؟!» شیخ پاسخ داد: «ای درویش، ما موشی در جعبه به تو دادیم و تو نتوانستی آن را پنهان نگه داری؛ حال چگونه می‌خواهی راز خدا را با تو در میان بگذارم؟»

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *