تحقیق در مورد زندگی نصرالله مردانی + اشعار

زندگی نصرالله مردانی

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

زندگی و آثار نصرالله مردانی

نصرالله مردانی، شاعر معاصر ایرانی، در سال ۱۳۲۹ در شهرستان رودبار استان گیلان به دنیا آمد. او از کودکی به شعر و ادبیات علاقه‌مند بود و این علاقه، مسیر زندگی‌اش را مشخص کرد.

مردانی در زمینه‌ی شعر کلاسیک، به ویژه غزل، مهارت داشت. شعرهای او سرشار از عواطف انسانی، میهن‌پرستی و مضامین اخلاقی است. او با زبان و بیان ساده و در عین حال عمیق، توانست با طیف گسترده‌ای از مردم ارتباط برقرار کند.

از این شاعر پرکار، آثار زیادی به جا مانده است. برخی از مجموعه شعرهای معروف او عبارتند از:
* «با caravans حزن»
* «از دیار حیرت»
* «باران گوهر»
* «نیایش در مه»

اشعار نصرالله مردانی، ترکیبی زیبا از سنت‌های شعر فارسی و نگاه نو به مسائل زندگی است. او در شعرهایش از عشق، ایمان، طبیعت و مسائل اجتماعی سخن می‌گوید. مردانی در بهمن ماه سال ۱۳۸۲ دار فانی را وداع گفت، اما یاد و خاطره‌اش در قالب شعرهای ماندگارش، همواره زنده است.

زندگی نصرالله مردانی

نصرالله مردانی، شاعر نامدار معاصر ایران، در سال ۱۳۲۶ در شهر کازرون چشم به جهان گشود. او که از همشهری خود محسن پزشکیان و غزل‌های تازه‌ی او الهام گرفته بود، به سرودن غزل روی آورد و به خاطر تلفیق زیبای حماسه و غزل، مشهور شد. بیشتر سروده‌های او درون‌مایه‌ای انقلابی و حماسی دارند.

کتاب «خون‌نامه‌ی خاک» او در سال ۱۳۴۶ به عنوان کتاب برتر سال شناخته شد. پیش از پیروزی انقلاب، مردانی در بانک ملی مشغول به کار بود.

زندگی نامه نصرالله مردانی

نصرالله مردانی اهل شهر کازرون بود. از بچگی به خاطر علاقه‌ی خانواده‌اش به شعر، با این دنیای زیبا آشنا شد. اولین شعری که به صورت جدی سرود، درباره امام زمان (عج) بود که در یکی از مجلات آن زمان منتشر شد. پس از پایان خدمت سربازی در سال ۱۳۴۹، در بانک ملی استخدام شد و همیشه بخشی از درآمدش را صرف خرید کتاب‌های گوناگون، به ویژه کتاب‌های ادبی می‌کرد. او در سال ۱۳۵۲ با دخترعمه‌اش که دانشجوی تربیت معلم شیراز بود، ازدواج کرد که نتیجه این پیوند، چهار دختر و یک پسر است.

بسیاری از سروده‌های مردانی که روحیه‌ای مذهبی و آزاداندیش داشت، با گرم شدن تنور انقلاب بین سال‌های ۵۲ تا ۵۷، رنگ و بوی سیاسی گرفت و در شعرهایش فضای سنگین و خفقان آن دوران را به نمایش گذاشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی و دوران دفاع مقدس، مردانی حضوری پررنگ در عرصه مطبوعات و رسانه پیدا کرد. او با اشعارش شجاعت و شهامت را در دل رزمندگان زنده می‌کرد. نصرالله مردانی در سال‌های پس از انقلاب، شعرهای به یاد ماندنی بسیاری سرود.

او در سال ۱۳۸۲ در شهر کربلا از دنیا رفت و در مجموعه بوستان مردانی، واقع در غرب کازرون، به خاک سپرده شد.

آثار نصرالله مردانی

آخرین کار او با عنوان «دانشنامه شعر فارسی درباره ائمه (ع)» به دلیل بیماری و درگذشتش نیمه‌کاره ماند. قرار بود در این دانشنامه، همهٔ اشعار فارسی که در طول تاریخ در مدح و توصیف ائمه (ع) سروده شده، گردآوری شود. او در زمان حیاتش حدود ۱۰ هزار بیت شعر را برای این مجموعه جمع‌آوری کرده بود. از دیگر کارهای او می‌توان به این موارد اشاره کرد:

آتش نی
قانون عشق
سمند صاعقه
خون‌نامهٔ خاک (برندهٔ کتاب سال جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۵)
گل باغ آشنایی (تألیف و گردآوری)
مجموعه‌های الماس آب
ستیغ سخن (تذکره‌ای منظوم که در آن نام بیش از دو هزار شاعر از آغاز شعر فارسی تا زمان نیما و از بیش از صد و پنجاه تذکره ذکر شده است)
حافظ از نگاه مردانی (تصحیحی ذوقی از دیوان حافظ)
قیام نور
چهارده نور ازلی
شهیدان شاعر

اشعار 

من واژگون، من واژگون، من واژگون رقصیده‌ام
بدون سر و بدون دست و پا، در رویای خون رقصیده‌ام

تولد بی‌آغاز من را هیچ‌کس نمی‌داند
من پیر تاریخم که بر پشت بام قرن‌ها رقصیده‌ام

فردای پنهان من، در چهره‌ام پیداست
من امسالی‌ام که با آیندگان در خون امروز رقصیده‌ام

من مجموعه‌ای از آتشم، آتشفشانی خروشم
در کهکشانی بی‌نام، مانند خورشید رقصیده‌ام

ای خردمندان عشق، در عاشقی باید دیوانه شد
من با بلوغ خرد در اوج دیوانگی رقصیده‌ام

من تولد آگاهی‌ام، من پرواز بینایی‌ام
من در اوجی جاودانه، فراتر از مرزها رقصیده‌ام

با رقص من در آسمان، همه ستارگان به رقص درآمدند
به بلندای زمان بنگر، ببین چگونه رقصیده‌ام

سوگند به جان تو ای عشق، که همه‌ی وجود منی
هستی ما از باده‌ی غدیر تو سرمست است
در آن روز پربرکت غدیر، هر دوست و دشمن دید
که آفتابِ ولایت، همچون خورشید بر دستان بلند شد
هر کس که در خانه‌ی ولایت خراب و می‌گسار نبود
نشان از گوهر آدم نداشت
در باغ وجود تو، چشمه‌ای بهشتی جاری بود
که از روز ازل، دل به ولای تو بسته بود
در آن میان، مستیِ کمالِ هستی چنان بود
که هر که به دور جاودانگی‌ات مست گشت، به تو پیوست
زمین دوزخیان از خشم تو سوخت
آن‌گاه که در سپاه ستم، برق شمشیر تو درخشید
هنوز اشک تو بر گونه‌ی زمان جاری است
چون آه یتیمان، دل بزرگوار تو را آزرد
چاه نیز در تنهایی خود از غربت تو گریست
از همین رو چشمانش همواره پرآب است
هنوز کوفه از غربت تو مو می‌کند
و زمانه از اندوه تنهایی‌ات به گریه نشسته است
آن دم که خون تو محراب عشق را رنگین کرد
دل همه آیینه‌ها از غصه شکست

از میدان جنگ گذشتند سواران پیروز صبحگاهان
خبر فتح را می‌برند برای یاران آن سوی جبهه

در رودخانه سرخ آتش، پیکر ستاره می‌سوخت
این نوشته خونین نبرد، آیین پاسداران است

در کربلای ایثار، با شجاعت می‌جنگند
رزمندگان اسلام با گروه ستمکاران

در شب سرد سنگر، چراغ خون روشن است
ای اشک چشم، لب‌های روزه‌داران را تَرتر کن

در میدان نبرد ایمان، با اسب‌های خون به پیش می‌تازند
تا سرزمین شهادت، این مردم قیام‌کننده

گونه‌های شهیدان را با خون گل بشویید
تا رخسار روزگار سرخ‌تر نمایان شود

هابیلیان کجایید؟ قابیل دوباره آمده
ننگ است جان دادن در زندان تاریک تتاران

در بادهای سوزان، گل‌های نیلوفر در خاک
چشم‌به‌راه آب‌اند، ای روح باران سبز

ای ابر پرصلابت! از چشمانت آب بفشان
با مرگ لاله‌ها، داستان بهاران به پایان رسید

ای بی‌باوران جهان! با چشم دل بنگرید
این پیر در جماران، آیینه زمان است

شعر در مورد کازرون

بوی خوش گندم و رطوبت باران را حس می‌کنم
عطر تازه نان را به مشامم می‌رسانی
بوی دریا، ساحل و موج‌هایش
بوی ابر، باد و باران را در فضا می‌پراکنی

آهنگ کاروان در دل کویر را می‌بویم
و گرمای آتش در سرمای زمستان را
بوی پرچین‌های انبوه تمشک
و کشتزارهای بهاری را حس می‌کنم

بوی شبنم صبحگاهی بر برگ‌های پونه
و عطر باغ سبز ریحان می‌آید
بوی شب‌بو در آغاز روز، در دامنه کوهستان
و عطر میخک‌های شاداب را می‌دهی

بوی کندوهای پر از عسل شیرین
و عطر گل‌های صحرایی را می‌آوری
بوی داس و دسته‌های طلایی جو
و صدای خرمن‌کوبی کشاورزان را می‌دهی

بوی جنگل‌های انبوه بلوط
و بوی مشک آبی که چوپان به دوش می‌کشد
بوی نرگس‌های دشت کازرون
و عظمت دریای مواج را حس می‌کنم

بوی نخلستان‌های خرمای جنوب
و گرمای تابستان سوزان را می‌دهی
بوی فایز، آن دوبیتی‌سرای دلآگاه
و بوی طاهرهای عریان را می‌آوری

بوی شعر شاعران دیار گل
و عطر باغ و بوستان را می‌دهی
بوی شیخ عاشق، آن رهگذر خسته
و عطر نیکی و انسانیت را می‌پراکنی

بوی سوزش درون و سوختن در خویش
و آتش شعله‌ور در جان را حس می‌کنم
بوی خون یوسف پیراهن گلگون
و ناله پیر کنعان را می‌دهی

بوی گلگون‌جامگان سربدار
و عطر مردانگی و ایمان می‌آید
بوی عاشورای خونین حسین
و عطر گلزار شهدا را می‌دهی

بوی باغ‌های سرسبز و گلدسته‌ها
بوی مسجد و قرآن می‌آید
بوی پایان زمان و روزهای انتظار
و بوی آن خورشید نهان را می‌دهی

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *