حمید سبزواری، شاعر پرآوازه ایرانی، در شهر سبزوار به دنیا آمد. او از همان سالهای کودکی به شعر و ادبیات علاقهمند شد و استعداد خود را در این زمینه نشان داد.
این شاعر بزرگ، در طول زندگی پربار خود، آثار ارزشمندی از خود به جای گذاشت. شعرهای او مضامین گوناگونی مانند میهنپرستی، عشق به مردم، اخلاق و مسائل اجتماعی را در بر میگیرد. سبک شعر او ساده و روان است و به همین دلیل، بسیاری از مردم با اشعار او ارتباط برقرار میکنند.
حمید سبزواری در رویدادهای مهم تاریخی کشورش حضوری فعال داشت و احساسات و آرمانهای مردم را در قالب شعر بیان میکرد. او با زبان صمیمی و کلمات گویای خود، تأثیر عمیقی بر ادبیات معاصر ایران گذاشت.
یاد و خاطره این شاعر گرانقدر و آثار بهیادماندنی او، همواره در دلهای دوستداران ادب و شعر زنده خواهد ماند.

زندگینامه حمید سبزواری
حمید سبزواری با نام اصلی حسین ممتحنی، در سال ۱۲۸۶ در شهر سبزوار به دنیا آمد. پدرش عبدالوهاب، مردی ساده و پیشهور بود که ذوق شعر گفتن داشت. پدربزرگش نیز ملا محمدصادق ممتحنی، شاعری بود که «مجرم» تخلص میکرد؛ متأسفانه نوشتههایش در راه سفر به مشهد، توسط راهزنان ربوده شد.
حمید پیش از رفتن به مدرسه، قرآن را در خانه و با آموزشهای مادرش یاد گرفت. سپس برای تحصیل به مدرسهٔ داورزنی رفت. دوران نوجوانی او در سبزوار گذشت. در آن زمان، کتابفروشی خسروی در سبزوار، برخی از شعرهایش را چاپ و پخش کرد. حمید دوست داشت همین کار را در تهران ادامه دهد، اما در آن برهه موفق نشد.
او در دورانی نوجوانی و جوانی خود را گذراند که رضاشاه پهلوی بر ایران حکومت میکرد و رویدادهای آن دوره بر احساسات و افکارش اثر گذاشت. از چهاردهسالگی شروع به سرودن شعر کرد. در همان سالها از روی کنجکاوی به جلسات گروههای سیاسی مختلف سر میزد تا با دیدگاههای آنها آشنا شود.
حمید در سال ۱۳۳۱ ازدواج کرد. یک سال پس از ازدواج، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برایش دردسرساز شد و تحت تعقیب قرار گرفت. بعدها خودش به شهربانی سبزوار مراجعه کرد و برای چهار سال در بلاتکلیفی و انتظار گذراند تا اینکه در نهایت تبرئه شد.
مهمترین کار سبزواری، شاعری بود. شعرهایش را گویا تاریخ زندهٔ انقلاب میدانند؛ زیرا پس از انقلاب، کمتر رویداد مهمی بود که بازتاب آن در سرودههایش دیده نشود. او بعد از انقلاب، همزمان با کار در بانک تجارت، برای انقلاب اسلامی شعر و شعار میسرود که در راهپیماییها و نمازهای جمعه خوانده میشد. یکی از این شعرها این بود: «آمریکا، آمریکا، مرگ به نیرنگ تو».
چندی بعد، بازنشسته شد تا تمام وقتش را به فعالیتهای فرهنگی و هنری اختصاص دهد. سپس به صدا و سیما رفت و در شورای شعر این سازمان مشغول به کار شد.
حمید سبزواری سرانجام در بامداد ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، در ۹۱ سالگی، به دلیل پیری و بیماری در تهران درگذشت.
آثار حمید سبزواری
• ترانه رنج
• ترانه روشنایی صبح
• آوازی تازه
• تو با عشق سفر کن
• “صدای زنگ کاروان”
• “آنکه دشمن او را ننگ میدانست” او قهرمان این سرزمین است
نمونه ای از اشعار حمید سبزواری
وقت آن است که بار سفر را ببندیم و دل به پشت سر نبندیم. از هر سو صدای کوچ و حرکت به گوش میرسد. زنگ کاروان بلند شده و ای دریغ، که من هنوز در سکوت ماندهام. رهروان دلیر، راه سفر را در پیش گرفتهاند و پای در رکاب اسبان خود نهادهاند. راهنمایان کاروان، زمان حرکت را اعلام کردهاند و از منزل به منزل، احوال راه را یادآوری میکنند. وقت حرکت فرا رسیده و زمانی برای تعلق باقی نمانده. چاووش میگوید: زمان ما تنگ است.
**************
شاخه خشکیدهام، از بهار و پاییزم مپرس. مردهام، از روز و شب زندگیام مپرس. آفتابی را بر لب بام من جستجو مکن و از اقبال بیبهای من سخن مگو. سراسر وجودم را حسرت فرا گرفته، از شعر و گفتار من چیزی مخواه. در برابر عاشقان راستین سر فرود آوردهام، از غرور و بزرگی من پرسش مکن. درخت طاقت من از زخمهای بسیار رنج میبرد، از سایه و برومندی من مپرس. استخوانم شکسته و در خود گم شدهام، از سنگ قبر من با خبر مشو. در بیابان جستجو، چون توفانی سرگردانم، آشیانهام بر باد رفته، از خاکستر وجودم مپرس. غرامت غفلتهای شیرینم را میپردازم، از دشمنی دشمن و مهر یار مپرس. من راوی داستان انسان در روزگار غربتم، آوازی بشنو و از درد بیقراریام مپرس. هنوز چشم به راه امیدی نشستهام، اما ای حمید، داستان را کوتاه کن و از انتظار من مپرس.
**************
امشب چه کسی در میزند؟ آیا میهمانی آشناست؟ یا رهگری خسته که در جستجوی آرامشی از رنج راه است؟ چه کسی اینگونه در میکوبد؟ شاید میخوارهای رانده از میکده است که در پی پیمانهای دیگر آمده؟ یا دیوانهای رها شده از بند است که با رنج مردم آشنا، ولی از خردمندان بیگانه است؟ چه کسی امشب در خانهام را میزند؟ آیا نیازمندی است با دست التماس؟ یا محرومی از محرومان شهر که به اینجا پناه آورده؟ شاید شیطان است که میخواهد مرا در این نیمهشب بترساند و پشت در، نقشه میکشد؟ یا تنها باد سرگردان است که هر شب در میکوبد و خواب از چشمانم میرباید و بر این خانه ویران میوزد؟ چه کسی امشب در میزند؟ آیا من منتظر کسی هستم؟ یا پیامآور غم، خبر مرگ آورده و از جان بیقرار من چه میخواهد؟