آشنایی با زندگینامه باباطاهر و آثار و اشعار او

باباطاهر که با نام باباطاهر عریان نیز شناخته میشود، یک عارف و شاعر ایرانی در اواخر قرن چهارم و اواسط قرن پنجم هجری (مصادف با قرن یازدهم میلادی) بود. او در دوره حکومت طغرل بیک سلجوقی زندگی میکرد. لقب “بابا” معمولاً به افراد وارسته و روحانی داده میشد و “عریان” نشان از دوری او از وابستگیهای دنیوی داشت. او اهل همدان بود و با پیروی از روش عارفان، زندگی ساده و فروتنانهای در پیش گرفت. به همین دلیل، بیشتر عمر خود را در انزوا گذراند و اطلاعات دقیق و مفصلی از زندگی شخصی او در دست نیست.
در مورد خانواده، شیوه درآمد، تحصیلات، تاریخ دقیق تولد و وفات، و همچنین باورهای عرفانی باباطاهر، منابع تاریخی قدیمی اطلاعات روشنی ارائه نمیدهند. آنچه از گذشته به ما رسیده، بیشتر توصیفهایی از سبک زندگی عارفانه و سادهای است که داشته و این موضوع از نام او نیز آشکار است.
سرفصلها
1- آرامگاه
2- آثار
3- اشعار
باباطاهر در شهر تاریخی همدان، زندگی آرام و گمنامی داشت. اما به تدریج، به دلیل پاکی باطن، ریاضتهای روحی و بیاعتنایی به دنیا، کارهای شگفتانگیزی از او سر زد که نامش را بر سر زبانها انداخت. گفته میشود وقتی طغرل شاه سلجوقی به همدان آمد، باباطاهر هنوز زنده بود و میان او و فرمانروای سلجوقی دیداری صورت گرفت. این ملاقات تأثیر عمیقی بر طغرل گذاشت. داستان این دیدار چنین نقل شده است: «شنیدهام که وقتی سلطان طغرل بیک به همدان وارد شد، سه عارف در آنجا حضور داشتند: باباطاهر، باباجعفر و شیخ همشا. آنان بر تپهای در نزدیکی همدان به نام “خضر” ایستاده بودند.
سلطان آنان را دید. او دستور توقف لشکر خود را داد و پیاده شد و به همراه وزیرش ابونصر کندری به سوی آنان رفت. باباطاهر حالتی شوریده و روحانی داشت. او به سلطان گفت: با مردم چه خواهی کرد؟ سلطان پاسخ داد: هرچه تو بگویی. باباطاهر گفت: آنچه را خدا فرمان داده انجام بده: ان الله یأمر بالعدل والاحسان. سلطان به گریه افتاد و گفت: چنان میکنم. باباطاهر دست او را گرفت و پرسید: قبول داری؟ سلطان گفت: آری.»
امروزه باباطاهر عریان بیشتر با دوبیتیهای نغز و دلنشینش شناخته میشود. بیشتر این دوبیتیها به زبان محلی لری سروده شدهاند و از جمله شعرهای فهلوی (پهلوی) و ترانههای رایج در مناطق مختلف ایران به شمار میروند. اشعار و دوبیتیهای باباطاهر همدانی بیشتر به زبان محلی و نزدیک به گویش لری است.
باباطاهر عاشق خدا، طبیعت و انسانیت بود. در سخنانش بارها از کوهها، دشتها و رودهای زیبای ایران، اهمیت اخلاق نیک و ستایش پروردگار صحبت میکند. او مردم را به ارزش قائل شدن برای زندگی دعوت میکند؛ زندگیای که در آن، رشد معنوی و رسیدن به کمال انسانی در اولویت باشد. در دوبیتیهای او frequently میتوان پندها و توصیههای ارزشمندی را یافت که برای آیندگان به یادگار گذاشته است.
آرامگاه باباطاهر
آرامگاه باباطاهر در بخش شمالی شهر همدان، داخل میدانی به نام خودش جای گرفته است. این بنا در سال ۱۳۴۴ ساخته شد و بعدها در سال ۱۳۸۳ نیز مورد بازسازی قرار گرفت. مقبره باباطاهر در طول تاریخ چندین بار مرمت و نوسازی شده است. در سده ششم هجری، این بنا به صورت یک برج هشتضلعی آجری بوده است.
در زمان پادشاهی رضاشاه پهلوی، بنای آجری دیگری جایگزین ساختمان قبلی شد. در طی این بازسازی، لوحی از کاشی فیروزهای رنگ مربوط به سده هفتم هجری پیدا شد که دارای کتیبهای به خط کوفی برجسته و آیاتی از قرآن است و هماکنون در موزه ایران باستان نگهداری میشود.
ساخت بنای کنونی در سال ۱۳۴۴ خورشیدی با تلاش انجمن آثار ملی و شهرداری همدان و به دست مهندس محسن فروغی انجام شد. این اثر تاریخی در تاریخ ۲۱ فروردین ۱۳۷۶ با شماره ۱۷۸۰ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. همچنین در اطراف این آرامگاه، فضای سبز بزرگی ایجاد شده است.
آثار باباطاهر
• سرودهها
قدیمیترین دستنویس شناختهشده از شعرهای باباطاهر، نسخهای است که در شهر قونیه نگهداری میشود. این نسخه که در سال ۸۴۴ هجری قمری نوشته و اعرابگذاری شده، شامل ۲۵ بیت (دو قطعه و هشت دوبیتی) است. هشت دوبیتی از او همچنین در کتاب «عرفاتالعاشقین» ثبت شده و در برخی تذکرههای نوشتهشده در سدههای دوازدهم و سیزدهم قمری نیز تعدادی از دوبیتیهایش نقل شده است. نسخههای خطی زیادی از سرودههای باباطاهر، چه به صورت جداگانه و چه در کنار دیگر آثار، در کتابخانههای مختلف وجود دارد.
یکی از اولین چاپهای شعرهای باباطاهر، نسخهای است که هوار در سال ۱۸۸۵ میلادی منتشر کرد. این کتاب شامل ۵۹ دوبیتی به همراه ترجمه فرانسوی آنهاست و در پایان هر دوبیتی، تفاوتهای سایر نسخهها نیز ذکر شده است. همین نویسنده در سال ۱۹۰۸ میلادی، ۲۸ دوبیتی دیگر و یک غزل از باباطاهر را چاپ کرد.
پس از آن، آلن در سال ۱۹۰۲ میلادی، بر اساس همان ۵۹ دوبیتی چاپشده توسط هوار و یک نسخه قدیمیتر که در مجموعه شخصی خود داشت، ترجمه منثوری از دوبیتیهای باباطاهر را همراه با برگردان شعرگونه خانم کرتیس برنتن به انگلیسی، در لندن منتشر کرد. بعدها چندین نفر از خاورشناسان و مترجمان دیگر، سرودههای باباطاهر را به زبانهایی مانند آلمانی (توسط لشچینسکی)، ارمنی (توسط آبراهامیان و بارون آرام گارونه)، اردو (توسط حضور احمد سلیم) و… ترجمه کردند.
• کلمات قصار (رسالات)
یک نوشته عرفانی به زبان عربی وجود دارد که شامل جملات کوتاه و پرمعنی است و به باباطاهر نسبت داده میشود. این نوشته در دو شکل مختلف تنظیم شده است: یکی در ۲۳ بخش با ۳۶۸ جمله کوتاه، و دیگری در ۵۰ بخش با ۴۲۱ جمله کوتاه. این رساله از قدیم مورد توجه صوفیان بوده و هدایت نیز در کتابش با نام “رسالات” از آن یاد کرده است.
بر روی این جملات کوتاه باباطاهر، توضیحاتی نوشته شده که اولین آنها را به عینالقضات نسبت میدهند. تعداد نسخههای دستنویس این شرح در کتابخانههای جهان کم است. یک شرح دیگر با نام “الفتوحات الربانیه فی مزج الاشارات الهمدانیه” توسط محمد بن ابراهیم خطیب وزیری و به درخواست شیخ ابوالبقاء احمدی، بین شعبان ۸۸۹ تا ۸۹۰ قمری نوشته شده است.
این شرح به روش آمیخته با متن اصلی نوشته شده، به طوری که جملات باباطاهر با توضیحات نویسنده و سخنان دیگر عارفان و صوفیان درهم آمیخته است. این آمیختگی به حدی است که کسی که با نوشتههای باباطاهر آشنا نباشد، نمیتواند جملات اصلی او را از توضیحات تشخیص دهد.
علاوه بر اینها، دو شرح دیگر نیز بر جملات کوتاه او توسط ملامحمد گنابادی، معروف به سلطان علیشاه (۱۲۵۱-۱۳۲۷ قمری) نوشته شده است: اولی یک شرح فارسی به نام “توضیح” که در سال ۱۳۲۶ قمری نوشته و در ۱۳۳۳ قمری چاپ شده، و دومی یک شرح عربی به نام “ایضاح” که در سال ۱۳۴۷ قمری منتشر شده است.
اشعار باباطاهر
دلم در عشق تو گنجینهای از رازهاست
که از همه جهان برتر و آشکاراست
من آن بلبل عاشقم که هنوز غنچهای ناشکفته است
و آتشی در دل خاکستر پنهان دارم
دلم از غم جوانه زده، ولی شکوفا نشده
و با این همه، هنوز مشتاق جفای یارم
من آن عودم که در میان آتش میسوزم
و آسمانها گواه شعلههای درونم هستند
دلم از اندوه و غم، سرخ شده است
اما چهرهام همچون گل نیلوفر، شاداب و زیباست
در این راه پر از شور، چون آتشی در گلخن
با دلی سوخته، همچون اخگری سوزانم
نه نیرویی دارم تا با دشمن بستیزم
نه برای دوستان، مال و ثروتی اندوختهام
اگرچه روزگار با من بیرحم بوده
ولی بی عشق تو، جام زندگی ام خونین است
من در این دنیا همچون کشاورزی کوشام
که مرغان باغ و صحرا با او مأنوسند
من طاهرم، که از عشق نیکان
دلی پر خون در سینه دارم
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ای یارِهایِ من، تا ابد اسیرِ توام
پیکرم چون عود و سینهام گویی آتشدان است
اگر در دلم جز مهر تو باشد
در میان همه ملتها، کافر خواهم بود
اگر روزی صد بار تو را ببینم
باز هم مشتاق نگاه بعدیام
دوران فراق یاران، دلم را سوخته
و یادشان همچون خاری در جانم نشسته
من آن شاخهام بر درخت محبت
که سایهای از حسرت و رنج بردم
نه برای آخرت کاری کردهام، نه برای دنیا
درختی بیسایه و بیثمر ماندهام
بی تو نه خواب دارم، نه آرامش
و هر لحظه، گویی خنجری بر پیکرم فرود میآید
اگر از تو جدا باشم، حتی در بهشت و نعمتهایش
خوشحال نخواهم بود و کافر خواهم شد
من چو شمعم، اگر صد بار مرا بسوزانند
باز هم روشنتر و فروزانتر خواهم شد
از آتش دوزخ باکی ندارم
چون دوزخ جزوی از خاکستر وجود من است
در آتش فراق، چون سمندر میسوزم
و چون مرغی بیبال و پر، سرگشتهام
در این دنیا، چنان غمگین و بیپناهم
که کودکی بیپدر و مادر میمانم
کسی مرا به چیزی نمیپذیرد
و در این جهان، از همه کمترم
با یک ناله، هر دو جهان را میسوزانم
چون از سوز دل، آوازخوان دردهایم
بر بالینم، تنها خار و خسک است
و بسترم از الماسهای سوده پرشده
در میان مؤمنان، چون کافر میمانم
و در میان کافران، چون مؤمنی تنها
همیشه میسوزم، همیشه میسوزم
و چون اخگری فروزان، پر حرارتم
رخ تو چون آفتاب، و موی تو چون گل نیلوفر
در دل من نقش بستهاست
در ملک عشق، روحی ناشناسم
و در شهر دل، تنها تصویری از تو را میپرستم
از زمانی که چهرهات در دلم جا گرفت
زیباییات همچون خورشید تابان شد
بمیر، ای دل، تا آرام گیری
چون من تا جان ندهم، آرام نخواهم گرفت
من از روز ازل، طاهر زادهام
و از همین رو، نامم بابا طاهر است
دوبیتی های باباطاهر
ببندم شال و میپوشم قامتت را
چه زیباست چرخ گردان جهان را
بگردم همه دریاها را یکیک
بشویم آن دو دست ناسپاس را
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ای خدا، چه مدت است که تنم رنج میکشد
ای خدا، چه مدت است که دلم با غم انس گرفته
از شوق خانه و فریاد غربت
در سینه آتشی دارم، ای خدا
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
اگر یار مرا در خلوت دیدی
بگو: ای بیوفا، ای بیمروت
گریبانم از دستت پاره پاره است
و تا روز قیامت آن را نخواهم دوخت
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
تو که آسمانها را نخواندهای
تو که راه میخانه را نرفتهای
تو که سود و زیان خود را نمیدانی
بییاران، هرگز به جایی نمیرسی
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
عشق آتشی در جانم روشن کرد
که تا روز قیامت باید بسوزم
چه پیراهن عجیبی برایم دوختی
که خیاط مرگ باید آن را بدوزد
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
حال یار دلسوختهات را نمیپرسی
که جدایی با روزگارت چه میکند
تو که شب و روز در فکر خویشی
هزاران عاشق با تو چه کار دارند؟
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
اگر دل، دلبر است و دلبر، دل
پس دل و دلبر را چه مینامند؟
دل و دلبر در هم آمیختهاند
نمیدانم کدام دل است و کدام دلبر
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
شب تاریک و بیابان و من مست
قدح از دستم افتاد و نشکست
نگهدارندهاش به خوبی نگه داشت
وگرنه صد قدح پیش از این میشکست
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
شیرمردی بودم، دلم چه میدانست
که مرگ، قصد گاوم را دارد و شیر ژیان
از شیران درنده میگریختم
تنم جنگیدن با مرگ را نمیدانست
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
دردم درمانش از دوست است
وصالم و هجرانم از دوست است
اگر قصابم از تن پوست بکند
جانم هرگز از دوست جدا نمیشود