در چند صد سال دیگر، شاید روزی برسد که بچهها از پدربزرگ و مادربزرگهایشان بپرسند: «یعنی واقعاً آدمها خودشان رانندگی میکردند؟»
و پدربزرگ با خنده جواب بدهد: «آره، عزیزم! ما پشت فرمان مینشستیم و با دست خودمان ماشین را هدایت میکردیم. بعضی وقتها هم اگر ترافیک بود، کلی عصبانی میشدیم و با دنده به ماشین جلویی اشاره میکردیم!»
آن وقت مادربزرگ اضافه کند: «یادت هست آن موقعها که موبایل آنتن نمیداد؟ باید میرفتیم توی بلندی و دستمان را بالا میبردیم و فریاد میزدیم: “الآن قطع نشو!”»
شاید در آن زمان، دانشآموزان وقتی تاریخ بخوانند، با تعجب بگویند: «یعنی مردم برای خرید، خودشان به مغازه میرفتند و چیزها را لمس میکردند؟ چه جالب! ما که فقط دکمه «خرید» را فشار میدهیم و پنج دقیقه بعد، پهباد برایمان میآورد.»
و شاید معلمها بگویند: «در گذشته، آدمها برای دیدن یک فیلم، باید تا سینما پیاده روی میکردند! آن هم بدون واقعیت مجازی!»
در آن روزها، اگر کسی بگوید: «من یک نامه واقعی با قلم و کاغذ نوشتم»، همه دورش جمع میشوند و با چشمان گرد شده میپرسند: «یعنی با دست خودت نوشتی؟ چه آدم با صبر و حوصلهای!»
و در نهایت، یکی میگوید: «فکر کنم آن زمان، زندگی سخت ولی پر از خاطرات جالب بود. آنها برای ارتباط با هم، واقعاً همدیگر را میدیدند، نه این که فقط یک تصویر مجازی بفرستند.»
پس شاید در آینده، آدمها به گذشته نگاه کنند و بگویند: «چه روزگار ساده و شیرینی بود!»

در آیندهای دور، در شهری که آسمانخراشهای شیشهای تا ابرها قد کشیدهاند، زندگی شکل دیگری دارد. ماشینهای پرنده به جای ماشینهای زمینی، در آسمان رفتوآمد میکنند و رباتهای خانگی همه کارها را انجام میدهند. دیگر خبری از آشپزی و شستوشوی ظرفها نیست! حتی درس خواندن هم تغییر کرده؛ دانشآموزان به جای کتاب، از صفحههای شفاف استفاده میکنند و معلمشان یک هولوگرام تمامقد است که در وسط کلاس شناور میایستد.
اما در این میان، بعضی چیزها هنوز هم قدیمی هستند. مثلاً باز هم باید مشق نوشت، البته نه روی کاغذ، بلکه روی تبلتهایی که اگر اشتباه بنویسی، خودکار مجازیت غر میزند! و باز هم زنگ تفریح، بهترین قسمت مدرسه است؛ هرچند که به جای توپ پلاستیکی، با توپهای لیزری بازی میکنی که اگر ازت بپرد، دنبالکنندهات میکند!
شاید فکر کنی همه چیز خودکار شده، اما هنوز هم دردسرهای بامزهای وجود دارد. مثلاً اگر ربات آشپز خانه برنامهریزیاش به هم بریزد، ممکن است برای ناهار به جای کباب، کیک شکلاتی شور سرو کند! یا اگر سیستم هشدار هواشناسی خراب شود، ممکن است یکدفعه ببینی همسایهات با چترش در آسمان شناور مانده است!
در چنین دنیایی، آدمها شاید شکل زندگیشان عوض شده باشد، اما شادیها، دوستیها و شیطنتهای کوچک، هنوز هم بخشی از روزمرگیست. پس چه در گذشته و چه در آینده، آنچه زندگی را زیبا میکند، همین لحظههای ساده و قشنگی است که با هم میسازیم.
انشا طنز چنین روزی در چند 100سال آینده
در خیابان که قدم میزنی، هیچکس را بدون مو نمیبینی. همه موهای بلند و پرپشت دارند! پوستشان هم صاف و براق است، انگار از آب زلال درست شدهاند. وقتی از سنشان میپرسی، میگویند ۳۶۵ سالهام، اما ظاهرشان مثل یک نوجوان پانزده ساله است! اصلاً در اینجا موی سفید پیدا نمیکنی. همه جوان هستند، حتی کسانی که صد سال از عمرشان گذشته.
دیگر کسی سرطان نمیگیرد؛ و اگر هم اتفاق بیفتد، فقط با خوردن یک قرص ساده درمان میشود. نشاط و تندرستی در چهره همه دیده میشود.
حملونقل هم خیلی آسان شده. اگر بخواهی به خانه عمهات در آن سر دنیا بروی، کافی است سوار یک کابین شبیه آسانسور شوی و در کمتر از یک ثانیه، جلوی در خانه او ظاهر میشوی.
چه خوب که نه نیاز به هواپیما داری که نگران سقوط آن باشی، نه باید ساعتی در قطار حبس شوی و خسته و کوفته پیاده شوی، و نه لازم است سوار اتوبوسهای فرسوده شوی که از همان اول حالت را به هم میزنند. این یعنی سفر در کسری از ثانیه! دیگر خبری از متروهای شلوغ و پرسروصدا هم نیست.
در شهر دیگر مغازه و فروشگاهی وجود ندارد. هر چیزی که دلت بخواهد، روی صفحه تلفنت نمایش داده میشود. حتی میتوانی پارچه را لمس کنی یا یک قاشق از ترشی گلکلم را بچشی و اگر پسندیدی، فقط با یک کلیک، آن کالا جلوی در خانهات تحویل داده میشود.
زمین چقدر پیشرفت کرده! اگر آب دهانت را به زمین بیندازی، قبل از رسیدن به زمین، به سمت خودت برمیگردد! به همین خاطر، کسی جرات ندارد زباله بریزد. تصور کن یک بطری آب را روی زمین رها کنی و ناگهان با سرعت به صورت خودت بخورد!
در مورد تناسب اندام مردم چه بگویم! باورتان نمیشود، اما اصلاً کسی شکم بزرگ ندارد! همه عضلات شکمشان مشخص است! غذاها هم طوری تهیه شدهاند که هرچقدر بخوری، چاق نمیشوی. نه خبری از چربی و فشار خون است و نه از بیماری قند. میتوانی تا دلت بخواهد غذا بخوری.
یادم رفت بگویم؛ دیگر فضای مجازی و شبکههای اجتماعی وجود ندارند تا ساعتها وقتت را تلف کنی و آخرش با عصبانیت و درگیری سر میز غذا حاضر شوی و فقط برای زنده ماندن لقمهای غذا بخوری! حالا فضای مجازی با دنیای واقعی ترکیب شده. یعنی وقتی با خانواده مشغول غذا خوردن هستی، میتوانی انگشتت را در هوا بچرخانی و جدیدترین اخبار داغ را بخوانی.
دیگر خبری از دزدی و اختلاس نیست! بعضی افراد دستگاهی به بدنشان وصل است که اگر کار خلافی انجام دهند، آنقدر صدای بوقش بلند است که نه تنها در کشور خودشان، بلکه در چندین کشور همسایه هم شنیده میشود و همه برایشان ابراز تنفر میکنند!
خلاصه که همه چیز پیشرفت کرده، حتی نوزادی که تازه به دنیا میآید، یک میکروفون به دهانش وصل میشود که خندهها و گریههایش را تفسیر میکند. مثلاً وقتی از ته دل میخندد، دستگاه به زبانش میگوید: عمو جون، جوکهایت مثل خودت بینمک است، از بینمکیاش خندهام قطع نمیشود، ها ها ها …
یا وقتی گریه میکند، دستگاه از زبانش میگوید: من هم بستنی میخوام کوفت بخورید.
خلاصه که چنین دنیای پیشرفتهای آرزوی من است!
پیشنهادی: انشا در مورد زندگی بدون تکنولوژی چگونه است
اختصاصی-مدیر تولز