کنکور، همان موجود افسانهای که سالهاست خواب و خوراک از دانشآموزان و خانوادههایشان ربوده است. گاهی فکر میکنم کنکور یک مسابقه تلویزیونی بسیار طولانی و خستهکننده است که همه مجبوریم در آن شرکت کنیم، اما جایزهاش معلوم نیست چیست!
ذهن ما دانشآموزان در این روزها شبیه یک کتابخانه به هم ریخته است که همه کتابها روی زمین پخش شدهاند و ما سعی میکنیم در عرض چند ساعت همه را به ترتیب و مرتب در قفسه ذهنمان بچینیم. بعضی وقتها آنقدر درگیر فرمولها و تاریخها و شعرها میشویم که احساس میکنیم مغزمان در حال ترکیدن است.
طنز ماجرا اینجاست که کنکور برای ما شبیه یک کابوس تکرارشونده شده است. انگار در یک فیلم گیر کردهایم که هر سال همان صحنهها تکرار میشوند: کتابهای روی هم انباشته، ساعتهای بیپایان مطالعه، و آن استرس همیشگی که مبادا چیزی را فراموش کنیم.
گاهی با خودم فکر میکنم اگر کنکور یک شخص بود، حتماً با او دعوا میکردم! چرا باید این همه سؤال در عرض چند ساعت جواب داده شود؟ مگر مغز ما یک کامپیوتر است که این همه اطلاعات را یکباره پردازش کند؟
اما در پایان، کنکور فقط یک مرحله از زندگی است. شاید امروز سخت به نظر برسد، ولی مطمئناً فردا به خاطر میآوریم و به خودمان میخندیم که چرا اینقدر نگران بودیم.

انشایی با موضوع کنسرو به سبک طنز و خیالی برای دانشآموزان تهیه شده تا با شیوهی نوشتن و تقویت مهارت نویسندگی آشنا شوند. با مدیرابزار همراه باشید.
انشا طنز کنکور
کنکور یعنی آنقدر درس بخوانی تا چشمانت ضعیف شود!
کنکور یعنی وقتی با آن همه تلاش وارد دانشگاه شدی، آنگاه رقیبانت را پشت سر بگذاری.
در واقع تا خودت را به آب و آتش نزنی، نمیتوانی از این سد بزرگ عبور کنی. زندگی جوانان باهوش ما شده دغدغه کنکور؛ آنقدر نگرانش هستند که موهایشان سفید و چهرهشان tired و زیر چشمانشان تیره میشود.
کنکور که یک آزمون ساده نیست! بلایی است که جان میگیرد.
مجبوری کلی کتاب را دورت جمع کنی و اتاقت را به هم بریزی، اما باز ممکن است هیچکدام از سوالاتی که خواندهای در آزمون نیاید. بدتر اینکه سوالات کنکور سالهای گذشته پر از نمونههای تکراری بوده، اما وقتی نوبت تو میرسد، طراحان سوال یا عوض شدهاند یا سوالات کاملاً جدیدی مطرح میکنند. انگار هر کس سوال سختتری طرح کند، جایزه میگیرد!
آنها نمیدانند که چندین هزار جوان معصوم پشت میزهای آزمون نشستهاند و قبل از پاسخ به هر سوال، خدا را به یاد میآورند و بعد از هر سوال، درودی برای طراحانش میفرستند…
وقتی برای کنکور ثبتنام میکنی، خودت را مانند یک جراح در اتاق عمل تصور میکنی، با دستانی که نشان از تلاش دارد، کنار تخت بیمار که صدای ضربان قلبش از دستگاه میآید. به آن لحظه فکر میکنی که از اتاق عمل خارج میشوی و خانواده بیمار با اشتیاق به تو نگاه میکنند.
– لطفاً بگو حالش چطور است؟
تو هم در حالی که کلاه مخصوص را از سرت برمیداری، آهی عمیق میکشی و با آرامش میگویی: خوشبختانه همه چیز خوب پیش رفت!
سپس با افتخار سالن را ترک میکنی.
یک ماه قبل از کنکور، وقتی داری تست میزنی و کمی خسته شدهای، خودت را مانند یک پرستار در لباس سفید تصور میکنی که با گوشی پزشکی مشغول چک کردن بیماران است و…
اما وقتی در جلسه کنکور مینشینی، در آن شلوغی و عجله برای پاسخ دادن به سوالات، ناچار میشوی خودت را منشی همان بیمارستانی بدانی که چند ماه پیش، جراحش بودی!
جوانان! عزیزان! سحرخیزان!
اگر میخواهید به دانشگاه راه پیدا کنید، یا باید خیلی خوب درس بخوانید یا باید خیلی خوب پول خرج کنید. منظورم از جیبتان است!
اگر خوب درس بخوانی و پول کافی داشته باشی، که بهترین حالت ممکن است.
اگر خوب درس بخوانی و پول کافی نداشته باشی، زیاد نگران نباش، مطمئناً قبول میشوی.
اگر خوب درس نخواندهای اما پول کافی داری، هم که اصلاً جای نگرانی نیست، صندلیهای دانشگاه منتظرت هستند.
اما وای به آن روز سخت! وقتی که نه خوب درس خواندهای و نه پول کافی داری.
در آن صورت فقط میتوانی یک عکس یادگاری جلوی در دانشگاه رویاییات بیندازی…
حالا شما بگویید: علم بهتر است یا ثروت؟! :/
پیشنهادی: علم بهتر است یا ثروت
اختصاصی-مدیر تولز