انشا زیبا درباره ی صدای باران

انشا درباره باران

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

**۱. آغاز باران**
هوا کم‌کم ابری می‌شود. باد می‌وزد و برگ‌های درختان تکان می‌خورند. بعد از مدتی، اولین قطره‌های باران به آرامی بر زمین می‌افتند. این لحظه‌ای است که همه منتظرش بودند.

**۲. بوی خاک**
وقتی باران می‌بارد، بوی خوش خاک تازه در هوا پخش می‌شود. این بو، آرامش‌بخش است و یادآور روزهای خوب زندگی است.

**۳. قطره‌های درخشان**
قطره‌های باران مانند الماس بر روی برگ‌ها و شیشه‌ها می‌درخشند. این صحنه آنقدر زیباست که گویی طبیعت جشن گرفته است.

**۴. آواز باران**
صدای باران که بر پشت بام و شاخه‌ها می‌خورد، مانند یک موسیقی آرام است. این صدا، قلب را نوازش می‌دهد و فکر را سبک می‌کند.

**۵. زندگی دوباره**
باران به گیاهان و درختان زندگی می‌بخشد. زمین خشک، سیراب می‌شود و همه جا سبز و با نشاط می‌شود.

**۶. بازی در باران**
بچه‌ها عاشق باران هستند. آنها در زیر باران می‌دوند و خیس می‌شوند و با خنده و شادی، از این نعمت خداوند لذت می‌برند.

**۷. باران و یادها**
باران، خاطرات قدیمی را زنده می‌کند. یاد روزهایی که در کنار خانواده بودیم و به صدای باران گوش می‌دادیم.

**۸. باران در شهر**
در شهر، باران چهره خیابان‌ها را عوض می‌کند. چراغ‌های شهر در آب باران منعکس می‌شوند و دنیایی رؤیایی می‌سازند.

**۹. باران در روستا**
در روستا، باران برکت است. کشاورزان خوشحال می‌شوند و مزرعه‌ها سرسبز می‌شوند. باران برای آنها یعنی امید و زندگی.

**۱۰. پایان باران**
بعد از باران، آسمان آبی و تمیز می‌شود. خورشید دوباره ظاهر می‌شود و رنگین‌کمان، زیبایی آسمان را دوچندان می‌کند.

**۱۱. باران و کتاب**
یک روز بارانی، بهترین زمان برای خواندن کتاب است. صدای آرام باران، همراهی‌کننده خوبی برای مطالعه است.

**۱۲. دعا برای باران**
مردم در گذشته، وقتی خشکسالی می‌شد، برای باران دعا می‌کردند. باران را نشانه رحمت خدا می‌دانستند.

**۱۳. باران و تنهایی**
گاهی باران، حس تنهایی را بیشتر می‌کند. اما در عین حال، به ما فرصت فکر کردن و درون‌نگری می‌دهد.

**۱۴. باران، هدیه خداوند**
باران، یک نعمت بزرگ است. بدون باران، زندگی سخت می‌شود. پس باید قدردان این هدیه زیبا باشیم.

انشا درباره باران

صدای باران را با زبانی ساده و توصیفی برای شما آماده کرده‌ایم تا بتوانید با شیوه‌ی نوشتن و مهارت‌های نویسندگی بهتر آشنا شوید. در ادامه با ما همراه باشید.

انشا در مورد باران

آسمان در حال گریه کردن است و قطرات باران بر روی مردم شهر فرود می‌آید. مردم شادمانند، اما آسمان اندوهگین به نظر می‌رسد.
ابرهای سیاه و سفید، مانند دو گروه جداگانه، در آسمان با هم درگیر شده‌اند.
قطرات باران با شادی و هیجان زیاد به سوی زمین می‌آیند و از بالاترین جای ممکن، شهر را تماشا می‌کنند.

این باران، خاطره‌های زیادی را با خود حمل می‌کند. از آسمان آبی پایین می‌آید و رازهایی از جهانی دیگر در خود دارد.
وقتی این نعمت زیبا بر روستا می‌بارد، مردم آنجا بسیار خوشحال می‌شوند، چون کشت‌هایشان پربارتر خواهد شد.

یکی از این قطره‌های باران، وقتی دو ابر به هم برخورد کردند، به دنیا آمد.
او می‌دانست که در زندگی تازه‌اش یک قطره باران خواهد بود، پس تعجب نکرد؛ اما شکل و قیافه جدیدش را نمی‌شناخت.
در هوا شناور بود. باد مسیر حرکتش را عوض می‌کرد. قطره با باد دوست شد.
آن دو با هم راهی شدند به جایی دورتر از آنچه در نظر داشتند. باد می‌خواست این قطره کوچک را به آرزویش برساند و به او نشان دهد چه شکلی شده است.
راهی که می‌رفتند پر از زیبایی بود.
نزدیک بود به مقصد برسند که ناگهان باد بالای یک رودخانه توقف کرد و گفت: نگاه کن، این تو هستی!
قطره باران برای یک لحظه تصویر خود را در آب دید و سپس به جریان خروشان رودخانه پیوست.

باران

باران می‌آید تا عطر زندگی را در هوا پخش کند. او پر از شادابی و تازگی است. باران، پاکی و تمیزی را به زمین هدیه می‌دهد و آن را از هر گونه ناپاکی پاک می‌کند.

این آب زیبا، سال‌هاست که با بیابان آشتی نکرده است. هر جا باران هست، کویر نیست و هر جا کویر است، خبری از باران نیست. این دو با هم سازگاری ندارند. باران، از دوستان نزدیک جنگل است و همیشه از آسمان پایین می‌آید تا روی برگ درختان بازی کند و لابه‌لای شاخه‌ها سر بخورد. بعد از زمین، به دریا می‌پیوندد و راهی طولانی را برای رسیدن به اقیانوس آغاز می‌کند.

باران یکی از جلوه‌های زیبای سیاره ماست و به طبیعت، توان و زندگی همیشگی می‌بخشد.

انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی

موضوع انشا دانش آموزی توصیف باران

«ب» باران یعنی همان عطر آشنا و نوستالژیک کاهگلِ خانه‌ی مادربزرگ. وقتی باران می‌بارد، این بوی خاک تازه و خیس، آدم را سرمست و مسحور خودش می‌کند.

«الف» باران یعنی آسمانی که غمگین به نظر می‌رسد. انگار آسمان غصه‌ای در دل دارد و می‌خواهد با ریختن اشک‌هایش، زمین را نوازش کند. چه غم‌انگیز و در عین حال زیباست این بغض آسمان.

«ر» باران یعنی همان رنگین‌کمان هفت‌رنگ زیبا. وقتی باران تمام می‌شود و خورشید خودش را نشان می‌دهد، نور آن در قطرات باقی‌مانده‌ی باران می‌شکند و این قوس رنگارنگ را پدید می‌آورد؛ ترکیبی از رنگ‌های قرمز، نارنجی، زرد، سبز، آبی، نیلی و بنفش.

«الف» باران یعنی آرامشی که تمام وجودت را در بر می‌گیرد. راه رفتن در زیر بارانِ نمنم، حال و هوای آدم را عوض می‌کند. شنیدن صدای قطره‌های باران، خاطرات شیرین دوران کودکی را زنده می‌کند و به روح و احساسات، تازگی و نشاط می‌بخشد.

«ن» باران یعنی ناودان‌های خانه‌هایمان و نسترن‌های باغچه. وقتی باران می‌بارد، ناودان‌ها پر از جنب و جوش می‌شوند و نسترن‌ها، تازه و شاداب، جان دوباره می‌گیرند.

انشا درباره نم نم باران

صدای آرام باران مانع خواب من شده بود. هر چقدر سعی کردم، نتوانستم چشمان بیدارم را با سکوت خواب‌آلود شهر هماهنگ کنم. از جلم بلند شدم و آهسته به سمت حیاط خانه رفتم. هرچه جلوتر می‌رفتم، صدای قطره‌های باران واضح‌تر به گوش می‌رسید. هوای اطراف، پر از عطر تازه باران بود. وقتی به حیاط رسیدم، ناخودآگاه با ریتم باران همراه شدم.

چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
چترها را باید بست زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید عشق را زیر باران باید جست
هرکجا هستم باشم آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا عشق، زمین مال منست

وقتی در کنار باران قرار گرفتم، خودم را به آن سپردم. حالا قطرات باران را روی صورتم حس می‌کردم. هر قطره، انرژی تازه‌ای به بدنم می‌داد و با هر صدایی که می‌شنیدم، دردهای دلم آرام می‌گرفت. چنان در باران غرق شده بودم که احساس سبکی و آرامش عجیبی داشتم.

دستانم را به سوی آسمان بلند کردم و به بالا نگاه کردم. ناگهان احساس کردم آسمان باز شده است. صدایی از عمق آسمان برخاست و بر دلم نشست. برخیز و با باران نگاهت به روحت زندگی دوباره ببخش. نوری از آسمان بر قلبم تابید و اشک‌هایم روی تنهایی‌ام جاری شد.
با خدا حرف زدم و همه رنج‌هایم را با او در میان گذاشتم…

انشا درمورد باران

وقتی صدای قطرات باران به گوش می‌رسد،
آیا تا به حال به این پدیده زیبا و پربرکت فکر کرده‌اید؟

وقتی باران می‌بارد، بعضی‌ها غمگین می‌شوند و بعضی دیگر احساس شاعرانه پیدا می‌کنند. انگار باران یادآور احساسات پاک و زیبایی است که در شلوغی زندگی روزمره، آن‌ها را فراموش کرده بودیم.
وقتی باران می‌آید، مردم کمتر به چیزهای بی‌ارزش و بی‌مصرف توجه می‌کنند. حتی جلوی زیباترین مغازه‌ها هم کسی ایستاده نیست. هر کسی را می‌بینید، با عجله به سمت مقصد خود می‌رود. انگار باران باعث می‌شود انسان مسیر اصلی زندگی را فدای ظواهر فریبنده نکند.

راننده‌ها هم در روزهای بارانی بیشتر به فکر عابران پیاده هستند و زودتر آن‌ها را سوار می‌کنند. یعنی باران، مردم را بخشنده‌تر می‌کند و بخشندگان را هم مهربان‌تر.
باران که می‌بارد، مردم صمیمی‌تر و یکدل می‌شوند. خیلی‌ها را می‌بینید که چتر خود را با دیگری تقسیم می‌کنند.

باران، زمین را تمیز می‌کند، هوا را پاک می‌نماید و برخی میکروب‌ها را از بین می‌برد. شاید این‌طور مردم بتوانند زندگی پاک‌تری داشته باشند!
وقتی باران بر زمین، مزرعه‌ها و کوه‌ها می‌ریزد، زندگی دوباره جان می‌گیرد و همه به ادامه زندگی امیدوارتر می‌شوند. شاید در چنین لحظاتی، انسان یک بار هم که شده، از آفریننده باران تشکر کند.

در ریزش باران می‌توان عدالت را هم دید. چون قطرات باران به طور یکسان بر همه محله‌های یک شهر و پشت بام همه خانه‌ها می‌بارند.
وقتی باران می‌آید، گاهی خاطرات دوران کودکی و صدای آرامش‌بخش مدرسه و درس «باران آمد، آن مرد، در باران آمد» در ذهن ما زنده می‌شود. آن وقت تازه یادمان می‌افتد که آن مرد، در باران نیامد. پس می‌توانیم کمی هم برای آمدن او (روحی فداه) دعا کنیم.

باران، پر از خیر و برکت است و آن بارانی هم که از چشمان ما بر گونه‌هایمان جاری می‌شود، می‌تواند باعث تغییر مسیر زندگی ما شود. زیرا باران کمیاب اشک‌ها، توبه و بازگشت به سوی خدا را آسان‌تر می‌کند.
قطره‌های اشک می‌توانند غم سنگین تاریخ مظلومان را نیز تسکین دهند و درس‌های بی‌نظیر شهیدان روز دهم را در دل‌ها زنده نگه دارند. چرا که امام حسین علیه‌السّلام بیش از آن که تشنه آب باشند، تشنه فکر و ایمان انسان‌ها بودند.

پس ای باران عزیز! ما را تنها نگذار.

انشا درباره آسمان بارانی

آسمان به رنگ تیره درآمده و ابرهای خاکستری همه جا را پوشانده‌اند. قطره‌های باران، آرام و نم‌نم، شروع به فرود آمدن کرده‌اند.
باران مانند اشک های حضرت زینب(س)همچنان میبارد.
ناگهان صدای بلند و مهیبی شنیده می‌شود! این صدا، غرش رعد و برق است.
باران شدیدتر و تندتر می‌بارد. مردم در خیابان به سرعت به دنبال جایی برای پناه گرفتن می‌گردند.
چترها و سایبان مغازه‌ها، مانند پناهگاهی امن، به استقبال مردم می‌روند تا آن‌ها از خیس شدن در زیر این رحمت خداوند در امان بمانند.
کم‌کم خیابان‌ها خلوت می‌شوند و تعداد کمی از افراد در معابر دیده می‌شوند. باران سرد شده و به تگرگ تبدیل می‌شود؛ دانه‌های یخ مانند سنگ‌های کوچک به زمین می‌خورند.
– باران باغبانی است که به گلها، گیاهان و درختان آب می‌دهد.
– کشاورزی است که به کشاورزان یاری می‌رساند.
– و باران رفتگری است که خیابان‌ها را پاکیزه می‌کند.
– و سقایی است همچون (ابوالفضل<ع>) که به تشنگان آب می‌رساند.
باران آرام‌تر و سبک‌تر می‌شود.
کم‌کم رنگین‌کمان پدیدار می‌گردد و به تدریج پررنگ و درخشان می‌شود. خیابان‌ها دوباره شلوغ می‌شوند.
زمین تا ساعتی نمناک خواهد ماند، اما در نهایت خشک می‌شود.

انشاء درباره باز باران

وقتی آهنگ زیبای باران در گوشم میپیچد و صدای نالهٔ ابر را میشنوم، به دنیای رویاها پرواز میکنم. چشمانم رشتهای از نور را میبینند که در دل و جان آدمهای بیاحساس نفوذ میکند و قلب سردشان را سرشار از عشق و مهربانی میکند.

آواز قطرههای باران که با هماهنگی بر زمین سرد فرود میآیند، چه زیباست… و چه تماشایی است آن ابرهای تیره که از روی حسادت در برابر ماه درخشان صف میکشند و در جادههای عشق خودنمایی میکنند.

وقتی قطرات باران به سرزمینهای دور دست میروند، جایی که از دغدغههای روزمرهٔ ما به دور است، صدای باران مانند نوای گیتار است که وقتی آغاز میشود، باید تا پایان بنوازد تا همهٔ هستی را از خواب غفلت و سردرگمی بیدار کند، همانگونه که روزی امام حسین (ع) بارانی از سخنان خود را جاری کرد و باعث بیداری اسلام شد.

زمانی که ابر و آسمان و باران و نغمههایشان دست به دست هم میدهند تا جهانی را بیدار کنند، صدای باران شعری از روزهای کودکیام را در خاطرم زنده میکند، شعری که در دوران دبستان با همکلاسیهایم زمزمه میکردیم:

باز باران
با ترانه
با گوهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه…

انشا درباره قطرات باران

در درونم، شوق و انرژی تازه‌ای بیدار می‌شود. وقتی قطرات باران روی پنجره می‌نشینند، انگار که مهمان تازه‌ای به خانه‌مان پا گذاشته است؛ با آمدنش، شادابی و تازگی را با خود به همراه می‌آورد و فضای خانه را دگرگون می‌کند.

وقتی صدای قطره‌های باران را می‌شنوم، تازه یادم می‌افتد که خداوند چه زیبایی‌های بی‌شماری آفریده و چه نعمت‌های بزرگی در اختیارمان گذاشته تا بتوانیم از آنها به بهترین شکل بهره ببریم.

وقتی دانه‌های درخشان باران بر زمین می‌افتند، دل زمین پاک و تازه می‌شود. ای کاش ما هم اینگونه بودیم. ای کاش با باریدن باران، تمام کینه‌ها و ناپاکی‌ها از دل‌هایمان شسته می‌شد و نابود می‌گشت.

وقتی باران می‌بارد، درختان، گلها و سبزه‌ها جان دوباره می‌گیرند؛ گویی دوباره متولد شده‌اند. سرشان را به سوی آسمان بلند می‌کنند و از خدا به خاطر این نعمت بزرگ سپاسگزاری می‌کنند. ما انسان‌ها هم با شنیدن صدای باران، سرزنده و شاداب می‌شویم و از این هدیه الهی نهایت لذت را می‌بریم.

انشاء درمورد هوای بارانی

رحمت خداوند به سرزمین و مردمش جاری می‌شود. نهرها و رودها پر از آب می‌گردند، زمین سیراب می‌شود و درختان و گیاهان، تازگی و شادابی دوباره پیدا می‌کنند. گرد و غبار و آلودگی‌ها از بین می‌روند و هوا پاک و تمیز می‌شود. بوی خوش باران همه جا را پر می‌کند و طبیعت، زیبایی و جلوه‌ی تازه‌ای به خود می‌گیرد.

وقتی صدای باران می‌آید، دل‌های انسان‌ها به ویژه مؤمنان، نورانی و شادمان می‌شود؛ گویی قطره‌های باران، غبار دل‌ها را نیز می‌شوید و به روح خسته‌شان زندگی دوباره می‌بخشد.

صدای نم‌نم باران، نوایی آرام‌بخش است که به جان آدمی می‌نشیند و نشان می‌دهد که درهای بزرگ رحمت الهی به رویتان گشوده شده و خداوند با بندگانش با عشق و مهربانی ارتباط برقرار کرده است. پس دعا کنید تا خداوند شما را اجابت کند.

وقتی باران می‌بارد، دل‌ها به خدا نزدیک‌تر می‌شوند و احساسی پاک، انسان را به سوی او می‌خواند؛ گویی دستان پر مهر او این بار با قطره‌های باران، سر و روی بندگانش را نوازش می‌دهد؛ همان‌گونه که مادری مهربان، کودک دلبندش را با عشق نوازش می‌کند.

باران تنها رحمت نیست، بلکه پاک‌کننده نیز هست. باران نشانه‌ای است روشن برای کسانی که می‌خواهند قلب‌هایشان را صیقل دهند و دل‌ها را از هر گونه تاریکی پاک کنند؛ تا در سایه‌ی این پاکی، پاک بخورند، پاک بنوشند، پاک ببینند، پاک بشنوند، پاک بیندیشند و پاک زندگی کنند تا به رستگاری برسند.

انشا درباره ی باران

هوا تقریباً تاریک بود و من با دلِ غمگین، کنار پنجره اتاقم نشسته بودم. احساس خفگی می‌کردم و از شدت ناراحتی، چشمانم آنقدر تار شده بود که حتی دست‌های خودم را هم نمی‌توانستم ببینم.
کم‌کم اولین قطره اشکم، مثل رودی که از کوه سرازیر می‌شود، روی صورتم جاری شد و به پایین غلتید. یک جوی کوچک از اشک روی لپ‌هایم تشکیل شد و من شروع به گریه کردم. پاهایم را در آغوش گرفتم، چون کسی را نداشتم که با او حرف بزنم.
همزمان با گریه من، آسمان هم شروع به باریدن کرد. انگار با هم و در کنار هم گریه می‌کردیم.
صدای آرامش‌بخش باران مرا وسوسه کرد تا از خانه بیرون بروم. همین که از در بیرون رفتم، یک قطره از اشک‌های آسمان روی صورتم که از تب و ناراحتی داغ بود، چکید و حسی عجیب به من داد؛ حسی که می‌گفت: “من هم در غم تو شریکم.”
چشمانم را بستم و به سال‌های گذشته برگشتم، به زمانی که فقط یک بچه بودم. آن وقت‌ها معنای محبت را نمی‌فهمیدم و نمی‌دانستم دل‌شکستگی چیست. اما حالا نه‌تنها می‌فهمم، بلکه با تمام وجودم آن را حس می‌کنم. این حس عجیب است؛ همان‌قدر که دوست داشتن شیرین است، دل‌شکستگی هم بسیار تلخ و دردناک است.
کاش من هم آسمان بودم. کاش آن‌قدر مهربان بودیم که حتی گریه‌هایمان هم باعث به وجود آمدن یک غنچه زیبا و لطیف می‌شد.
در همین فکرها بودم که ناگهان متوجه شدم باران تمام شده و یک باد ملایم، مثل یک دست نازنین، روی صورتم کشیده می‌شود. چشمانم را باز کردم و به آسمان نگاه کردم. آنجا یک لبخند هفت‌رنگ دیدم که بر لبان آسمان نشسته بود.

انشای زیبا درمورد باران

اگر دستت را برای احساس کردن یک قطره باران دراز می‌کنی، این نشان می‌دهد که دلت چقدر پاک و شاداب است.

بدان که تو تازه در ابتدای مسیری هستی و باران هم هرگز از باریدن دست برنمی‌دارد. پس تو هم دلسرد نشو و همچون باران ببار تا زندگی و هدف‌هایت را دوباره تازه و درخشان کنی. باران هم دقیقاً مانند تو از میان ابرهای تیره و تاریک بیرون می‌آید. پس مشکلاتت را پشت سر بگذار و لذت پاکی را حس کن.

صبوری را از باران یاد بگیر و این عشق به بخشش را در وجودت باور کن. باران فقط یک اتفاق عادی نیست؛ یک معجزه است.
در دنیا هیچ بویی، خوش‌تر از بوی زمینی که تازه باران خورده، نیست.

وقتی قطرات شفاف باران به درِ دل و وجودت می‌خورند، این فرصت را از دست نده. دست در دست او بگذار و برای رشد و شکوفایی قدم بردار. همراه با آوای زیبای باران، مسیر رشدت را کامل کن و این باران را وسیله‌ای بین خود و خدایت قرار بده. زیرا این قطرات، بی‌گمان اشک‌های شوق خداوند هستند به خاطر موفقیتش در آفرینش تو.

ای برترین آفریده، وقتی خداوند تو را آفرید، به خودش آفرین گفت. پس چطور می‌توانی از بهترین نعمت‌هایش مانند باران چشم بپوشی و خودت را بنده‌ی کسی جز او بدانی؟

باران در فصلی می‌بارد که همه چیز از فروتنی و تواضع سخن می‌گویند. پاییز، زمانی است که برگ‌های سبز، حتی وقتی به رنگ طلا درمی‌آیند، با فروتنی و خضوع به زمین می‌افتند. شگفت‌انگیز است که باران با آن همه عظمت، می‌بارد تا گلی دوباره زنده شود و زمینی را تازه کند و دل غمگین انسان را بشوید.

بارانی که از خود می‌گذرد تا شاعری با آهنگ دلنشینش شعری بسراید. اما شاید باران هم می‌ترسد؛ می‌ترسد که روزی تنها بماند و به همین خاطر است که می‌بارد. گاهی باران فقط به فکر باریدن نیست؛ گاهی از غم تنهایی‌اش می‌بارد.

موضوع انشا صدای باران

احساسی شگفت‌انگیز به انسان دست می‌دهد؛ او درمی‌یابد که خداوند نعمت بزرگی را برایش فرستاده است. در چنین لحظه‌ای، انسان باید به پاس این موهبت بی‌نظیر که سرچشمه‌ی همه‌ی هستی است، راه خوشبختی را بیابد و با تمسک به اهل بیت و قرآن کریم، به سعادت زندگی جاویدان برسد.

وقتی صدای باران به گوش می‌رسد، آرامش عمیقی در وجود آدمی جاری می‌شود. انسان در زیر سقفی امن پناه می‌گیرد و این صحنه‌ای سرشار از معنویت و زیبایی است.

هنگامی که باران به زمین می‌بارد، شاید این قطرات، اشک‌های کودکانی باشند که با لبانی تشنه در صحرای کربلا، شاهد شهادت عزیزان خود بودند و می‌گریستند. شاید اگر این باران بر خیمه‌هایی که کافران به آتش کشیدند می‌بارید، می‌توانست آرامش‌بخش باشد؛ اما آنان به گریه‌های معصومانه‌ی کودکان توجهی نکردند که چطور می‌گریستند! کافران زیورآلات آنان را از گوش‌هایشان بیرون کشیدند و به غنیمت بردند، در حالی که نمی‌دانستند این گریه‌ها می‌تواند همان بارانی باشد که قطره‌قطره از چشمان کودکان بر زمین می‌ریزد! آه، که این صحنه‌ها چه غم‌انگیز و تاسف‌بار است.

انشا درباره باران

امروز موقع صبحگاه، ناظم مدرسه موضوع جالبی برای انشا به ما پیشنهاد کرد. موضوع عجیبی بود: اگر باران صدا داشته باشد… این فکر ذهن مرا به شدت مشغول کرد. تمام روز درگیر این فکر بودم؛ حتی سر کلاس هم نمی توانستم تمرکز کنم. از پشت پنجره کلاس به آسمان نگاه می کردم. هوا کاملاً ابری بود؛ ابرهای تیره ای که منتظر بودم هر لحظه باران شروع شود و من همچنان فکر می کردم اگر باران بتواند حرف بزند…

متوجه گذر زمان نشدم. وقتی زنگ آخر خورد، از دوستانم خداحافظی کردم و به سمت خانه راه افتادم. در تمام مسیر به آسمان نگاه می کردم، امیدوار بودم که بالاخره باران ببارد، اما باران نیامد و من با آرزوی بارش باران ماندم.

ای کاش باران می آمد تا من راحت تر می نوشتم. شاید اگر باران حرف می زد، با من صحبت می کرد؛ اما چه می گفت؟ چقدر دلم می خواست الان آن بالا، بین ابرها باشم. راستی اگر من خود باران بودم چه؟

اگر من باران بودم، دوست داشتم کجا ببارم؟ بر کدام سرزمین خشک و تشنه؟ در کجای این جهان بزرگ؟

ناگهان خودم را باران دیدم. با هزاران، نه با میلیون ها قطره دیگر همراه شدم تا به زمین برسیم. زمین با آغوش باز منتظر ما بود و ما را با گرمی پذیرفت. لبخند گل ها پس از بارش واقعاً دیدنی بود. نمی دانم چه بادی مرا از دشت پرگل به سمت شهر آورد.

انسان ها، این موجوداتی که خود را برترین مخلوقات می دانند، در نگاه اول جالب به نظر می رسیدند. اما هوا چقدر آلوده و سنگین بود. من مأموریت داشتم هوا را پاک کنم… و این کار را کردم.

سپس درون نهر آبی جاری شدم. ای کاش این اتفاق نمی افتاد تا مجبور نباشم چیزهایی را که دیدم و شنیدم، ببینم و بشنوم… نهر مرا با خود برد و برد، تا تبدیل به رودخانه شدیم و سرانجام به دریا رسیدیم. دریا؟

رفقای باران قطره ام می گفتند این دریا مقصد نهایی است. بعضی از آنها قبلاً بارها باریده بودند و دوباره بخار شده بودند و راه را خوب می شناختند. ماهی ها همراه ما شنا می کردند. چیزهای نوک تیزی در آب بود که دوستانم گفتند قلاب ماهیگیری هستند. ماهی ها در این دام ها گرفتار انسان ها می شدند؛ جدایی آنها از ما واقعاً دردناک بود.

ناگهان جریان آب متوقف شد. دوستانم گفتند: “اوه نه! انسان ها باز هم یک سد جدید ساخته اند!” چند روزی آنجا ماندیم. من از روی کنجکاوی به کنار سد رفتم که ناگهان دست های کوچکی به داخل آب آمد و مرا با چند قطره دیگر درون تنگ آبی که یک ماهی کوچک در آن بود، ریخت.

تنگ را کنار سفره شان گذاشتند. ماهی کوچک در تنگ بیقرار بود و کودک به ماهی زندانی خیره شده بود.

انسان ها بعد از خوردن، زباله هایشان را همانجا رها کردند و رفتند. من در تنگ احساس خفگی می کردم. دست های کودک تنگ را محکم فشار می داد. ماشینشان حرکت کرد؛ صدای رادیو به گوش می رسید. بزرگترها گفتند: “ساکت باشید، اخبار پخش می شود.” گوینده خبر می داد: “دریاچه ارومیه در حال خشک شدن است. زاینده رود دیگر رودخانه نیست. دریاچه ها در حال نابودی هستند… دریاچه ها…؟”

از شنیدن این اخبار واقعاً ناراحت شدم. دیگر چیزی نمی شنیدم. ساعتی گذشت. ماشین ایستاد؛ همه پیاده شدند. ناگهان تنگ از دست کودک افتاد و ما روی زمین داغی که به آن آسفالت می گویند، ریختیم. ماهی کوچک به داخل جوی آب پرید. کودک گریه می کرد و ما داشتیم بخار می شدیم.

من از زمین جدا شدم و به سمت آسمان پرواز کردم. از این بالا، زمین واقعاً زیبا به نظر می رسید؛ ای کاش پایین هم به همین زیبایی بود. دیگر دوست ندارم ببارم، دیگر زمین را دوست ندارم و به باران می گویم نبارد، چون زمین جای قشنگی نیست.

انشاء درمورد لذت باران

چه زیباست وقتی روزمان را با نوای دلنشین باران آغاز می‌کنیم؛ بارانی که پشت پنجره، همراه با باد، به آرامی به شیشه می‌کوبد.
صبحی که شروعش با نعمت شیرین پروردگار باشد، بارانی است که گاهی آرام و بی‌صدا، گونه‌های گلها را نوازش می‌دهد و گاهی هم با شدت، پرهای پرندگان را خیس می‌کند.

باران با قطرات درخشانش، آسمان را به زمین پیوند می‌زند. وقتی باران می‌بارد، گاهی دل آدم گرفته می‌شود…
ای کاش من هم مانند بچه‌هایی بودم که با خوشحالی آمدن باران را به هم خبر می‌دهند و دنبال چترهای رنگارنگ خود می‌گردند و دوست دارند زیر قطره‌های آسمان بازی کنند.

چه صحنه‌ی قشنگی است وقتی دختربچه‌ای آرام، با جعبه شکلاتش، کنار خیابان زیر باران نشسته و پسری با چترش، سایه‌ای بر سر او می‌گیرد…
باران، رحمت خداوندی است که گناهان را پاک می‌کند. ای کاش دل‌های ما هم با بارش باران، مانند غنچه‌ای تازه، پاک و نو می‌شد.

ای کاش قلب‌های ما صاف و روشن مثل دل کودکان بود؛ دل‌هایی که با آواز باران هماهنگ می‌شدند و وقتی آسمان برق می‌زند، یکدیگر را در آغوش می‌گرفتند، انگار که منتظر عکسی بهشتی هستند.
صدای ضربان قلب آسمان با هر قطره باران به زمین می‌رسد…

ای کاش زودتر برسد روزی که همه‌ی ما، بدون چتر، زیر بارانی که به برکت ظهور امام مهدی (عج) می‌بارد بایستیم.

موضوع انشا باران

با هر قطره بارانی که روی صورتم مینشیند، جان تازه‌ای در وجودم جریان پیدا می‌کند…
در این لحظات است که مفهوم واقعی زندگی و خوشبختی را درک می‌کنم. کمی درنگ کن…
کمی بیشتر توجه کن. خوب گوش بسپار. صدای باران چقدر آرامش‌بخش و زیباست. این قطره‌های شفاف و پرطراوت که با نرمی صورت ما را نوازش می‌دهند، هدیه‌های باارزش خدا به ما هستند.
آیا از خدا تشکر می‌کنی؟ می‌بینی چطور هر قطره در زمین نفوذ می‌کند؟
خدا می‌بیند که ما چطور در زندگی مادی غرق شده‌ایم. بله، او این باران را می‌فرستد تا ما به خود بیاییم و زندگی تازه‌ای را آغاز کنیم. واقعاً که خدا چقدر ما را دوست دارد.
وقتی باران می‌بارد، ما انسان‌ها تنها موجوداتی نیستیم که شاداب می‌شویم. دیگر موجودات زمین هم از شنیدن صدای موزون باران به شوق می‌آیند و خدا را ستایش می‌کنند.
وقتی قطره‌های باران به اعماق زمین می‌روند، زمین از ته دل نفس عمیقی می‌کشد و همه آلودگی‌های درونش را بیرون می‌دهد.
وقتی باران می‌آید، دوست داری در زیر آن راه بروی. با باران حرف بزنی، با خدایت صحبت کنی. دوست داری این لحظات هیچوقت تمام نشود.
برخلاف میل ما، باران می‌ایستد. اما نگران نباش. زندگی ادامه دارد و باران دوباره خواهد آمد…

انشاء ساده درمورد باران و رنگین کمان

آسمان رنگ تیره و خاکستری به خود گرفت و باران به آرامی شروع به باریدن کرد. قطره‌های ریز و نمناک، یکی پس از دیگری روی زمین می‌افتادند. کم‌کم بارش شدت گرفت و ناگهان صدای بلند و مهیب رعد و برق در آسمان پیچید. باران حالا تندتر و پرسرعت‌تر می‌بارید.

مردم در خیابان به سرعت به دنبال جایی برای پناه گرفتن بودند. چترها و سایه‌بان‌های بالکن‌ها، مثل آغوشی گرم از مردم در برابر باران محافظت می‌کردند تا کسی در زیر این رحمت آسمانی خیس نشود.

کم‌کم خیابان‌ها خلوت شد و فقط تعداد کمی از عابران در آن دیده می‌شدند. باران سرد شد و برای مدتی کوتاه، تگرگ‌های ریز و زیبا، شبیه دانه‌های یخ، روی زمین ریختند.

باران مانند یک باغبان است که به گلها، گیاهان و درختان آب می‌دهد؛ مانند کشاورزی است که به رشد محصولات کمک می‌کند؛ مانند رفتگری است که خیابان‌ها را تمیز می‌کند و مانند سقایی است که به تشنگان آب می‌رساند.

باران آرام‌آرام کم شد و کم‌کم رنگین‌کمان در آسمان پدیدار گشت. این رنگ‌های زیبا پررنگ‌تر شدند و خیابان‌ها دوباره شلوغ شد. چند ساعت بعد، گرمای خورشید اثری از باران باقی نگذاشت.

صدای آرام باران، خواب را از چشمانم ربود. هرچه تلاش کردم، نتوانستم دوباره بخوابم. از جلم بلند شدم و آهسته به سمت حیاط رفتم. صدای چکه‌های باران نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد و فضا پر از عطر تازه باران شده بود.

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *