اگر میتوانستم در زمان به عقب برگردم و به روزهای گذشته سفر کنم، کارهایی میکردم که امروز برایم درسهای بزرگی شدهاند.
اول از همه، بیشتر به حرفهای پدر و مادرم گوش میدادم. وقتی کوچکتر بودم، بعضی از نصیحتهای آنها را جدی نمیگرفتم، اما الآن میفهمم که تمام حرفهایشان برای خیر و صلاح من بود.
همچنین سعی میکردم بیشتر درس بخوانم و زمانم را بیهوده تلف نکنم. بازی و تفریح هم بخشی از زندگی است، اما اگر کمی بیشتر تلاش میکردم، امروز نتیجهی بهتری میدیدم.
دیگر این که با دوستانم بهتر رفتار میکردم. بعضی وقتها به خاطر حرفهای بیاهمیت با آنها بحث میکردم، اما اگر میتوانستم به گذشته برگردم، سعی میکردم با مهربانی بیشتری برخورد کنم و رابطههایم را حفظ کنم.
در نهایت، بیشتر از لحظهها لذت میبردم. کودکی و نوجوانی روزهایی هستند که دیگر تکرار نمیشوند، و ای کاش وقتی بود، قدر هر ثانیه را بهتر میدانستم.
سفر به گذشته شاید ممکن نباشد، اما میتوانیم از گذشته بیاموزیم و در زمان حال بهتر زندگی کنیم.

اگر میشد به روزهای گذشته بازگردم، چه میکردم؟
گاهی در افکارم غرق میشوم و به گذشته فکر میکنم. به روزهایی که گذشت و خاطراتی که پشت سر ماند. اگر فرصتی بود تا بار دیگر به آن لحظهها قدم بگذارم، شاید کارهایی میکردم که امروز حسرتشان را دارم.
شاید با کسانی که از آنها دوری کردم، دوباره سخن میگفتم. شاید به جای سکوت، حرف دلم را میزدم. شاید قدر لحظههایی را که بیتوجه از کنارشان گذشتم، بهتر میدانستم.
اما گذشته، مانند کتابی است که ورقهایش را نمیتوان دوباره نوشت. تنها میتوان از آن درس گرفت و برای فردایی روشنتر تلاش کرد. شاید زیبایی زندگی در همین باشد که با تمام کاستیها و حسرتها، راه آینده را با امید و آگاهی ادامه دهیم.
موضوع انشا اگر به گذشته برمیگشتم
اگر از آدمهای مختلف بپرسی که اگر ماشین زمان داشتند به کجا سفر میکنند، خیلیها احتمالاً میگویند: “آینده!”. اما به نظر من، آینده بهتر است ناشناخته بماند. چون اگر از قبل بدانیم چه اتفاقاتی قرار است بیفتد، دیگر انگیزهای برای تلاش کردن نداریم. حتی ممکن است با دیدن رویدادهای ناگوار آینده، ناراحت و ناامید شویم.
اما اگر من چنین وسیلهای داشتم، ترجیح میدادم به گذشته برگردم. دوست داشتن اشتباهاتم را جبران کنم؛ مثلاً کمتر تنبلی میکردم و با جدیت بیشتری درس میخواندم تا آینده بهتری داشته باشم. بیشتر کنار خانواده و دوستانم میماندم، همیشه خوشرو و خوشبرخورد میشدم و محبت بیشتری نثار آنها میکردم.
اگر به گذشته برمیگشتم، کارهایی را که دوست داشتم انجام میدادم و از هر لحظهاش لذت میبردم: به کلاس نقاشی و موسیقی میرفتم، ورزش میکردم و کتابهای بیشتری میخواندم. چون حالا میدانم این کارها چقدر روی زندگی من تأثیر مثبت میگذارند. دیگر اجازه نمیدادم حسرت در دلم بماند و مدام فکر کنم: “ای کاش فلان کار را کرده بودم… یا نکرده بودم.”
اگر فرصت بازگشت به گذشته را داشتم، برای رسیدن به آرزوهایم سختتر تلاش میکردم و خودم را با دیگران مقایسه نمیکردم. چون فهمیدهام هر کسی تواناییهای خاص خودش را دارد و من باید بهترین نسخه از خودم باشم، نه کپی کس دیگری.
اما حقیقت این است که ماشین زمان فقط در داستانها وجود دارد. ما نمیتوانیم در زمان سفر کنیم و گذشته یا آینده را تغییر دهیم. تنها کاری که از دستمان برمیآید، این است که از گذشته درس بگیریم و سپس رهایش کنیم. ضربالمثلی هست که میگوید: “گذشتهها گذشته.” همچنین نباید زیاد درگیر آینده شویم، چون آینده نامعلوم است. اما میتوانیم از همین امروز شروع کنیم و با تلاش، آیندهای روشن برای خودمان بسازیم.
من تصمیم دارم در زمان حال زندگی کنم و از هر ثانیهاش استفاده کنم. به پدر و مادرم بیشتر محبت میکنم، آنها را در آغوش میگیرم و هر کاری که به نظرم درست است، انجام میدهم. اینطوری دیگر حسرت گذشته را نخواهم خورد و هرگز با خودم نمیگویم: “ای کاش میشد به گذشته برگردم…”