کتاب، بهترین دوست انسان است. وقتی یک کتاب را باز میکنی، دروازهای به سوی دنیایی تازه به روی تو گشوده میشود. کتاب مانند کشتی است که تو را به سفرهای دور و دراز میبرد، بیآنکه از جایت تکان بخوری. با خواندن کتاب، چیزهای تازه یاد میگیری، با آدمها و مکانهای مختلف آشنا میشوی و ذهنت روشن و باز میشود.
کتاب، گنجینهای از دانش و خرد است. در دل هر صفحه از آن، حکایتی، علمی یا داستانی نهفته که میتواند راهنمای زندگیات باشد. کتاب به تو کمک میکند تا بهتر فکر کنی، بهتر حرف بزنی و دنیای اطرافت را بهتر درک کنی. کتابخوانی یک عادت پسندیده است که روح و فکر آدمی را پرورش میدهد.
در ادامه شعری درباره کتاب میآید:
کتاب، یار مهربان است
که در تنهایی، با تو همدم میشود
و در تاریکی، چراغ راهت میگردد
در دلش اسراری نهفته است
که تنها برای تو بازگو میکند
پس قدر این گنج بیپایان را بدان
و با خواندنش، جان و دلت را روشن کن

در این نوشته، یک متن ادبی زیبا در مورد کتاب همراه با یک شعر تقدیم شما میشود. در ادامه با ما همراه باشید.
موضوع انشا کتاب
کتاب یکی از بهترین سرگرمیهای سالم برای هر فردی است. وقتی کتاب میخوانیم، بیشتر با دنیای اطرافمان آشنا میشویم و دانش خود را افزایش میدهیم. بارها شنیدهام که میگویند: “کتاب بهترین دوست انسان است”. این جمله کاملاً درست است، چون کتاب دوستی است که تو را از تنهایی نجات میدهد، به تو آگاهی میبخشد و در نهایت تو هم دوستدار و همراه خوبی برای کتاب خواهی شد.
انسانها از هر کسی که دوستشان داشته باشند، تأثیر میگیرند. پس چه بهتر که با کتاب دوست شویم تا هوشمندتر شویم. البته هر کتابی هم سودمند نیست. کتاب مفید آن است که با خواندنش از نادانی دور شویم و رفتار خردمندانهای داشته باشیم، نه کتابی که وقت ارزشمندمان را تلف کند و در پایان چیزی به ما نیاموزد. من در بیشتر اوقات آزادم کتابهای سودمند میخوانم، چون میدانم با این کار راه موفقیت را برای خودم هموارتر میکنم.
کتابها شبیه آدمها هستند:
– بعضی کتابها دو لباس بر تن دارند و بعضی لباسهای عجیب و رنگارنگ.
– بعضی از آنها داستانهایی تعریف میکنند که ما را به خواب میبرند و بعضی داستانهایی که ما را بیدار میکنند.
– بعضی کتابها تنبل هستند و بعضی همیشه خوابآلودند و خمیازه میکشند.
– بعضی از کتابها شاگرد اول میشوند و جایزه میگیرند و بعضی مردود میشوند و باید دوباره خوانده شوند.
– بعضی از آنها تقلب میکنند و بعضی دزدی.
– بعضی کتابها به پدر و مادر خود احترام میگذارند و بعضی بیاحترامی میکنند.
– بعضی از کتابها هر چه دارند از دیگران گرفتهاند و بعضی به دیگران میبخشند.
– بعضی کتابها فقیرند.
– بعضی گدایی میکنند.
– بعضی پرحرف هستند اما حرفی برای گفتن ندارند و بعضی ساکت و آرامند اما دنیایی حرف نزده در دل دارند.
– بعضی کتابها بیمارند و بعضی تب دارند و هذیان میگویند.
– بعضی از کتابها را باید به بیمارستان برد تا درمان شوند.
– بعضی از آنها مانند بچهها حرف میزنند و بعضی فقط غر میزنند و پند میدهند.
– بعضی کتابها دو قلویی یا چند قلویی هستند، بعضی قبل از به دنیا آمدن میمیرند و بعضی برای همیشه زنده میمانند.
– بعضی کتابها سیاهپوست هستند، بعضی سفیدپوست و بعضی زردپوست یا سرخپوست.
– بعضی از آنها به رنگ پوست خود مینازند و رنگ دیگران را مسخره میکنند.
– بعضی کتابها آنقدر خاکی و ساده هستند که آدم را به یاد آفرینش از خاک میاندازند.
– بعضی از کتابها حرفهای پوچ میزنند و باید دهانشان را بست.
– بعضی از آنها همانند اسمشان راستگو و درستکارند.
– بعضی کتابها ترسو هستند و زیر کتابهای دیگر قایم میشوند.
– بعضی از آنها آنقدر تکان میخورند که کتابهای روی خود را میاندازند تا دیده شوند.
– بعضی کتابها مانند رنگ پوستشان سیاهبخت هستند و بعضی سفیدبخت.
– کتابها را تنها نگذارید، آنها همیشه دستانتان را میبوسند.
شعر درباره کتاب
من یار مهربانم
دانا و خوش بیانم
گویم سخن فراوان
با آنکه بی زبانم
پَنَدت دهم فراوان
من یار پند دانم
من دوستی هنرمند
با سود و بی زیانم
از من مباش غافل
من یار مهربانم
⟡⟡⟡⟡⟡⟡⟡⟡⟡⟡⟡⟡
یک روز در اتاقم تنها نشسته بودم. حوصله نداشتم و احساس غم و خستگی میکردم. برادرم چند کتاب داستان به من داد و گفت: “ای خواهر، اینها را بخوان تا از غصههایت دور شوی.”
من با خوشحالی شروع به خواندن آن کتابها کردم. هر داستان، غم را از دلم میزدود. کمکم درهای تازهای از روشنایی به رویم گشوده شد و پس از آن، دوستی صمیمی و آشنا پیدا کردم.
⟡⟡⟡⟡⟡⟡⟡⟡⟡⟡⟡⟡
کتاب عشق بر طاق بلند است ورای دست هر کوته پسند است
فرو گیر این کتاب از گوشه طاق که نگشودش کس و فرسودش اوراق
ورق نوساز این دیرین رقم را ولی نازک تراشی ده قلم را
اگر حرفت نزاکت بار باید قلم را نازکی بسیار باید
چو مطرب نازکی خواهد در آهنگ زند مضراب نازک بر رگ چنگ
قلم بردار و نوک خامه کن تیز به شیرین نغمههای رغبت آمیز
نوای عشق را کن پردهای ساز که در طاق سپهرش پیچد آواز
فلک هنگامه کن حرف وفا را برآر از چنگ ناهید این نوا را
حدیث عشق گو کز جمله آن به ز هر جا قصه آن داستان به
محبتنامهای از خود برون آر تو خود دانی نمیگویم که چون آر
وحشی بافقی
⟡⟡⟡⟡⟡⟡⟡⟡⟡⟡⟡⟡
در لوح و قلم شاهد آثار کتاب است سر منزل و مقصود گهربار کتاب است
تاریخ اگر ثبت شده در صف ایام تصویر رخش در خور گفتار کتاب است
رب ازلی نور جلی بر قلم آموخت بنویس که این دفتر پر بار کتاب است
در عرش قلم قامت خود تا که بیاراست بر سجده سر آورد که دلدار کتاب است
هر نکته که بر چهره آثار نشسته در سینه لوح همدم و معیار کتاب است
اعجاز حقیقت بطریقت دو رقم زد اول به قلم بعد به رخسار کتاب است
در حرکت هر ذره چه در عرش و چه در فرش منقوش سخن سینه پر کار کتاب است
هر نکته بداند و هر آن نغمه براند در عالم هستی سر و سردار کتاب است
هر کس بشناسد سخن خالق سبحان آن نور که نازل شده بسیار کتاب است
خالق نشناخت دیده آدم مگر آن دم کو جانب دل شد که جهان دار کتاب است
ای دانش عالم همه در سینه تو ضبط دانند همگان شهد گهربار کتاب است
هر دیده بینا دل روشن چو ترا دید فهمید که سرچشمه اسرار کتاب است
هر کس به تو آویخت دل و دیده و جان را آراست قدش این همه انوار کتاب است
از دانش روی تو فروزان دل انسان مسکین به غنا میرسد تا یار کتاب است
حسین خیراندیش