انشا در مورد سفر به مناطق جنگلی

انشا در مورد سفر به مناطق جنگلی

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

سفر به جنگل‌های سرسبز یکی از زیباترین تجربه‌های زندگی است. وقتی به دل طبیعت می‌روی و در میان درختان بلند و سبز قدم می‌زنی، انگار به دنیای دیگری پا گذاشته‌ای. هوای پاک و خنک جنگل، آرامش عجیبی به آدم می‌بخشد.

در جنگل، همه چیز پر از زندگی است. آواز پرندگان از میان شاخه‌ها به گوش می‌رسد و صدای آب رودخانه از دور شنیده می‌شود. اگر ساکت بایستی، حتی می‌توانی صدای وزش باد را در میان برگ‌ها بشنوی. گاهی اوقات هم حیوانات کوچک مانند سنجاب یا خرگوش را می‌بینی که در میان درختان مشغول دویدن هستند.

قدم زدن در مسیرهای جنگلی حال و هوای خاصی دارد. نور خورشید از لابه‌لای برگ‌ها به زمین می‌رسد و نقش‌های زیبایی روی زمین ایجاد می‌کند. بوی خاک مرطوب و گیاهان تازه، حس خوبی به آدم می‌دهد.

سفر به جنگل فرصتی است تا از شلوغی شهر دور شوی و با طبیعت آشتی کنی. این سفر به تو یادآوری می‌کند که جهان چقدر زیبا و پر از شگفتی است. وقتی از جنگل بازمی‌گردی، همیشه خاطرات قشنگ آن همراه تو خواهد بود.

انشا در مورد سفر به مناطق جنگلی

برای اینکه بتوانید بهتر بنویسید، در ادامه یک نمونه انشا برای شما آماده کرده‌ایم. با ما همراه باشید.

انشا سفر به مناطق جنگلی

در یک روز پاییزی، من و خانوادهام برای گردش به جنگل سی‌سنگان در مازندران رفتیم. صبح زود بود و خورشید هنوز بالا نیامده بود. هوای خنکی داشتیم و در دو طرف جاده، جنگل‌های سرسبز دیده می‌شد که تا دوردست‌ها ادامه داشتند. وقتی به سی‌سنگان رسیدیم، هوا هنوز نیمه‌تاریک بود و ابرها آسمان را پوشانده بودند.

به داخل جاده‌ی جنگلی که رفتیم، منظره‌ای دیدنی پیش چشم‌مان بود: درختان از دو طرف جاده به هم رسیده بودند و مانند سقفی از برگ و شاخه، روی جاده را پوشانده بودند؛ انگار درون تونلی سبز حرکت می‌کردیم. بوی خاک تازه و گیاهان جنگلی در هوا پیچیده بود. هرچه جلوتر می‌رفتیم، درختان انبوه‌تر و چشمنوازتر می‌شدند.

در میان جنگل، به محلی باز و بدون درخت رسیدیم و چادرمان را آنجا برپا کردیم. از دور، صدای آب و کوبش دارکوب‌ها روی تنه‌ی درختان به گوش می‌رسید. سکوت و آرامش دل‌انگیزی همه‌جا را فراگرفته بود. ما در حال صحبت و خنده بودیم و در آماده کردن صبحانه به مادر کمک می‌کردیم.

برادرم با منقل مسافرتی آتش کوچکی روشن کرد تا چای و صبحانه را آماده کنیم. صدای ترق‌ترق آتش و بوی خوش چوب‌های در حال سوختن، بر زیبایی آن فضا افزوده بود. او با دقت مراقب بود که آتش بزرگ نشود و به طبیعت آسیب نرسد.

بعد از صبحانه، همراه پدر و برادرم قدم‌زنی کوتاهی در جنگل کردیم و به طرف صدای آب رفتیم. کمی آن‌طرف‌تر، رودخانه‌ای خروشان جاری بود. هوای اطراف رود، از بقیه‌ی نقاط جنگل خنک‌تر بود.

دیدن یک سنجاب که سریع از درختی بالا رفت و یک خرگوش که آن‌سوی رودخانه به ما نگاه می‌کرد، خیلی ما را ذوق‌زده کرد. چون در شهر، چنین حیواناتی را در طبیعت آزاد نمی‌بینیم. اینجا خانه‌ی واقعی آن‌هاست و ما نباید با بردنشان به شهر، زندگی طبیعی آن‌ها را برهم بزنیم.

کم‌کم باران شروع به باریدن کرد و ما به چادر پناه بردیم. هوای مرطوب، پس از باران تازه شد و سرمای بیشتری احساس می‌شد. با این حال، از بودن در دل طبیعت لذت می‌بردیم. صدای قطرات باران روی چادر، مانند یک آهنگ آرامش‌بخش بود. وقتی باران شدت گرفت، به پیشنهاد پدر وسایلمان را جمع کردیم و آماده‌ی بازگشت شدیم.

وقتی از سمت دیگر جنگل خارج شدیم، دریاچه‌ای آبی و پهناور در برابرمان نمایان شد. پدرم توضیح داد که سی‌سنگان از جمله مناطق نادری در شمال ایران است که جنگل و دریا در کنار هم قرار دارند. این گردش یک‌روزه، انرژی و شادابی زیادی به ما داد تا هفته‌ی جدید را با نشاط آغاز کنیم.

 

انشا اختصاصی _ نویسنده: فاطمه عبدالرحیمی

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *