ساحل دریا در یک عصر پاییزی، صحنهای بسیار زیبا و آرامشبخش است. خورشید که کمکم به افق نزدیک میشود، رنگهای گرم و درخشانی را در آسمان پخش میکند. نارنجی، صورتی و طلایی، همه با هم قابی تماشایی درست میکنند.
دریا آرام است و امواج کوچک آن با لطافت به ساحل میخورند و صدای ملایمی ایجاد میکنند. این صدا مانند یک موسیقی طبیعت است که گوش مینویم و احساس خوبی به ما میدهد. شنهای ساحل که دیگر گرمای تابستان را ندارند، خنک و نرم هستند.
باد پاییزی میوزد و برگهای خشک درختان کنار ساحل را با خود میچرخاند. این باد خنک است، اما آزاردهنده نیست؛ فقط یادآور میکند که فصل تابستان به پایان رسیده است. پرندهها در دوردست دیده میشوند و به سمت لانههای خود پرواز میکنند.
هوای ساحل در این زمان از سال، تمیز و پاک است و نفس کشیدن در آن بسیار لذتبخش است. غروب پاییز گاهی آدم را به فکر فرو میبرد؛ به گذر زمان و چرخه زیبای طبیعت. بودن در این فضا، حتی برای چند دقیقه، میتواند خستگی یک روز را از تن به در کند و انرژی دوبارهای به آدم بدهد.

ساحل دریا در فصل پاییز و در زمان غروب، صحنهای بسیار زیبا و آرامشبخش دارد. این متن برای دانشآموزان نوشته شده است تا با خواندن آن، با شیوهی توصیف کردن یک صحنه و مهارتهای نوشتن آشنا شوند. در ادامه با ما همراه باشید.
موضوع انشا ساحل دریا در غروب پاییز
در یک عصر پاییزی، وقتی آفتاب داشت آرام پایین میرفت، به کنار دریا رفتم. باد خنکی که از طرف دریا میآمد، به نرمی روی صورتم حرکت میکرد و عطر تازه و خوش آب دریا را با خود میآورد. ساحل، در آن زمان، چهرهای آرام و زیبا داشت که هر کسی را به سمت خود میکشید. رنگ آسمان هم در حال عوض شدن بود؛ از آبی کمرنگ به نارنجی و بعد قرمز و ارغوانی. این رنگها روی سطح آب میافتادند و چشماندازی تماشایی و بینظیر میساختند. موجهای دریا آرام به ساحل میرسیدند و صدایشان مانند یک آهنگ آرام بخش طبیعت بود.
هر موجی که به ساحل برخورد میکرد، کمی از شنها را با خود به درون آب میبرد و اثری کوچک روی ماسهها باقی میگذاشت. ساحل در آن غروب پاییزی، پر از زیبایی و افسون بود. درختان نخل و نارگیل بلندی که نزدیک ساحل بودند، با وزش باد ملایم پاییز، تکانهای آرامی میخوردند. بعضی از برگهای زرد و نارنجی آنها روی شنها میریخت و ترکیب رنگهای قشنگی میساخت. بودن در آن فضای آرام، فرصت مناسبی بود تا از هیاهوی زندگی روزمره دور شوم و به نواهای طبیعت گوش دهم.
راه رفتن روی ماسههای نرم کنار دریا، حس خوبی به من میداد و با هر قدم، بخشی از خستگیهایم کم میشد. دورتر، چند قایق کوچک دیده میشد که به آهستگی حرکت میکردند و ماهیگیرانشان برای آخرین صید روز تلاش میکردند. تماشای این صحنهها یادآور زندگی و کوشش انسانها بود، حتی در ساعت آرام غروب. کمکم هوا تاریکتر شد و نور کمفروغ ستارهها در آسمان نمایان شد. این پایان روز و شروع شبی تازه بود. اما دقایقی که در آن غروب پاییزی کنار دریا سپری کردم، همیشه در خاطرم میماند و مرا به زیباییهای طبیعت و آرامش همیشگی آن متصل میکند.
انشا گفت و گوی خیالی ماهی و تور
انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی