وقتی به برف و آفتاب فکر میکنم، دو تصویر زیبا و متضاد در ذهنم شکل میگیرد. از یک طرف، برف را میبینم که آرام و بیصدا میبارد و همه چیز را با پتویی نرم و سفید میپوشاند. انگار دنیا برای چند لحظه ساکت و تمیز شده است. زمین، درختان و پشت بامها، همه زیر این پوشش پاک، تازه و آرام به نظر میرسند.
سپس، خورشید کمکم از پشت ابرها سرک میکشد و نور گرم خود را بر این سفیدی پخش میکند. آن وقت است که منظرهای شگفتانگیز پدیدار میشود: هزاران قطره بلورین برف زیر نور آفتاب میدرخشند، مثل الماسهای کوچکی که روی زمین ریخته شده باشند. این روشنایی چشمان را نوازش میدهد و حسی از زندگی و تازگی را به دل میآورد.
این دو با هم، یعنی برف سرد و آرام و آفتاب گرم و پرنور، ترکیبی بینظیر میسازند. گویی طبیعت به ما یادآوری میکند که پس از هر سکوت و سردی، نشاط و گرمایی در راه است. تماشای این صحنه، قلب را سبک میکند و امید را در آدمی زنده مینماید.

برف و آفتاب، دو جلوه زیبا و شگفتانگیز از طبیعت هستند که هر کدام دنیایی از احساس و معنا را در خود پنهان کردهاند. زمانی که برف میبارد، همه چیز در سکوتی پاک و سفید فرو میرود. زمین، مانند پتویی نرم و درخشان، پوشیده از بلورهای ریز و ظریف میشود. درختان، شاخههایشان را با جامهای بلورین میآرایند و فضایی رویایی پدید میآورند.
اما پس از آن، آفتاب مهربان از پشت ابرها سرک میکشد و پرتوهای طلاییاش را بر این سفیدی پاک میپاشد. آنگاه است که هر دانه برف، همچون الماسی کوچک، زیر نور خورشید میدرخشد و جهانی از نور و روشنی را به نمایش میگذارد. این همکاری زیبای برف و آفتاب، نمادی از زندگی است: پس از هر سردی و سکوتی، گرمای امید و نور زندگی نمایان میشود.
موضوع انشا برف و آفتاب
کشور ما از این نظر بینظیر است که هر چهار فصل سال را به طور همزمان در نقاط مختلف خود تجربه میکند. یعنی در یک زمان، میتوانی هوای بهار، تابستان، پاییز و زمستان را در گوشهوکنار آن ببینی. هر کدام از این فصلها ویژگیهای آبوهوایی خاص خودشان را دارند.
فصل بهار، فصل شکفتن است. در این فصل، گلها باز میشوند، درختان جوانه میزنند و هوا کاملاً معتدل و دلچسب میشود. اما تابستان، فصل گرماست؛ گرمایی که گاهی تحمل آن سخت میشود. ما ایرانیها یک ضربالمثل قدیمی داریم که به این گرمای شدید اشاره میکند: “مثل انجیر پزان”. این مثل زمانی به کار میرود که هوا به اوج گرمای خود میرسد، همان زمانی که انجیرها برای پختن به این گرمای زیاد نیاز دارند.
پاییز با هوای ابری و بارانیاش، فضایی عاشقانه و خاطرهانگیز ایجاد میکند. این فصل، یادآور احساسات شیرین و گاهی غمگین است و به همین خاطر به آن “هوای دو نفره” میگویند. با فرارسیدن زمستان و بارش برف، شادی و نشاط به چهره همه میآید.
برف و خورشید، دو نیروی کاملاً مخالف اما هر دو بسیار مهم و حیاتبخش هستند. انگار که این دو همیشه با هم در رقابت و جدالند. وقتی یکی از آنها ظاهر میشود، دیگری کنار میرود. گویی میخواهند قدرت خود را به هم نشان دهند. هر کاری یکی میکند، دیگری آن را خنثی میکند و با لبخندی پیروزمندانه به کار خود ادامه میدهد.
هوا که سرد میشود، ابرهای غلیظ آسمان را میپوشانند و دمای هوا به زیر صفر میرسد. سپس برف شروع به باریدن میکند و همه جا را سفیدپوش میکند. درست در اوج سرمای یخبندان، نوبت به خورشید میرسد که قدرتش را نشان دهد. او با خود میگوید: “حالا نوبت من است تا بدرخشم و این برفها را آب کنم”. با تابش خورشید، برفهای سفید گرم میشوند و کمکم آب میشوند و جاری میگردند.
خورشید با تمام قوا میکوشد تا برف را از بین ببرد. اما نکته جالب اینجاست که او نمیداند با این کار، در واقع برف را نابود نمیکند، بلکه فقط شکل آن را تغییر میدهد. او با گرمای خود، برفها را ابتدا به آب و سپس به بخار تبدیل میکند. این بخارها در آسمان جمع میشوند و دوباره ابر را میسازند. این ابرها یا به صورت باران به زمین میبارند، یا با سرد شدن هوا دوباره به برف تبدیل میشوند، یا فقط همانجا میمانند و مانع از تابش خورشید میگردند.
سرانجام، هر دو به این فکر میافتند که جنگیدن با هم چه سودی دارد؟ آنها به این نتیجه میرسند که میتوانند به جای دشمنی، در کنار هم و در زمان مناسب خودشان وجود داشته باشند. وقتی با هم همکاری کنند، زیبایی هر یک بیشتر خودنمایی میکند. سرمای برف و گرمای آفتاب میتوانند مکمل هم باشند. آنها باعث میشوند که هم از سفیدی و سرمای برف لذت ببریم و هم از نور و گرمای خورشید خوشحال شویم. پس تصمیم میگیرند با هم دوست باشند.
اما وقتی خورشید دست دوستی به سوی برف دراز کرد، گرمایش باعث شد برف ذوب شود. خورشید اشکی در چشمهایش حلقه زد، اما برف که به بخار تبدیل شده بود، با لبخندی گفت: “ناراحت نباش، من هنوز اینجا هستم، فقط شکل من تغییر کرده است. من حالا به ابر تبدیل میشوم و دوباره روزی به شکل برف خواهم بارید”.
برف ادامه داد: “اگر فقط من باشم، همه چیز یخ میزند و زندگی از حرکت میایستد”. خورشید نیز گفت: “اگر فقط من باشم، گرمای شدید همه جا را میسوزاند، موجودات از بین میروند، گیاهان خشک میشوند و آبها بخار میشوند”. در این لحظه هر دو لبخندی زدند و فهمید که رقیب یکدیگر نیستند. وجود هر دوی آنها چقدر ضروری است. هر دو به زندگی بخشیده و انسانها را شاد میکنند، اما گاهی نیز میتوانند باعث اشک و ناراحتی شوند.
مردم از بارش برف خوشحال میشوند. اما کودکی که کفشهای پاره به پا دارد، یا پدر و مادری که لباس گرم ندارند و روی برف لیز میخورند، از سرمای آن رنج میبرند. دستهایشان یخ میزند. در مقابل، گرمای شدید خورشید نیز برای کودک گرسنهای که تاب تحمل گرما را ندارد یا پدر و مادری که نگران فرزندشان هستند، عذابآور است. همه این آدمها فقط یک آرزو دارند: نجات از سرمای شدید زمستان و گرمای طاقتفرسای تابستان. پس میبینیم که برف و آفتاب هم میتوانند زندگیبخش باشند و هم میتوانند رنجآور شوند.
موضوعات پیشنهادی انشاهای دانش آموزی
انشا اختصاصی _ نویسنده: مهتا قیدی