از دوستی و محبت، حتی چیزهای ناخوشایند هم زیبا میشوند.
این ضربالمثل داستان کوچک و قشنگی دارد:
روزی روزگاری، مردی باغبان، عاشق کاکتوسهای خاردار بود. او با وجود تیغهای تیز، هر روز به آنها رسیدگی میکرد، به موقع به آنها آب میداد و با محبت از آنها مراقبت میکرد.
همسایهها با تعجب میپرسیدند: «چرا این همه وقت برای گیاهی خاردار و زشت میگذاری؟»
اما باغبان فقط لبخندی میزد و به کارش ادامه میداد.
یک روز بهار، اتفاق شگفتانگیزی افتاد. از میان آن خارهای تیز، گلهایی بسیار زیبا و خوشبو شکفتند. گلهایی به نرمی ابریشم و به رنگهای درخشان.
همه حیرتزده شدند. آن گیاه به ظاهر خشن، با محبت و مهربانی که دریافت کرده بود، زیباترین هدیه خود را تقدیم باغبان کرد.
این داستان به ما میگوید که محبت و عشق واقعی میتواند هر چیزی را دگرگون کند. وقتی با دل مهربان و صبورانه با دیگران، حتی کسانی که سختگیر یا ترشرو به نظر میرسند، رفتار کنیم، میتوانیم شاهد شکوفایی زیباییهای درونشان باشیم.

در این نوشته به سراغ مفهوم ضربالمثل ایرانی «از محبت خارها گل میشود» میرویم که در کتاب فارسی کلاس هفتم نیز به آن پرداخته شده است. در ادامه با ما همراه باشید.
معنی ضرب المثل از محبت خار ها گل می شود
با مهربانی و محبت میتوان تیغهای تیز درون آدمها را نرم کرد و حتی آنها را به گلهایی زیبا تبدیل نمود.
با عشق و علاقه میتوان حتی سختترین کارها را به انجام رساند.
انسان با رفتار محبتآمیز میتواند حتی بداخلاقترین افراد را نیز مجذوب خود کند.
“خار” نماد تمام مشکلات اخلاقی و دشواریهای زندگی است. وقتی زبان فرد نرم و دلش از هرگونه کینهتوزی خالی باشد، میتواند از خار، گل بسازد. یعنی میتواند سختیها را آسان کند و به دلهای مردم راه پیدا کند. زیرا کسی که با صداقت وارد قلب دیگران شود، پایدارترین مهمان دلها خواهد بود.
در این زمینه امام علی علیهالسلام میفرمایند:
**قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ، فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْه**
دلهاى مردم گريزان است؛ به كسى روى آورند كه خوشرويى كند.

داستان ضرب المثل ” از محبت خار ها گل می شود “
دختری پس از ازدواج به خانه همسرش نقل مکان کرد، اما رابطهاش با مادرشوهرش بسیار تیره و تار شد. اختلافات و مشاجرههای آنها هر روز بیشتر میشد. تا این که روزی دختر تصمیم گرفت به داروسازی که دوست قدیمی پدرش بود مراجعه کند و از او درخواست سمی کند تا مادرشوهرش را از سر راه بردارد.
داروساز با هوشمندی پاسخ داد: «اگر من به تو سم قوی بدهم و مادرشوهرت فوت کند، همه به تو شک خواهند برد. بهتر است این معجون را به تو بدهم. تو باید هر روز مقدار کمی از آن را داخل غذای مادرشوهرت بریزی تا به تدریج اثر کند و کسی هم متوجه نشود. فقط فراموش نکن در این مدت با او با مهربانی و مدارا رفتار کن تا شک برانگیز نباشی.»
دختر با خوشحالی معجون را گرفت و به خانه برگشت. از آن روز به بعد، هر روز بخشی از آن را در غذای مادرشوهر میریخت و با روی خوش و رفتاری محبتآمیز غذا را به او تقدیم میکرد. چند هفته گذشت و کمکم اخلاق مادرشوهر هم تغییر کرد و نرمتر و دوستانهتر شد.
سرانجام، دختر نزد داروساز بازگشت و گفت: «آقای دکتر، حالا دیگر از مادرشوهرم بدم نمیآید. برعکس، او را مانند مادر خودم دوست دارم و نمیخواهم آسیبی به او برسد. لطفاً پادزهر این سم را به من بدهید تا اثر آن از بین برود.»
داروساز با لبخندی آرام گفت: «عزیزم، نگران نباش. آنچه به تو دادم سم نبود. سم، کینهای بود که در دل داشتی و حالا با محبت و مهربانیات، آن کینه از بین رفته است.»