بیایید بیشتر با ضربالمثل “توبه گرگ مرگ است” آشنا شویم!
این ضربالمثل برای کسانی به کار میرود که سالها به یک روش نادرست زندگی کردهاند یا کارهای بد انجام دادهاند و ناگهان ادعا میکنند که تغییر کردهاند و توبه کردهاند. معمولاً این تغییر ناگهانی، باوری را در دل دیگران ایجاد نمیکند.
دلیل این نامگذاری به ویژگی گرگ برمیگردد. در باور قدیم، گرگ حیوانی حیلهگر و درنده است که تغییر ذاتش بسیار سخت است. این مثل میگوید همانطور که مرگ تنها پایانی بر زندگی گرگ است، برای این افراد هم “ترک واقعی عادتهای قدیمی” مانند مرگشان است و به این سادگی ممکن نیست.
در حقیقت، این ضربالمثل به ما هشدار میدهد که به سادگی به حرفهای تغییر ناگهانی بعضی از افراد اعتماد نکنیم، چرا که عادتهای ریشهدار، به آسانی از بین نمیروند.

در این نوشته، داستان، مفهوم و خاستگاه ضربالمثل «توبه گرگ مرگ است» را بررسی میکنیم. در ادامه با ما همراه باشید.
ضرب المثل توبه گرگ مرگ است یعنی چه؟
1- منظور کسی است که دائماً پشیمان میشود، اما بر تصمیم خود پایدار نمیماند و نمیتواند از عادت ناپسندش دست بکشد (مثل گرگ که ذاتاً درندهخو است و اگر از شکار حیوانات دست بکشد، زنده نمیماند).
2- این ضربالمثل روایت زندگی افرادی است که همیشه پشیمانی نشان میدهند، اما به عهد خود وفا نمیکنند و تنها مرگ است که میتواند آنان را از این چرخه رها کند.
3- این ضربالمثل وقتی به کار میرود که فردی به کار ناشایستی عادت کرده و قادر به ترک آن نیست و اطرافیانش نیز به این موضوع آگاه هستند. اگر چنین شخصی در موقعیتی دشوار، اظهار پشیمانی کند و یکباره تظاهر به تغییر کند، مردم حرفش را باور نمیکنند و این جمله را به کار میبرند: “توبه گرگ مرگ است”.
ریشه ضرب المثل توبه گرگ مرگ است 🐺
یک گرگ را به خاطر دزدیدن و کشتن گوسفندها نزد قاضی آوردند. قاضی شروع کرد به نصیحت کردن گرگ و گفت: ای گرگ! آیا میدانی این گوسفندهایی که از گله میدزدی، ممکن است مال یک یتیم یا یک زن بیسرپرست باشد؟ چرا از این کار نادرست دست برنمیداری؟
گرگ با چهرهای به ظاهر پشیمان، مرتب ابراز ندامت میکرد و قول میداد که دیگر این کار را تکرار نکند. اما در همین موقع، صدای چوپان و گوسفندان را شنید و فهمید که گله از چراگاه برگشته است. ناگهان کنترل خود را از دست داد و با خشم به قاضی گفت: آنقدر مرا معطل کردی که دیگر گله از صحرا برگشت!
داستان ضرب المثل توبه گرگ مرگ است
روایت شده است که گرگ پیری بود که در طول عمرش، حیوانات و پرندگان بسیاری را خورده بود و به دیگران نیز آسیب زیادی رسانده بود. روزی تصمیم گرفت تا دیگران او را دوست داشته باشند، پس به فکر افتاد به جایی دور برود و توبه کند. با این تصمیم راه افتاد. در میان راه گرسنه شد و اطراف را نگاه کرد. اسبی را دید که در چمنزار مشغول چریدن است.
گرگ به نزد اسب رفت و گفت: «میخواهم به سرزمین دوری بروم و توبه کنم، ولی الآن خیلی گرسنهام. از تو میخواهم در این راه با من همکاری کنی.»
اسب پرسید: «من چه کاری از دستم برمیآید؟»
گرگ گفت: «اگر خودت را قربانی کنی، من از گوشت تو سیر میشوم و از گرسنگی نجات پیدا میکنم. دیگران هم از تو بهره میبرند. با این کار، به همنوعان خودت کمک کردهای.»
اسب برای نجات خودش فکر کرد و به گرگ گفت: «عمو گرگ! من حاضر به این کار خیر هستم و میپذیرم قربانی شوم، اما دردی دارم که سالهاست آزارم میدهد. اول این درد را درمان کن، بعد مرا قربانی کن.»
گرگ گفت: «دردت چیست؟ حتماً درمانش میکنم. اگر نتوانستم، از روباه کمک میگیرم.»
اسب گفت: «سالها پیش نزد نعلبندی ناشی رفتم تا سمهایم را نعل کند، ولی او نعل را روی گوشت پایم کوبید و از آن روز، این زخم مرا آزار میدهد. از تو میخواهم نزدیک بیایی و آن را نگاه کنی.»
گرگ قبول کرد و نزدیک رفت. اسب پایش را بلند کرد و با تمام نیرو لگدی به سر گرگ زد، طوری که مغزش بیرون ریخت.
گرگ در حال مرگ با خود گفت: «ای گرگ! پدرت نعلبند بود که مادرت نعلبند بود؟ تو چه کاری به نعلبندی داشتی؟»
اسب هم از خوشحالی در حال رقصیدن بود و به گرگ میگفت: «توبهٔ گرگ، مرگ است!»
> ضربالمثل: توبهٔ گرگ مرگ است