با یک تیر دو نشان زدن
این ضربالمثل موقعی به کار میرود که کسی بتواند با یک حرکت یا یک تصمیم، به دو هدف مختلف برسد. یعنی به جای اینکه برای هر کدام جداگانه وقت و انرژی بگذارد، هر دو را با هم انجام میدهد و نتیجه میگیرد.
مثلاً اگر کسی برای خرید به بازار برود و هم لباس مورد نیازش را بخرد و هم کار مهم دیگری را در همان حوالی انجام دهد، میگویند: “با یک تیر دو نشان زد”.
این بیان نشان میدهد که فرد با هوشمندی و برنامهریزی، از فرصتها به بهترین شکل استفاده کرده است.

در این نوشته، داستان و مفهوم ضربالمثل ایرانی ”با یک تیر دو نشان زدن“ را بررسی میکنیم. با ما همراه باشید تا این عبارت پرمعنی را بهتر بشناسید.
معنی ضرب المثل با یک تیر دو نشون زدن
1- وقتی کسی بتواند با یک اقدام، دو نتیجهٔ متفاوت و مفید بگیرد، میگویند با یک تیر دو نشان زده است.
2- این اصطلاح همچنین برای کسانی به کار میرود که با امکانات محدود، بهترین نتیجه را به دست میآورند.
3- در واقع منظور این است که فرد با یک حرکت، هم به چندین فایده رسیده و هم چند مشکل را به یکباره حل کرده است.
داستان ضرب المثل با یک تیر دو نشون زدن
در روزگاران قدیم، زمانی که هنوز مداد و خودکاری وجود نداشت، مردم در بعضی سرزمینها از پر پرندگان برای نوشتن بهره میبردند. در جاهایی هم که نیزارهای فراوانی وجود داشت، از ساقههای نی به عنوان قلم استفاده میشد.
آنها نیها را از زمین بیرون میآوردند، برگها و شاخههای اضافی را جدا میکردند و آن را به اندازهی یک مداد امروزی میبریدند. هر بار که قصد نوشتن داشتند، نوک نی را با یک تیغ یا ابزار تیز دیگر تیز میکردند، سپس آن را در مرکب فرو میبردند و مینوشتند. امروزه هم هنرمندان خوشنویس از قلم نی و دوات برای خلق تابلوهای زیبا استفاده میکنند.
سالها پیش، در دوران زندگی «ابن جوزی» دانشمند و جغرافیدان بزرگ ایرانی، قلم نی وسیلهی معمول برای نوشتن بود. ابن جوزی که نویسندهی پرکاری بود، در طول عمرش از هزاران قلم نی استفاده کرده و برای نوشتن کتابهایش، چندین صد نی را تراشیده بود. او تمام تراشههای این قلمها را دور نریخت و در یک کیسه نگهداری کرد.
خانواده و شاگردانش گاهی از او میپرسیدند: «استاد، چرا این تراشههای بیارزش را جمع میکنی؟ اینها دیگر به چه کاری میآیند؟»
ابن جوزی در پاسخ فقط لبخندی میزد و گاهی میگفت: «میگویند آتش تراشهی نی گرمای زیادی دارد و میتواند خوب آدم را گرم کند.» اطرافیانش این حرف را شوخی میپنداشتند.
با گذشت سالها، ابن جوزی کتابهای بسیاری نوشت و کیسههای تراشههایش به چهار کیسه رسید. وقتی پیر و ناتوان شد، دیگر توان خواندن و نوشتن نداشت. با این که در بستر بیماری افتاده بود، به همهی کسانی که به دیدارش میآمدند میگفت: «خدا را شکر که در حد توانم آنچه میدانستم نوشتم و شاگردان زیادی تربیت کردم.»
روزی شاگردانش برای عیادت نزد او رفتند، اما متوجه شدند که استادشان از دنیا رفته است. در میان غم و اندوه آنها، همسر ابن جوزی پیش آمد و گفت: «استاد وصیتی کرده و از شما خواسته آخرین خواستهاش را برآورده کنید.»
شاگردان وصیتنامه را باز کردند و خواندند: «من میدانم در روز سردی خواهم مرد و نمیخواهم عزیزانم برای گرم کردن آب غسل من به زحمت بیفتند. من در تمام این سالها تراشههای قلمهایم را جمع کردهام که در زیرزمین خانه است. از شما میخواهم با این تراشهها آتش بیفروزید، آب را گرم کنید و مرا غسل دهید. این تراشهها حاصل سالها تلاش من برای نوشتن کتابهایم است.»
همسرش راه زیرزمین را به شاگردان نشان داد و آنها چندین کیسه پر از تراشههای قلم نی دیدند. یکی از شاگردان با شگفتی گفت: «استاد با این کار هوشمندانه، هم از قلمهایش استفاده کرد و کتاب نوشت، هم نشان داد که چقدر برای نوشتن این کتابها زحمت کشیده است.»
پیشنهادی: ضرب المثلهای ایرانی بیشتری بخوانید
بیشتر بخوان: ضرب المثل با تیر