هر چیزی در این دنیا به دست آوردنش سختیهای خودش را دارد. هیچ گنج و موفقیتی بدون تلاش و زحمت به دست نمیآید. این یک قانون زندگی است.
شاعر بزرگ ما، فردوسی، این حقیقت را به زیبایی در این بیت بیان کرده است:
**”نابرده رنج، گنج میسر نمیشود**
**مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد”**
این شعر به ما میگوید که پاداش و نعمتهای ارزشمند، تنها به کسانی میرسد که برای به دست آوردنشان زحمت بکشند و تلاش کنند.就像 کسی که سخت کار میکند، حق اوست که دستمزدش را بگیرد.

در این نوشته با مفهوم، داستان و انشای ضربالمثل ایرانی «نابرده رنج، گنج میسر نمیشود – مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد» از کتاب فارسی کلاس پنجم آشنا خواهید شد. همراه ما باشید.
معانی ضرب المثل نابرده رنج، گنج میسر نمی شود *** مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
۱- هیچ موفقیتی بدون تلاش و کوشش به دست نمیآید.
۲- این سخن درباره کسانی است که با صبر و تحمل سختیها، در زندگی به موفقیت میرسند.
۳- بدون رنج و زحمت، هیچ دستاوردی به دست نمیآید.

۴. گاهی برای رسیدن به موفقیت، باید سختیهای زندگی را با صبر و تلاش پشت سر بگذاریم.
۵. هر موفقیتی بهایی دارد و برای رسیدن به آن باید از فکر، هوش، تلاش و پشتکار خود هزینه کنیم.
۶. با توجه به شعر نابرده رنج گنج میسر نمیشود میتوان فهمید که تلاش و پشتکار زیاد در هر کاری، قطعاً ما را به موفقیت میرساند. شاید بارها شکست بخوریم، اما هرگز نباید ناامید شویم و دست از کوشش برداریم.
۷. ضربالمثل نابرده رنج گنج میسر نمیشود در مواقعی به کار میرود که فردی بدون هیچ تلاش و زحمتی، انتظار موفقیتهای بزرگ را داشته باشد. در چنین شرایطی، این بیت شعر را برایش مثال میآورند.
| ایموجی این ضرب المثل | ❌🥵🥇✅❌ |
بدون زحمت کشیدن، نمیتوان به موفقیت رسید. این جمله یک حقیقت ساده و بزرگ را نشان میدهد: اگر برای چیزی تلاش نکنی و سختی نکشی، به دست آوردن آن غیرممکن است.
No pain, No gain
متن شعر نابرده رنج گنج میسر نمیشود
“نابرده رنج گنج میسر نمیشود، مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد” این بیت زیبا را “سعدی شیرازی” سروده است. در ادامه میتوانید متن کامل این شعر را بخوانید.
فضل خدای را که تواند شمار کرد؟
یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد؟
آن آفرینندهٔ همیشگی که بر فرش جهان
هزاران نقش رنگارنگ پدید آورد
آفرینش آسمان و پدیدار شدن ستارهها
برای پند گرفتن انسانهای دانا بود
دریا و کوه و درختان و انسان را آفرید
خورشید و ماه و ستارگان و شب و روز را پدید آورد
نعمتهای رنگارنگی که سپاس گفتنش ممکن نیست
وسایل آسایشی که شمارش پایان ندارد
نشانههای مهربانی که همه جهان را فراگرفته
بارهای نعمتی که آسمان بر دوش کشیده
از چوب خشک میوه و از نی شکر به وجود آورد
و از یک قطره، دانهای درخشان مانند مروارید آفرید
کوهها را مانند میخ به زمین کوبید
تا فرش زمین بر روی آب استوار بماند
خاک بیجان را با تابش خورشید
به باغ میوه و چمن و گلزار تبدیل کرد
این آب به ریشههای تشنه درختان داد
و شاخههای برهنه را جامهٔ بهاری پوشانید
هزاران چشمانداز زیبا آفرید
پس چه کسی است که با دقت به آنها نمینگرد؟
همهٔ آفریدگان او را میستایند
هر بلبلی که بر شاخهها آواز میخواند
چه کسی میتواند شکر یکی از نعمتهایش را به جای آورد؟
هر که در این اندیشه فرو رود، حیران میماند
چه توان گفت؟ همان که جان در کالبد دمید
و خرد ارجمند را با روح همراه کرد
زبانِ سخن از توصیف او عاجز است
از بزرگی بخششهای پنهان و آشکارش
سر چیست که در راه بندگیاش به زمین گذاشته شود؟
چرا جان در راهش فدا نشود؟
بخشندهای که مهربانی و بخشش پیشینش
ما را به سرانجام نیک امیدوار کرده است
پرهیزگار باش که آفرینندهٔ آسمان
بهشت را جایگاه مردم پرهیزگار قرار داده
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
کسی که کاری نکرد و منتظر لطف دیگران بود
مانند کشاورزی است که دانه نکاشت و انتظار برداشت دارد
دنیا که پیامبر آن را پل آخرت خواند
جای ماندن نیست، باید از آن گذشت
خانهٔ همیشگی انسان، جهان دیگر است
این جهان جای رفتن است، نه ماندن
استخوانهایی که روزگار همچون هاون
آنچنان خرد کرد که به خاک تبدیل شد
ستمگر مرد و یاد بد از او باقی ماند
عادل رفت و نام نیک از خود به جا گذاشت
عیسی از همهٔ جهان کناره گرفت
و آرزوی دلش را در آغوش کشید
قارون از دین خارج شد و دنیا نیز برایش نماند
بازی زشتی بود که موشی را شکار کرد
ما به بخشش خدا توکل میکنیم
چرا که تکیه بر دیگران مانند تکیه بر باد است
جز خدا، هر چه را بپرستند هیچ است
بیبخت است کسی که بر این هیچ تکیه کند
این گوی دولت است که کسی آن را نمیبرد
مگر کسی که در ازل بخت با او یار بوده
انسان بیچاره با تلاش و رنج خود چه میتواند کند؟
چون هر چه قرار است اتفاق بیفتد، خدا مقدر کرده است
او پادشاه و بنده و خوب و بد را آفرید
بدبخت و خوشبخت و گرامی و خوار آفرید
سعدی با هر نفسی که مانند صبح برآورد
نور حکمتش در زمین منتشر شد
هر بندهای که نامش با خاتم دولت همراه است
پندهای او را در گوش جان نگه داشته
هر شاعری که شاهان را ستود
امید داشت که مقام بلند به دست آورد
سزاوار است که سعدی که شکر نعمت پروردگار را به جای آورد
درخواست بخشش بیشتر کند
شاعر: سعدی
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
3 داستان در مورد ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر نمیشود
برای آشنایی با داستانهای جذاب مربوط به این ضربالمثل، در ادامه این مطلب با مدیرتولز همراه شوید.
داستان شماره 1- معلم زیرک
در روزگار قدیم، پادشاهی در ایران حکومت میکرد که به آموزش و تربیت اهمیت زیادی میداد. اما او فقط اشراف و درباریان را شایستهٔ تحصیل میدانست و مردم عادی را لایق یادگیری نمیدید. این پادشاه پسری داشت و مدتی طولانی بود که به دنبال یک معلم دانا و کارکشته میگشت تا آموزش پسرش را به او بسپارد.
معلمهای زیادی به کاخ آمدند و با شاه صحبت کردند، اما او هیچیک را شایستهٔ این کار ندید. تا اینکه روزی یک معلم بسیار باسواد و با تجربه نزد شاه رفت. پادشاه که مشتاق بود این معلم، تربیت پسرش را بر عهده بگیرد، به او قول ثروت فراوانی داد. معلم پاسخ داد: «من این کار را میپذیرم، به شرطی که یک شرط مرا بپذیری.» شرط او این بود که پادشاه در روش آموزشی دخالت نکند و اگر لازم شد، حتی اجازه دهد که ولیعهد تنبیه شود. پادشاه قبول کرد و پسرش را به معلم سپرد.
معلم کار خود را شروع کرد و هر روز به ولیعهد درس و تکلیف میداد. اگر پسر در انجام تکالیفش کوتاهی میکرد، معلم او را تنبیه مینمود. در حیاط قصر یک درخت آلبالو بود و معلم یکی از شاخههای نازک آن را برای تنبیه ولیعهد انتخاب کرده بود. در طول سالهای آموزش، بارها از این ترکه استفاده شد. ولیعهد که از تنبیههای معلم خسته شده بود، نزد پدرش شکایت کرد. اما پادشاه که قول داده بود دخالت نکند و از طرفی پیشرفت پسرش را میدید، از معلم حمایت کرد و او را بازخواست نکرد.
ولیعهد که نتوانسته بود تغییری ایجاد کند، روزبهروز ناراحتتر میشد و کینهٔ معلم را بیشتر در دل میگرفت. سالها گذشت و پسر به جوانی خوشسیما و باسواد تبدیل شد. او به تمام دانش روز مسلط شده بود و پادشاه از این موضوع بسیار خوشحال بود. به پاس خدمات معلم، ثروت زیادی به او داد و سپس معلم به خانهاش بازگشت.
بعد از این ماجرا، نوبت به آموزش علوم رزمی و نظامی رسید. این بار، معلمهایی که برای این کار انتخاب شدند، به مقام و موقعیت ولیعهد واقف بودند و همیشه با احترام و ملایمت با او رفتار میکردند و هیچگاه سختگیری نمینمودند. همین موضوع باعث شد که ولیعهد هرگز سختگیریهای معلم قبلی را فراموش نکند و هنوز از او دلخور باشد.
چند سال بعد، پادشاه پیر از دنیا رفت و پسرش جانشین او شد. روزی شاه جوان در باغ قصر قدم میزد که ناگهان چشمش به درخت آلبالو افتاد. دیدن درخت، همهٔ خاطرات تلخ گذشته را در ذهنش زنده کرد. شاخهای از درخت کند و به محافظش دستور داد معلم قدیمی را به قصر بیاورند.
معلم با شنیدن این پیغام، فهمید که شاگرد سابقش هنوز از او ناراحت است. در راه قصر، مقداری آلبالوی تازه و رسیده خرید. وقتی به حضور شاه رسید، دید که او ترکهٔ آلبالو را در دست گرفته است. شاه پرسید: «این را میشناسی؟»
معلم جواب داد: «بله، این یک ترکهٔ آلبالو است. پیشنهاد میکنم آن را جایی بگذاری که همیشه در دیدرت باشد.»
شاه با تعجب پرسید: «چرا باید این ترکه را جلوی چشمم بگذارم؟»
معلم زبر و زرنگ، آلبالوهایش را از جیب درآورد و به شاه نشان داد و گفت: «این آلبالوهای خوشمزه و قرمز را نگاه کن. اگر درخت آلبالو، سرمای زمستان و گرمای تابستان و شرایط دشوار را تحمل نمیکرد، امروز چنین میوهٔ شیرین و زیبایی به ما نمیداد. شاگردان من نیز اگر سختیهای درس و تربیت را تاب نمیآوردند، هرگز صاحب دانش و فهم امروزی نمیشدند.»
شاه از این تشبیه زیبا خوشش آمد و از معلم قدیمی خواست که مقام وزیر را در دربار بپذیرد و همیشه در کارها به او مشورت دهد.
داستان شماره 2- راز موفقیت
مرد جوانی میخواست راز موفقیت را پیدا کند. برای همین نزد سقراط، فیلسوف بزرگ رفت و از او پرسید.
سقراط به او گفت: «فردا صبح کنار رودخانه با هم دیدار کنیم.»
صبح روز بعد، هر دو به رودخانه رفتند و کمکم به داخل آب قدم گذاشتند. آنقدر پیش رفتند که آب تا گردنشان رسید.
ناگهان سقراط سر مرد جوان را زیر آب فشار داد. جوان غافلگیر شد و سعی کرد خود را رها کند، اما سقراط محکم نگهش داشت.
مدتی گذشت و رنگ صورت جوان کبود شد. در همان لحظه، سقراط دستش را رها کرد. جوان سریع سرش را از آب بیرون آورد و با تمام توان نفس کشید.
سقراط پرسید: «وقتی زیر آب بودی، تنها چیزی که آرزویش را داشتی چه بود؟»
جوان بیدرنگ گفت: «هوا!»
سقراط پاسخ داد: «راز موفقیت همین است. اگر برای رسیدن به هدفت، همان قدر که برای هوا تلاش کردی، اشتیاق داشته باشی، قطعاً به آن میرسی.»
داستان شماره 3- تنبلی یا تلاش؟
روزی روزگاری، پسری زندگی میکرد که به خاطر تنبلیاش، باعث ناراحتی و دلخوری خانواده شده بود. پدرش از این وضعیت بسیار غمگین بود و با وجود تمام تلاشهایی که کرد، نتوانست پسرش را از این عادت ناپسند دور کند.
یک روز، پدر تصمیم گرفت پسر را نزد مرد دانایی ببرد و از او کمک بخواهد. مرد دانا با روی خوش به پسر گفت: «اگر حرفهای پدرت درست باشد، آینده سختی در انتظار توست. آیا از این موضوع خبر داری؟»
پسر با بیحوصلگی شانهاش را بالا انداخت و گفت: «مهم نیست.»
مرد دانا با لبخند پاسخ داد: «چه خوب که تو هم نظری داری. میخواهی این جمله را روی این تخته بنویسی و چند روزی در این مدرسه بمانی؟»
پسر این کار را انجام داد و برای استراحت به اتاقی رفت.
صبح روز بعد، هنگام صبحانه، مرد دانا به آشپز دستور داد غذای کمی به پسر بدهد. وقتی پسر از کمی غذا ناراحت شد، نزد مرد دانا رفت و شکایت کرد. مرد دانا با بیتفاوتی به نوشتهای که پسر روی تخته نوشته بود اشاره کرد و از او خواست جمله را بلند بخواند. سپس گفت: «این همان پاسخی است که همیشه میدهی.»
ظهر و شب نیز همین اتفاق تکرار شد. پسر از گرسنگی به پدرش شکایت کرد و هر دو نزد مرد دانا رفتند. پسر گفت: «اگر به همین شکل کم غذا بخورم، از گرسنگی ضعیف خواهم شد.» مرد دانا دوباره به تخته اشاره کرد و گفت: «پاسخ تو همان است که خودت نوشتهای.»
روز سوم، پسر که دیگر بسیار ضعیف و گرسنه شده بود، نزد مرد دانا آمد و پرسید: «لطفاً به من بگویید برای اینکه غذای کافی به دست آورم، چه کار باید بکنم؟»
مرد دانا او را به آشپزخانه فرستاد و از آشپز خواست تا در کارها از پسر کمک بگیرد. پسر تا ظهر کار کرد و در عوض، ناهار مفصلی خورد و سیر شد. سپس با شادی نزد مرد دانا برگشت و گفت: «چه خوب که راهی برای رهایی از گرسنگی پیدا کردم!» بعد دوباره به آشپزخانه برگشت و به کارش ادامه داد.
پدر که شاهد تلاش پسرش بود، نزد مرد دانا رفت و پرسید: «چه رازی باعث شد پسرم اینگونه تغییر کند؟»
مرد دانا پاسخ داد: «تو به عنوان پدر، همیشه با مهربانی کمکاریهای او را جبران میکردی. اما من به عنوان یک معلم، نتیجه رفتارش را به خودش نشان دادم. اکنون او میداند که نتیجه هر کاری به خودش بازمیگردد. از این به بعد برای زندگی بهتر تلاش خواهد کرد.»
3 انشا در مورد ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر نمیشود
در ادامه چند نمونه انشا درباره این ضربالمثل مشهور ارائه میشود.
انشای شماره 1- تلاش و موفقیت
همه مردم آرزوی موفقیت در زندگی را دارند. به ویژه جوانان، همیشه در پی یافتن راههای رسیدن به موفقیت هستند و برای آن تلاش میکنند. نکته کلیدی در این راه، همین پشتکار و تلاش است. اگر کسی نتواند مشکلات و سختیهای مسیر را تحمل کند و با اولین شکست، از هدف اصلی خود دور شود، هرگز به آرزوهایش نمیرسد و به خوشبختی دست پیدا نمیکند.
معنی خوشبختی برای هرکس متفاوت است. بعضی آن را در ثروت زیاد میبینند و بعضی دیگر در داشتن شغل مناسب. برخی رسیدن به مقامات علمی بالا را خوشبختی میدانند و عدهای هم تشکیل خانواده و کمک به دیگران. تمام اینها گونههای مختلفی از موفقیت هستند که برای رسیدن به آنها باید سالها کوشش کرد و دشواریها را به جان خرید.
کسی در این راه موفقتر است که امیدوارتر باشد و از شکست و سختی نترسد. سعدی چه خوش گفت که “نابرده رنج، گنج میسر نمیشود، مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد”. هیچ کس بدون تحمل سختی و تلاش نتوانسته مسیر موفقیت را طی کند و به آن گنج یا به تعبیر دیگر آرزوی خود، برسد. مزد تلاش، همان رسیدن به خواستهها و آرزوهاست.
انشای شماره 2- پول یا ثروت؟
خیلی از مردم در دنیا آرزوی ثروتمند شدن را دارند. برای رسیدن به این آرزو، به اراده قوی، اشتیاق فراوان و پشتکار زیاد نیاز است. داستان زندگی سرمایهداران بزرگ جهان و فراز و نشیبهایی که پشت سر گذاشتهاند، به وضوح نشان میدهد که هیچ موفقیتی بدون زحمت و تلاش به دست نمیآید.
ثروتمندان مشهور دنیا نیز مانند بسیاری از مردم عادی، کار خود را از شغلهای کوچک و معمولی شروع کردهاند. اما آنها با استفاده از فرصتها و تلاش بیوقفه برای رسیدن به اهداف بزرگ، مسیر زندگی خود را تغییر دادهاند. نقطه آغاز زندگی خانوادگی و کاری ده نفر از ثروتمندترین افراد جهان، داستانهای جالبی دارد.
بیل گیتس، رئیس و بنیانگذار شرکت مایکروسافت، در سال ۱۹۵۵ در یک خانواده متوسط در شهر سیاتل آمریکا به دنیا آمد. او از بچگی به رقابت علاقه داشت و همیشه تلاش میکرد در همه چیز از دوستانش بهتر باشد. زمانی که در مدرسه ابتدایی درس میخواند، با کامپیوتر آشنا شد و خیلی زود در کار با آن مهارت پیدا کرد. در سیزده سالگی، اولین نرمافزار خود را که یک بازی ساده بود، نوشت.
در سال ۱۹۷۳، بیل گیتس وارد دانشگاه هاروارد شد و در آنجا با استیو بالمر آشنا گردید. اما او خیلی زود دانشگاه را به خاطر شرکت مایکروسافت رها کرد و تحصیلات خود را ناتمام گذاشت. در سال ۱۹۷۵، بیل گیتس به همراه دوست دوران کودکیاش، پل آلن، شرکت کوچکی به نام مایکروسافت را تأسیس کرد. شعار آنها این بود: «یک کامپیوتر در هر خانه».
در سال ۱۹۸۰، شرکت IBM تصمیم گرفت تا کامپیوتر شخصی خود را که بعدها PC نام گرفت، به بازار عرضه کند. در یک اتفاق غیرمنتظره، مسئولیت تهیه نرمافزار این کامپیوتر به شرکت مایکروسافت سپرده شد. این همکاری، نقطه عطف مهمی در کارنامه کاری بیل گیتس و شرکتش شد.
گیتس در سن نوزده سالگی مدیریت مایکروسافت را بر عهده داشت. او آنقدر سخت کار میکرد که گاهی چند روز متوالی از محل کار خارج نمیشد و به همراه همکارانش روی پروژههای مختلف و خواستههای مشتریان تلاش میکرد.
پس از کنار کشیدن از مدیریت مایکروسافت، او با دارایی ۲۹ میلیارد دلاری، بنیاد خیریهای به نام «بیل و ملیندا» را راهاندازی کرد. این بنیاد با هدف کاهش فقر و مبارزه با بیماریهایی مانند ایدز و مالاریا فعالیت میکند و باعث شده شهرت بیل گیتس به خاطر کارهای انساندوستانهاش بیشتر شود.
بیل گیتس در خانهای مجلل به ارزش ۱۲۵ میلیون دلار زندگی میکند. این خانه روی تپهای با چشمانداز دریاچه واشنگتن قرار دارد و مالیات سالانه آن ۹۹۱ هزار دلار است. او که اکنون ۵۸ سال دارد و ثروتمندترین فرد جهان شناخته میشود، در سال گذشته با افزایش ۱۵.۸ میلیارد دلاری ثروت خود، دوباره جایگاه اول را در بین ثروتمندان دنیا به دست آورد.
انشای شماره 3- کار و درمان
بیکاری با نظام جهان در تضاد است. در دنیایی که هر جزء آن مشغول انجام وظیفهای است، بیکار بودن مانند این است که در میان یک ارکستر هماهنگ، صدای ناهماهنگی ایجاد کنیم و در نتیجه، زیبایی جهان را برهم بزنیم.
علاوه بر این، بیکاری زمینهساز بسیاری از مشکلات اخلاقی و خطاها میشود.
**نابرده رنج گنج میسر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد**
گاهی همین گنج را میتوان رهایی از افکار پوچ و کارهای بیهوده معنی کرد.
یکی از محققان مینویسد: علم روانشناسی ثابت کرده که بیکاری و نداشتن فعالیت فکری، باعث خلا روحی و تهدید سلامت روان میشود. افرادی که از کارهای سازنده و مفید دور میمانند، ناگزیر به سرگرمیهای مضر مانند قمار، مصرف مواد مخدر و الکل، روابط ناسالم، خودخوری، حسادت، کینهتوزی بیدلیل و عیبجویی از دیگران روی میآورند.
درمان از طریق کار، تفریح و انواع فعالیتها، یکی از روشهای اصلی برای معالجه بیماران روانی محسوب میشود. حفظ سلامت روح و پیشگیری از بیماریهای روانی نهتنها نیازمند سرگرمی و فعالیت است، بلکه برای رشد استعدادها و شکلگیری درست شخصیت نیز باید از نیروی فکر استفاده کرد و از تنبلی ذهنی پرهیز نمود.
پاسکال نیز گفته است: ریشه همه فسادهای فکری و اخلاقی، بیکاری است. هر کشوری که بخواهد این مشکل بزرگ اجتماعی را حل کند، باید مردم را به کار وادارد تا آرامش روحی عمیقی که تنها عده کمی آن را میشناسند، در وجود همه ایجاد شود.
در نهایت، بیکاری علاوه بر ناهماهنگی با نظام آفرینش، زمینهای مناسب برای انجام خطاها و انحرافات به شمار میرود.
پیام قرآنی نابرده رنج، گنج میسر نمیشود
خداوند در سوره نجم قرآن کریم میفرماید:
وَ أَنْ لَیْسَ لِْلإِنْسانِ إِلاّ ما سَعی وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُری. (النّجم: 39 و 40)
یعنی انسان فقط نتیجه تلاش و کوشش خود را به دست میآورد و بیتردید نتیجه کارش را خواهد دید.
در قرآن بیش از دویست بار به “عمل انسان” به عنوان معیار ارزش او اشاره شده، در حالی که تنها هفت بار از “ساخت” یا “انجام کار” سخن به میان آمده است. از این موضوع میتوان فهمید که خداوند تلاش و کوشش را ملاک اصلی ارزش انسان میداند.
همچنین در آیات ۷۹ و ۸۰ سوره توبه، قرآن درباره ارزش کار و تلاش چنین میگوید:
کسانی که مؤمنان بخشنده را سرزنش میکنند و افرادی را که جز با دسترنج خود چیزی ندارند مسخره میکنند، خدا آنان را مسخره خواهد کرد و عذابی دردناک به آنان خواهد چشاند. ای پیامبر، چه برای آنان آمرزش بخواهی و چه نخواهی — حتی اگر هفتاد بار برایشان طلب بخشش کنی — خدا آنان را نخواهد بخشید؛ زیرا آنان به خدا و پیامبرش کافر شدند و خداوند مردم نافرمان را هدایت نمیکند.
در این دو آیه نکتهای دقیق و تکاندهنده وجود دارد: خداوند کسانی را که انسانهای سختکوش را مسخره میکنند، همردیف کافران قرار داده و آنان را گمراه میخواند و از رحمت خود دور میدارد. این نشاندهنده اهمیت بالای کار و تلاش نزد خداست.
ضربالمثلهای ایرانی بیشتری بخوانید
انشا، داستان و معنی “نابرده رنج، گنج میسر نمیشود” – مدیر تولز