معنی ضرب المثل ” سواره، خبر از حال پیاده ندارد “

سواره، خبر از حال پیاده ندارد

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

کسی که سوار بر مرکب است، نمی‌تواند حال فردی که پیاده راه می‌رود را درک کند.
و کسی که سیر است، هرگز درد گرسنه را نمی‌فهمد.

سواره، خبر از حال پیاده ندارد

در این نوشته، می‌خواهیم مفهوم و داستان یکی از ضرب‌المثل‌های رایج و شناخته‌شده‌ی ایرانی را که در کتاب فارسی پایهٔ پنجم آمده است، بررسی کنیم. با ما همراه باشید.

معنی سواره، خبر از حال پیاده ندارد 

۱- فرد دارا و ثروتمند هرگز از شرایط زندگی افراد نیازمند و تنگدست آگاهی ندارد.
۲- به عبارت دیگر، کسی که در رفاه و آسایش زندگی می‌کند، معمولاً از رنج و مشکلات مردم کم‌بضاعت بی‌خبر می‌ماند.
۳- منظور اصلی این سخن این است که کسانی که همیشه در شرایط خوب و آسوده بوده‌اند، معمولاً وضعیت سخت دیگران را نمی‌فهمند؛ مگر اینکه خودشان هم روزی دچار مشکل شوند و محتاج کمک دیگران گردند.
۴- در واقع، بیشتر افراد نمی‌توانند خود را به جای دیگران بگذارند و شرایط سخت آنان را درک کنند.

داستان ضرب المثل سواره، خبر از حال پیاده ندارد

در گذشته‌های دور، مردی با شترش از یک صحرای سوزان و بی‌آب و علف عبور می‌کرد. او سعی داشت هرچه سریع‌تر خود را به شهر برساند، اما راه بسیار طولانی بود و مقصد هنوز دور به نظر می‌رسید.

پس از مدتی، در پای یک تپه، با مردی روبرو شد که پیاده راه می‌رفت. مرد پیاده بسیار خسته بود و گفت: «برادر، دیگر رمقی در بدنم نمانده. لطفاً اجازه بده من هم سوار شترت شوم و با هم به شهر برویم.» او یک کیف زیبا به دوش داشت.

مرد سواره در پاسخ گفت: «این کیف را بفروش و با پولش یک الاغ بخری بهتر نیست؟» مرد پیاده با لبخند پاسخ داد: «این امکان ندارد، چون این کیف تمام دارایی من است.» سپس دوباره التماس کرد که او را همراه خود ببرد. مرد سواره با ناراحتی نگاهی به او کرد و گفت: «شتر من مانند فرزندم است و توانایی حمل دو نفر را ندارد.»

او این را گفت و به راه خود ادامه داد. مدتی بعد، مرد پیاده از کیفش نان و خرما درآورد، خورد و دوباره راه افتاد. در میانه راه، دوباره به مرد سواره رسید و دید که او از گرسنگی و ضعف روی زمین نشسته و حال خوبی ندارد.

مرد سواره گفت: «برادر، شدیداً گرسنه‌ام. اگر ممکن است کمی غذا به من بده.» مرد پیاده با لبخندی گفت: «شترت را بفروش و با پولش غذا بخر تا گرسنه نمانی.»

مرد سواره با خنده پاسخ داد: «این کار را نمی‌توانم بکنم، چون شترم تنها همراه و کمک‌کار من است و مرا از جایی به جای دیگر می‌برد.» سپس با التماس گفت: «لطفاً فقط یک تکه نان به من بده، واقعاً گرسنه‌ام.»

مرد پیاده با اخم به او نگاه کرد و گفت: «کیف من کوچک است و فقط به اندازه یک نفر غذا در خود جای می‌دهد.» و بعد از گفتن این جمله، به راهش ادامه داد.

در همین حال، خانواده‌های هر دو مرد، کنار دروازه شهر منتظر آنان بودند. اما با کمال تعجب دیدند که شتر بدون صاحبش به شهر می‌آید و یک کیف هم در دهان دارد. جوانان شهر برای پیدا کردن آن دو مرد، به سوی صحرا حرکت کردند.

آنها پس از طی مسیری کوتاه، مرد پیاده را دیدند که از خستگی روی زمین افتاده بود. او را سوار اسب کردند. کمی دورتر، مرد سواره را نیز پیدا کردند که او هم از گرسنگی بر زمین افتاده بود. او را نیز سوار اسب کردند و به شهر بازگرداندند. از آن روز به بعد، این داستان باعث به وجود آمدن ضرب‌المثلی شد که در بین همه مردم رایج گردید.
بیشتر بخوانید: ضرب المثل‌های شیرین ایرانی

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *