این ضربالمثل برای کسانی به کار میرود که میخواهند دو چیز کاملاً متناقض را با هم داشته باشند. این افراد میخواهند هم به خواستههای نفسانی و دنیوی خود برسند و هم ارزشهای اخلاقی و معنوی را حفظ کنند؛ در واقع میخواهند همزمان هم در مسیر spiritual بمانند و هم از لذتهای مادی بهرهمند شوند.
این مثل معمولاً با حالت طعنه و شوخی بیان میشود و اشاره به این دارد که چنین چیزی در عمل ممکن نیست. شما نمیتوانید هم به دنبال مال و مقام دنیا باشید و درگیر حرص و طمع شوید، و هم انتظار داشته باشید که در مسیر معنویت و اخلاق قدم بردارید. این دو هدف، معمولاً با هم در تضاد هستند و انتخاب یکی، اغلب به معنای چشمپوشی از دیگری است.
ریشه این ضربالمثل به داستانی منسوب است درباره مردی که در نخلستانی مشغول نماز خواندن بود. او در حالی که به عبادت مشغول بود، چشمش به خرمای رسیدهای روی درخت افتاد. در دل آرزو کرد که ای کاش این خرما برایش میافتاد. در همین حال، صاحب نخلستان از آنجا گذشت و با دیدن این صحنه، با تعجب گفت: “آقا! شما هم خدا را میخواهی هم خرما را؟!” یعنی هم در ظاهر عبادت میکنی و هم در باطن، دلبسته میوهی من هستی.
این حکایت به ما یادآوری میکند که برای رسیدن به یک زندگی متعادل و راستین، باید میان خواستههایمان تعادل برقرار کنیم و بدانیم که نمیتوان در یک زمان، هم کاملاً مادیگرا بود و هم کاملاً معنوی.

در این مطلب، داستان و مفهوم ضربالمثل ایرانی «هم خدا را میخواهد هم خرما را» را با هم مرور میکنیم. امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید. همچنان با مدیر تولز همراه باشید.
معنی ضرب المثل هم خدا را می خواهد هم خرما را
۱- این ضربالمثل وقتی استفاده میشود که کسی آنقدر طمعکار باشد که همه چیز را فقط برای خودش بخواهد.
۲- به کسانی گفته میشود که تنها به فکر سود خود هستند، حتی اگر به دیگران آسیب برسد.
۳- منظور این است که فرد میخواهد از هر نظر بینیاز باشد و هیچ کمبودی نداشته باشد.
۴- این عبارت نشاندهنده زیادهخواهی و خودخواهی است.
داستان ضرب المثل هم خدا را می خواهد هم خرما را
در دوران قدیم، قبل از ظهور اسلام، مردم به جای خداوند، بتها را میپرستیدند. مردی عربی بود که یک نخلستان بزرگ خرما داشت. او از بهترین خرماهایش، یک بت ساخته بود و خود و خانوادهاش هر روز به آن تعظیم میکردند و آن را عبادت مینمودند.
سالها به همین شکل گذشت. تا این که یک سال، خشکسالی شدیدی آمد و غذا بسیار کم شد. کمکم در خانهها چیزی برای خوردن باقی نماند. نخلها خشکیدند و مردم در سختی به سر میبردند. با این حال، مرد همچنان به بت خرمايی خود احترام میگذاشت و با وجود گرسنگی، به آن دست نمیزد.
روزی از روزها، پسر کوچک خانواده که از گرسنگی به ستوه آمده بود، یک خرما از پای بت برداشت و خورد. فردای آن روز نیز همین کار را تکرار کرد. کمککم مرد متوجه شد که از خرماهای بت کم میشود. پس تصمیم گرفت مراقبت بیشتری کند تا دزد را بگیرد.
یک شب تا صبح بیدار ماند و مشغول عبادت شد. صبح که کمی استراحت کرد، دید باز هم یک خرما ناپدید شده. شب بعد باز مراقب بود، اما صبح خوابش برد و وقتی بیدار شد، باز هم یکی از خرماها گم شده بود. بنابراین تصمیم گرفت شب بعد نیز بیدار بماند و صبح خود را به خواب بزند تا ببیند چه کسی خرما را برمیدارد.
شب سوم را نیز بیدار ماند و صبح، خود را خواب نشان داد. ناگهان پسر کوچکش را دید که آهسته آهسته جلو آمد، یک خرما برداشت و خواست فرار کند. مرد بلند شد و او را گرفت. پرسید: «چه کار میکنی؟» پسرک گفت: «پدر، این خرماها خیلی خوشمزهاند. ما چیز دیگری برای خوردن نداریم. شما هم یک دانه از آن بخورید تا ببینید چقدر خوب است.» و یک خرما در دهان پدر گذاشت.
مرد که دید پسرش از گرسنگی مجبور به این کار شده و از طرفی خودش هم مدتها بود چنین غذای شیرینی نخورده، به پسرش نگاه کرد و لبخندی زد. گفت: «اما تو نباید از خرماهای بت میخوردی.» پسر پاسخ داد: «شما هم که خوردید!»
پدر گفت: «بله، من هم خوردم. اما ما نباید خدای خودمان را بخوریم.» پسرک گفت: «پدر، شما هم میخواهید خدا را نگه دارید، هم خرما را. ما میتوانیم این خرماها را بخوریم تا از گرسنگی نمیریم. وقتی خشکسالی تمام شد و دوباره خرماها زیاد شدند، یک خداي جدید برای خودمان میسازیم.»
مرد با شنیدن این حرف، ناگهان بلند شد و گفت: «بهترین کار این است که همین الآن این بت خرمايی را بخوریم.» و اینگونه شد که این ضربالمثل به وجود آمد: هم خرما را خواست، هم خدا را!
بیشتر بخوانید: ضرب المثلهای ایرانی