انشا در مورد جلسه امتحان

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

اتاق ساکت است. فقط صدای ورق خوردن برگه‌ها و خش خش مدادها به گوش می‌رسد. نفس‌ها در سینه حبس شده و همه حواس‌ها به برگه‌های سفید روبرو جمع شده است.

دست‌ها عرق کرده و قلب‌ها تندتر می‌زند. هر کس به سوالات نگاه می‌کند و سعی می‌کند پاسخ‌ها را از اعماق ذهنش بیرون بکشد. بعضی با آرامش می‌نویسند و بعضی با نگرانی به ساعت نگاه می‌کنند.

زمان به آرامی و با بی‌تفاوتی می‌گذرد. هر دقیقه مانند ساعتی طولانی احساس می‌شود. وقتی ناقوس به صدا درمی‌آید، برخی با لبخند برگه را تحویل می‌دهند و برخی با چهره‌ای درهم. در پایان، همه از فشار آزاد می‌شوند، چه نتیجه خوب باشد چه بد.

انشا در مورد جلسه امتحان

درون کلاس، سکوت سنگینی حکم‌فرماست. نفس‌ها در سینه حبس شده و تنها صدای نرمِ ورق خوردن برگه‌ها به گوش می‌رسد. دانش‌آموزان، هر یک در دنیای خود غرق شده‌اند؛ چشمانی که با شتاب از روی سوالات می‌گذرند و دستانی که قلم را محکم در مشت گرفته‌اند.

این صحنه، نمایانگر لحظه‌ای سرنوشت‌ساز است؛ زمانی که گنجینه‌ی دانش آنان در معرض سنجش قرار می‌گیرد. ذهن‌ها به تکاپو افتاده و خاطره‌ی درس‌ها، یکی پس از دیگری، از اعماق حافظه فراخوانده می‌شود.

این متن، نمونه‌ای ادبی و توصیفی از فضای یک جلسه‌ی امتحان است که برای آشنایی دانش‌آموزان با شیوه‌ی نگارش و تقویت مهارت نوشتاری فراهم گشته است.

موضوع انشا جلسه امتحان

آن روز، زمان امتحان ریاضی فرا رسیده بود. آزمونی سخت و پیچیده! وقتی شروع شد، صداهای پچ‌پچ از گوشه و کنار کلاس به گوش می‌رسید. همین که نگاهی به برگه‌ی سوالات انداختم، ضربان قلبم سریع و سریع‌تر شد. سوال‌ها آنقدر سخت بودند که گویی از المپیاد ریاضی هم دشوارتر طراحی شده‌اند.

من را در کلاس به عنوان دانش‌آموز درسخوان می‌شناختند؛ برای همین از هر طرف، چیزهایی مثل تکه‌کاغذ و خودکار به سمت من پرتاب می‌شد تا کمکی به بچه‌ها کرده باشم. اما آنها نمی‌دانستند که من شب قبل در مهمانی بودم و وقت کافی برای درس خواندن نداشتم.

با چشم و ابرو سعی می‌کردم به دوستانم بفهمانم که من هم مثل شما آماده نیستم و حتی خودم هم به کمک نیاز دارم؛ اما انگار هیچکس متوجه نمی‌شد. وضعیت بدتر شد وقتی مراقب امتحان چند نفر از دوستانم را در حال تقلب دید و از جلسه بیرون کرد!

بقیه‌ی دانش‌آموزان هم دستپاچه شده بودند و فقط تظاهر به نوشتن می‌کردند و خودکارهایشان را بی‌هدف روی کاغذ حرکت می‌دادند. آن امتحان واقعاً سخت بود؛ هم باعث نگرانی شد و هم انرژی زیادی از ما گرفت. استرس و ناراحتی در چهره‌ی همه، به‌ویژه خودم، کاملاً دیده می‌شد. عرق کردنم هم که جای خود داشت!

در نهایت، مجبور شدم هرچه از درس‌های معلم به خاطر داشتم روی کاغذ بیاورم. البته نگرانی من و دانش‌آموزان قوی برای این بود که مبادا نمره‌ی کامل نگیریم؛ اما اضطراب بقیه برای این بود که شاید نمره‌ی قبولی هم کسب نکنند!

وقتی زنگ پایان امتحان به صدا درآمد، برگه‌ها جمع شد. بعضی با بی‌خیالی به سمت خانه رفتند، بعضی مثل من آرام از کلاس خارج شدیم و بعضی دیگر همانجا نشسته بودند و نگران بودند. در کل، آن جلسه‌ی امتحان داستان پرفرازونشیبی بود.

انسان باید در آزمون زندگی شکست نخورد؛ چون امتحان مدرسه را می‌شود با درس خواندن جبران کرد! این بود انشای من.

موضوعات پیشنهادی انشاهای دانش‌آموزی
انشا جلسه امتحان_اختصاصی_ مدیر تولز

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *