از پشت تور دروازه، بازی فوتبال برایم دنیای تازهای شد. دیگر آن تصویر همیشگی از زمین بازی را ندیدم. همه چیز از پشت آن تورهای درهمتنیده، جور دیگری به نظر میرسید.
توپ، بزرگتر و سریعتر به نظر میآمد. وقتی به سمت دروازه میآمد، صدای خشخش تور را میشنیدم که برخورد توپ را اعلام میکرد. در آن لحظه، ضربان قلبم تندتر میزد. بازیکنان از پشت این شبکه، شبیه غولهایی بودند که برای تصاحب توپ میدویدند. چهرههای برافروخته و عرقریخته آنها، از نزدیک دیده میشد و همه هیجان و تلاششان را نشان میداد.
نورافکنهای استادیوم، از لابهلای سوراخهای تور عبور میکرد و روی چمن، سایههای مورب و زیبایی میانداخت. گاهی که دروازهبان برای گرفتن توپ به این سو میپرید، همه چیز برای یک لحظه تار میشد و فقط صدای نفسهایش را میشنیدم.
دیدم از پشت تور دروازه، فقط یک مسابقه ورزشی نبود. دیدن جزئیاتی بود که در نماهای کلی دیده نمیشود: نفسهای به شماره افتاده، نگاههای متمرکز و لحظههای تصمیمگیری سریع. گویی این تور، پنجرهای بود به قلب تپنده بازی.

از پشت تور دروازه، دنیای بازی فوتبال را تماشا میکنم. توپ مثل یک پرندهٔ سفید، از این سو به آن سوی زمین پرواز میکند. بازیکنان با شور و هیوان دنبال توپ میدوند و گاهی چهرههایشان از تلاش سرخ میشود.
وقتی توپ به سمت دروازه میآید، قلبم تندتر میزند. دروازهبان مثل یک نگهبان آماده، چشم به توپ دارد و هرلحظه ممکن است با یک حرکت سریع، توپ را از رفتن به درون تور بازدارد. وقتی توپ از خط دروازه عبور میکند، تور تکان میخورد و گاهی صدای تشویق تماشاگران به گوش میرسد.
تماشای بازی از این نقطه، حسِ بودن در مرکز هیجان را به من میدهد؛ گویی بخشی از این صحنهٔ پرهیاهو هستم.
انشا توصیفی درمورد مشاهده مسابقه فوتبال از روزنه تور دروازه
هرگز اولین باری که با پدرم به ورزشگاه رفتیم را از یاد نمیبرم. صندلیهای ما دقیقاً پشت دروازه تیم حریف قرار داشت. پدرم قبل از حرکت به ورزشگاه دعا کرده بود که جایمان پشت دروازه تیم مقابل باشد. من از این حرفش چیزی نمیفهمیدم.
وقتی مسابقه شروع شد و بازیکنان وارد زمین شدند، تازه فهمیدم چرا پدرم چنین آرزوی عجیبی کرده بود. تقریباً نمیتوانستم بازیکنان را ببینم و مجبور بودم مدام سرم را به چپ و راست حرکت دهم. انگار همه آنها در تور دروازه گیر افتاده بودند. وقتی گردنم خسته شد، فکر جدیدی به ذهنم رسید. یک چشمم را بستم و به یکی از سوراخهای تور خیره شدم.
حالا میتوانستم بازی را نسبتاً واضح ببینم، اما این هم کافی نبود. گاهی اوقات بازیکنان در یک سوراخ جا نمیشدند، یا برای دنبال کردن حرکتهایشان آنقدر خم و راست میشدم که پدرم فکر میکرد خسته شدهام. اما من آدمی نبودم که به این راحتی خسته شوم.
در همان لحظات بود که اختراع جدیدی کردم. در ذهنم، تور دروازه را به دو قسمت افقی تقسیم کردم. از سوراخهای بالایی به صورت بازیکنان نگاه میکردم و از سوراخهای پایینی به پاهایشان. دیگر لازم نبود مدام حرکت آنها را در طول و عرض زمین دنبال کنم. اما این اختراع جدید هم چندان رضایتبخش نبود، چون فقط چند دقیقه گذشت و دوباره احساس خستگی کردم. چارهای نبود؛ دوباره یک چشمم را بستم و به یکی از سوراخهای تور دروازه خیره شدم.
گاهی با چشم راست و گاهی با چشم چپ. دلم میخواست میتوانستم بازی را بدون مانع تور دروازه تماشا کنم. نمیخواهم بگویم تماشای تیم محبوبم ارزش این همه زحمت را نداشت، اما ای کاش پدرم میفهمید که تماشای مسابقه فوتبال از لای سوراخهای تور دروازه برای کسی که قد و قوارهاش به اندازه او نیست، چقدر سخت است.
درگیر این افکار بودم که ناگهان پدرم نیم متر از جایش پرید و فریاد زد: “گل… گل… گل!” من هم که تازه متوجه شده بودم تیم مورد علاقهام یک گل زیبا به دروازه حریف زده، از جا بلند شدم تا توپ را که پشت تور دروازه قرار داشت ببینم.
وقتی صدای بوق و هورای تماشاگران در ورزشگاه پیچید، کاملاً فراموش کردم که تماشای فوتبال از لای تور دروازه چقدر میتواند سخت باشد.
_ دوستان عزیز در صورتی که انشایی با این موضوع نوشته اید می توانید از قسمت نظرات برای ما ارسال کنید.