سیر و شلغم، هر دو زیر خاک زندگی میکردند، اما با هم دوست نبودند. یک روز سیر با غرور به شلغم نگاه کرد و گفت: «من خوشبو و خوشمزه هستم و در بیشتر غذاها از من استفاده میکنند. تو چه کاری بلدی؟»
شلغم که آرام و متین بود، جواب داد: «من هم برای سلامتی بدن بسیار مفیدم. مردم مرا میپزند، در سوپ میریزند یا خام میخورند. هر کدام از ما ویژگیهای خودمان را داریم.»
سیر دوباره گفت: «اما بوی من همه جا را پر میکند و طعم غذا را عوض میکنم. تو آنقدرها قوی نیستی.»
شلغم با مهربانی گفت: «قوی بودن فقط به بوی تند نیست. من هم بدن را تقویت میکنم و برای سرماخوردگی مفید هستم. بهتر است به جای مقایسه کردن، به فکر کمک به مردم باشیم.»
سیر پس از شنیدن این حرفها کمی فکر کرد و فهمید که هر کس به روش خودش ارزشمند است. از آن روز به بعد، سیر و شلغم با هم دوست شدند و در کنار هم برای سلامتی و خوشمزگی غذاها تلاش کردند.

یک انشای خیالی و جالب با موضوع «گفتوگوی بین سیر و شلغم» برای شما دانشآموزان عزیز آماده کردهایم. این متن به شما کمک میکند تا با روشهای ساده و خلاقانه نوشتن آشنا شوید. در ادامه این داستان تخیلی و خواندنی را با هم میخوانیم.
گفت و گوی خیالی سیر و شلغم
در یک عصر پاییزی دلانگیز، یک زوج جوان برای خرید به فروشگاه نزدیک خانه خود رفتند. آنها تقریباً هر چیزی که لازم داشتند خریدند و پس از پرداخت پول، تصمیم گرفتند خریدهایشان را داخل چرخ دستی خود بگذارند و در هوای خنک پاییزی، پیاده به خانه برگردند.
همه خریدها توی چرخ دستی ریخته شده بود: سیب کنار خیار، پرتقال در کنار نارنگی و شلغم هم نزدیک سیر! سر و صدای میوهها و سبزیجات فضای داخل چرخ دستی را پر کرده بود و همه از این فرصت برای صحبت کردن با هم خوشحال بودند. اما در میان آنها، فقط سیر و شلغم از همدیگر ناراضی بودند و هر کدام میخواستند خود را بهتر از دیگری نشان دهند.
شلغم با غرور به سیر گفت: وقتی به خانه برسیم، صاحبخانه مرا با عسل میپزد تا پسرشان که سرما خورده است، آن را بخورد. من در فروشگاه شنیدم که درباره بیماری پسرشان صحبت میکردند. اما تو چه فایدهای داری؟ فقط بوی بد داری! اگر کسی سیر بخورد و سوار مترو شود، همه از کنار او فرار میکنند!
سیر که از حرفهای شلغم ناراحت شده بود، با اعتراض گفت: تو چقدر مغرور هستی و فقط بدیهای دیگران را میبینی! آیا میدانی من چقدر برای سلامتی مفید هستم؟ من برای قلب و عروق خوبم و فشار خون را هم تنظیم میکنم. الان هم مرا برای درست کردن ترشی میبرند تا برای مدت زیادی نگهداری کنند. بیشتر مردم عاشق آش دوغ هستند.
سپس برای تأیید حرفش، بطری دوغ را که ته چرخ دستی بود، صدا زد و گفت: مگر نه دوغ؟ دوغ هم بلند جواب داد: البته! هیچ غذایی به پای آش دوغ نمیرسد. سیر با اطمینان بیشتری به شلغم گفت: همین آش دوغ اگر سیر نداشته باشد، کسی آن را دوست ندارد.
شلغم که حسابی شگفتزده شده بود، به آرامی گفت: من نمیدانستم تو هم اینقدر خاصیت داری! اما هنوز هم بوی تند و ناخوشایندی داری. سیر با ناراحتی پاسخ داد: درست است که بوی خوبی ندارم، اما این طبیعت من است و من در این مورد تقصیری ندارم. حتی بعضیها این بو را دوست دارند. با این حال، هیچکس حق ندارد دیگران را به خاطر چیزی که در ایجاد آن نقشی نداشته است، مسخره کند. من هم تو را به خاطر شکل و ظاهرت مسخره نمیکنم.
سیر این را گفت و از شلغم روی برگرداند. زوج جوان بدون اینکه بدانند در چرخ دستی چه گفتوگوهایی شده، به خانه رسیدند. سیر آماده شد تا در ترشی استفاده شود و شلغم هم روی اجاق گذاشته شد تا با عسل پخته شود.
انشا درباره گفتگوی خیالی ساحل و دریا
اختصاصی-مدیر تولز