زمین، این مادر مهربان، همیشه با دستانی گشاده به استقبالمان میآید. او بیمنت، گنجینههای گرانبهایش را در اختیار ما میگذارد؛ از خاک حاصلخیز که غذایمان را تأمین میکند تا آسمان آبی که نفس میکشیم. کوههای استوارش، جنگلهای با شکوهش و رودخانههای زلالش، هر کدام جلوهای از بخشندگی بیپایان او هستند.
اما ما، فرزندان ناسپاس این زمین سخاوتمند، چه پاسخی برای این همه عشق و بخشش داریم؟ متأسفانه، پاسخ ما غالباً بیتفاوتی و فراموشکاری است. به جای مراقبت از این امانت ارزشمند، با دست خودمان زخمهای عمیقی بر پیکر آن وارد میکنیم. هوای پاک را آلوده میسازیم، آبهای پاکیزه را با پسابهای سمی میآلاییم و جنگلها، ریههای زمین را، برای منافع زودگذر نابود میکنیم.
ما فراموش کردهایم که زمین خانه مشترک همه ماست. آسیب زدن به آن، در حقیقت آسیب زدن به خودمان و نسلهای آینده است. زمین سخاوتمند است، اما ظرفیتش بیپایان نیست. روزی خواهد رسید که دیگر توان جبران این همه آسیب را نداشته باشد.
بیایید چشمانمان را باز کنیم و این زیبایی و بخشش را ببینیم. بیایید قدر این نعمتهای بیشمار را بدانیم و در حفظ و نگهداری از آن بکوشیم. بیایید با اقداماتی کوچک، مانند صرفهجویی در آب، کاهش تولید زباله و کاشت یک نهال، محبت خود را به این مادر مهربان نشان دهیم. زیرا زمین سزاوار عشق و توجه است، نه بیتفاوتی و فراموشی.

زمین، این مادر مهربان، همواره با دستانی گشوده و دلی بیکران، بهترین نعمتهایش را به ما انسانها پیشکش کرده است. از آسمان آبی و هوای پاک گرفته تا آبهای زلال و خاکی که در آن خوراک ما میروید. او بدون هیچ چشمداشتی به ما زندگی میبخشد.
اما ما، فرزندان ناسپاس این زمین سخاوتمند، چه پاسخی برای این همه بخشش داریم؟ گویی فراموش کردهایم که این گنجینهها پایانناپذیر نیستند. با بیتفاوتی، جنگلها را از بین میبریم، رودها و دریاها را آلوده میکنیم و هوای پاک را با دودهای سمی تاریک میسازیم.
این داستان غمانگیز رابطهی ما با زمین است؛ داستان بخشندهای بیمنت و گیرندهای بیتفاوت. زمان آن فرا رسیده که بیدار شویم و با نگاهی نو به این سیارهی زیبا بنگریم. باید با کارهای کوچک و بزرگ خود، از این میراث ارزشمند پاسداری کنیم تا زمین همچنان جاودانه بماند.
زمین سخاوتمند و انسان بیتفاوت
من زمین هستم، سیارهای پرنور و خاکی. من خانه همه آدمها هستم. اگر من نبودم، آنها هم نبودند. من همه چیز به آنها دادهام. بدنشان از خاک من ساخته شده و هوای مرا نفس میکشند. روی من راه میروند و بزرگ میشوند. از دل کوههای من آبهای زلال بیرون میآید تا تشنگی آنها را برطرف کند. خاک من، دریاها، رودها و اقیانوسهایم به آنها خوراک و روزی میرسانند.
آدمها از چوب درختان و سنگهای من برای خود خانه و پناهگاه میسازند. وقتی دانهای را در دل خاک من میکارند، من مانند یک مادر آن را پرورش میدهم تا رشد کند و چندین برابر به آنها پس بدهم. با چرخیدن من به دور خودم، روز و شب پدید میآید تا انسانها شبها در آرامش بخوابند و استراحت کنند. با گردش من به دور خورشید، فصلهای گوناگون و زیبا به وجود میآید تا آنها با دیدن این همه شکوه، شاد شوند. از درون من سنگهای قیمتی و زیبا بیرون میآید.
یاد بگیریم: در مورد خورشید و ویژگی هایش
من به آنها آهن و فلزات دیگر میدهم تا زندگی راحتتری داشته باشند. هر گوشهای از من را که نگاه کنید، زیبایی و شگفتی تازهای میبینید: کوههای بلند، درههای عمیق، جنگلهای انبوه، زمینهای پوشیده از برف، دشتهای سرسبز، بیابانهای گرم، دریاهای پهناور. من همه اینها را با سخاوت در اختیار انسان گذاشتهام.
پیشنهادی: تحقیق درمورد بیابان
اما افسوس که انسان همه اینها را فراموش کرده. انگار که من دیگر ارزشی ندارم. آنقدر غرق خودش شده که بدن مرا میآزارد، هوای مرا آلوده میکند و روح مرا میرنجاند. او حیواناتم را یکی پس از دیگری از بین میبرد. آبهای زلال مرا کدر میکند. جنگلهایم را نابود و یخهای قلههایم را آب میکند. تنم را آتش میزند و کوهی از زباله میسازد. پسماندهایش را رها میکند و میرود. من، زمین، خستهام.
من زمینی هستم که آزردهام و دیگر توان تحمل این همه آسیب را ندارم. اما انسان خستگی مرا به یاد نمیآورد. او فقط به فکر خودش است و فراموش کرده که هر چه دارد از من است. حالا او دارد من و خودش را نابود میکند. با این همه، من همیشه او را در آغوش میگیرم و مانند مادری که چشمبهراه فرزندش است، منتظر بازگشت انسان به نزد خودم خواهم ماند.