انشا درباره اگر من شاعر بودم

انشا درباره اگر من شاعر بودم

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

اگر من شاعر بودم، دنیا را با چشمان دیگری می‌دیدم. برای هر چیز کوچک و بزرگی، شعری می‌سرودم. برای قطرۀ شبنمی که روی گل می‌درخشد، برای پروانۀ که در آفتاب پرواز می‌کند و حتی برای بارانی که آرام بر پشت بام می‌چکد.

اگر من شاعر بودم، با کلماتم مهربانی را به قلب‌ها هدیه می‌دادم. شعری می‌گفتم برای دوستی‌های راستین، برای دستانی که یاری می‌رسانند و برای لبخندی که غم را از دل می‌زداید. می‌خواستم با نوشتن، دنیا را کمی زیباتر کنم.

شعرهای من، آینه‌ای از احساسات درونم می‌شدند. گاهی شاد و پر از امید، گاهی آرام و پر از سکوت. از شادی‌های کوچک زندگی می‌نوشتم و از رویاهایی که در سینۀ ما جا خوش کرده‌اند.

اگر من شاعر بودم، صدای بی‌صدایان می‌شدم. برای کوه‌های استوار، برای رودهای جاری و برای آسمان بی‌کران، روایتگری می‌کردم. یاد می‌گرفتم که زیبایی را در ساده‌ترین چیزها ببینم و این هدیه را با دیگران قسمت کنم.

در نهایت، اگر من شاعر بودم، عشق را در قالب کلمات می‌ریختم و آن را به همۀ کسانی که می‌شناسم و نمی‌شناسم، پیشکش می‌کردم. زیرا باور دارم که شعر، زبانی است که همۀ قلب‌ها آن را درک می‌کنند.

انشا درباره اگر من شاعر بودم

اگر من شاعر بودم، دنیا را با چشمان دیگری می‌دیدم. برای هر احساسی، برای هر لحظه‌ای، واژه‌هایی ناب می‌سرودم. برای آسمان آبی، برای نسیم بهاری و حتی برای یک نگاه ساده، شعر می‌گفتم.

اگر من شاعر بودم، کلمات را چون رنگ‌هایی درخشان بر بوم زندگی می‌پاشیدم. با واژه‌هایم، غم‌ها را التیام می‌بخشیدم و شادی‌ها را جاودانه می‌کردم. برای کودکان، شعرهای کودکانه و شاد می‌سرودم و برای بزرگان، سروده‌هایی پرمعنا و عمیق.

اگر من شاعر بودم، قلبم با جهان هم‌آواز می‌شد. زیبایی‌های طبیعت را در قالب شعر توصیف می‌کردم و احساسات درونی انسان‌ها را به تصویر می‌کشیدم. شعرهای من، روایتگر زندگی بودند؛ از شادی تا غم، از عشق تا اندوه.

اگر من شاعر بودم، از قدرت کلمات برای ایجاد صلح و دوستی استفاده می‌کردم. شعرهایم پیام‌آور مهربانی و امید بودند و به مردم یادآوری می‌کردند که در کنار یکدیگر، جهان زیباتری خواهند ساخت.

موضوع اگر من شاعر بودم

هر بار که اشعار سرایندگان بزرگ ایران مثل حافظ، سعدی، مولوی، سهراب سپهری، عطار و دیگر ادیبان پارسی‌زبان را می‌خوانم، این فکر به ذهنم می‌رسد که اگر من هم شاعر بودم، چه شعری می‌سرودم تا مانند آن‌ها نامم در تاریخ ایران و جهان جاودان بماند و آثارم برای همیشه ماندگار شود.

اگر من شاعر بودم، برای سرودن غزل، به دل طبیعت می‌رفتم؛ کنار رودخانه می‌نشستم، به صدای آب گوش می‌دادم و از زیبایی‌های طبیعت برای شعرهایم الهام می‌گرفتم. مطمئنم حافظ نیز وقتی این بیت زیبا را سرود:
“بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین / کاین اشارت جهان گذران، ما را بس”
در کنار رودخانه و در کنار معشوق خود نشسته و این شعر را از دل زلالش جاری کرده است.

اگر من شاعر بودم، دوست داشتم شاگرد فردوسی باشم، همان کسی که با شاهنامه، زبان پارسی را زنده نگه داشت و از دانش و تجربه‌اش بهره ببرم.
اگر من شاعر بودم، برای خودم نام هنری یا تخلصی زیبا انتخاب می‌کردم تا همه مرا با آن نام بشناسند؛ مانند استاد شهریار که نام واقعی‌اش سید محمدحسین بهجت تبریزی بود.

اگر من شاعر بودم، در شعرهایم به محبت و برابری میان همه انسان‌ها، از هر نژاد و قوم، اشاره می‌کردم و پندهای زندگی‌ساز در شعرهایم می‌گنجاندم؛ مانند صائب تبریزی که شعرهایش سرشار از درس‌های زندگی است، یا مانند مولانا که در همهٔ اشعارش عشق، زیبایی و پندهای ناب جاری است.

اگر من شاعر بودم، برای الهام گرفتن، در مکان‌های تاریخی مانند تخت جمشید یا تخت سلیمان قدم می‌زدم تا با حس آن فضا، شعرهای زیباتری در ذهنم شکل بگیرد.

در شعرهایم از آرزوهایم و آنچه در زندگی تجربه کرده‌ام سخن می‌گفتم، رویدادهای تاریخی را به زبان شعر بازگو می‌کردم و نعمت‌های بی‌شماری را که خداوند به ما بخشیده است، توصیف می‌کردم.

اگر من شاعر بودم، بهترین شعرهایم را به کسانی که دوستشان دارم و برایم زحمت کشیده‌اند، مانند پدر، مادر و معلمم، هدیه می‌کردم.

انشا درباره اگر من شاعر بودم

اگر شاعر بودن را بخواهیم، به ذهنی باز و پویا نیاز داریم؛ ذهنی که سرشار از اندیشه‌های نو و ایده‌های زیبا باشد. یک شاعر باید بتواند واژه‌ها را به درستی و در جای مناسب خود به کار ببرد و این کار، دشوار و در عین حال ارزشمند است. شاعر باید سبک و بیان ویژه خود را پیدا کند و با همان سبک، احساسات و افکارش را روی کاغذ بیاورد.

اگر من شاعر بودم، نخستین شعرم را از طبیعت الهام می‌گرفتم. چون طبیعت دنیایی پر از رمز و راز است و هر کس آن را به شکلی می‌بیند. از پروانه‌ای که در پیله است، تا زمانی که بال می‌گشاید و زیبا و آزاد می‌شود، شعر می‌سرودم.

از شب می‌نوشتم. از شبی که تاریکی‌اش چشم‌نواز است و ماه و ستاره‌ها در آن می‌درخشند. از درختان و کوه‌ها شعر می‌گفتم، چون هر یک دنیایی جدا از این دنیای گذرا دارند. از خداوند بی‌همتا شعر می‌سرودم، زیرا تنها وجودی است که جسم و روح آدمی توان درک کامل او را ندارد، او که بی‌همتاست، او که شکست‌ناپذیر است، چه شعری از این برتر می‌توان سرود؟

اگر من شاعر بودم، از ابرهای پُرقُو هم شعر می‌گفتم، که زیبایی‌شان تکرارنشدنی است. از باران شعر می‌سرودم. از قطره‌های باران که مانند اشک‌های ابر بر روی برگ‌های سبز درختان می‌چکند. از مادرم می‌نوشتم، چون او تنها کسی است که همیشه و در همه حال پشتیبان من بوده است.

قلم را بر کاغذ می‌گذاشتم و درباره پدرم شعر می‌گفتم. پدرم که مانند کوه پشتیبانم بود و همچون سایه‌ی درختی همیشه همراه من ماند. از حیوانات هم می‌نوشتم، چون هر کدام ویژگی‌های منحصر به فرد و جالبی دارند. در پایان، از شهرها شعر می‌سرودم؛ شعرهایی که هر یک داستانی تازه روایت می‌کنند. شعرهایی که زنده‌اند و زندگی می‌بخشند.

شعر گفتن کار آسانی نیست و اگر با دقت به دنیا نگاه نکنی و نگاهی متفاوت با دیگران نداشته باشی، این کار حتی سخت‌تر هم می‌شود. حالا اگر شما جای من بودید، از چه چیزهایی شعر می‌سرودید؟

پیشنهاد: انشا با موضوع اگر من …
انشا اختصاصی – نویسنده: فاطمه شهری

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *