من دنیا را با چشمانم نمیبینم، اما با تمام وجودم آن را حس میکنم. دنیای من پر از صداها، بوها، بافتها و احساسات است.
وقتی صبح از خواب بیدار میشوم، اولین چیزی که به من صبح بخیر میگوید، نور خورشید است که گرمای نرمش را روی پوست صورتم پخش میکند. صدای پرندهها از پشت پنجره به من میگویند که روز تازهای آغاز شده است.
برای من، هر صدا یک تصویر است. وقتی کسی با من حرف میزند، فقط کلماتش را نمیشنوم. من گرمای صدایش را حس میکنم و از روی تُن صدا میفهمم که حالش چطور است. آیا خوشحال است؟ نگران است؟ یا شاید کمی غمگین؟
دستهایم چشمان دوم من هستند. وقتی کتاب بریل را لمس میکنم، نوک این نقطههای برجسته داستانها را برایم روایت میکنند. وقتی صورت مادرم را لمس میکنم، عشق بیپایانش را در گرمای پوستش احساس میکنم.
بعضیها فکر میکنند چون چشمانم نمیبینند، دنیایم تاریک و غمگین است. اما اینطور نیست! دنیای من پر از رنگ است، اما این رنگها را به شکل دیگری میبینم. عطر بهار نارنج برای من رنگ نارنجی دارد. صدای آب جاری رنگ آبی درخشان است. و خنده دوستانم رنگینکمانی از شادی است.
بله، گاهی اوقات سخت است. وقتی میخواهم به تنهایی به جایی بروم، یا وقتی که دیگران چیزهایی را توصیف میکنند که من هرگز ندیدهام. اما یاد گرفتهام که قوی باشم. من دنیا را به شیوه خودم کشف میکنم و زیباییهای منحصر به فردی را پیدا میکنم که شاید دیگران متوجه آنها نشوند.
من مانند همه شما هستم، فقط دنیا را متفاوت تجربه میکنم. من رویا میبینم، آرزو دارم، عشق میورزم و امیدوارم. قلب من میبیند، و گاهی اوقات، دیدن با قلب بینایی واقعیتر است.

من یک نابینا هستم و میخواهم دنیای خودم را برایتان توصیف کنم. این متن به زبانی ساده و ادبی نوشته شده تا به شما دانشآموزان عزیز کمک کند با شیوهی درست نوشتن و تقویت مهارتهای نویسندگی آشنا شوید. در ادامه با ما همراه باشید.
انشای ادبی از زبان نابینا
دیدگاه یک فرد نابینا: من از بدو تولد نابینا بودهام و هرگز دنیا را با چشمانم ندیدهام. دنیا برای من مانند یک معماست که همیشه در حال کشف آن هستم. من از طریق حسهای دیگرم، مثل شنیدن صداها، بوییدن رایحهها و لمس کردن چیزهای اطرافم، سعی میکنم این دنیای ناپیدا را بشناسم.
دنیا از نگاه من پر از شگفتی است. هر چیز تازه و هیجانانگیز است. از زمانی که پا به این جهان گذاشتهام، هر لحظه برایم سفری جدید به شمار میرود. به مرور زمان، با دقت و ظرافت بیشتری دنیای پیرامونم را درک کردهام. صداهای ملایم و بلند، عطر گلها و بوی خاک، و حتی نوازشهای پرمهر مادرم، همگی مانند تکههایی از پازل زندگی من هستند.
در این دنیا، ارتباط با آدمها نقش بسیار مهمی دارد. شنیدن صحبتها، خندهها و حتی صدای قدمهای اطرافیان، به من حس تعلق و حضور در این جهان را میدهد. مادرم همواره پشتیبان من است و به من میآموزد که چطور در این دنیای پهناور از زندگی لذت ببرم.
گاهی اوقات ترس و نگرانی به سراغم میآید، زیرا نمیتوانم دنیایی را که نمیبینم به وضوح تصور کنم. اما مادرم همیشه مرا تشویق میکند که با اعتماد به نفس و پشتکار، از پس این چالشها برآیم.
در دنیای بدون نور من، احساسهای گوناگونی را تجربه کردهام. عشق و محبت، همدلی با دیگران و کشف دانش از طریق کتابها و قصهها، همه بخشی از زندگی من هستند. دنیای بیرون شاید تاریک به نظر برسد، اما قلبم سرشار از روشنایی و مهر است.
از دید من، دنیا جای زیبا و شگفتانگیزی است. جایی که همه میتوانند در کنار هم زندگی کنند و با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. برای من، این دنیا همیشه بهترین مکان برای زندگی است، چه برای نابینایان و چه برای بینایان.
انشا از زبان عروسک پشت ویترین 🧸
اختصاصی-مدیر تولز