من یک گلدان ساده هستم. روزی، یک دست کوچک و مهربان مرا از قفسه فروشگاه برداشت و به خانه جدیدم آورد.
این خانه، اتاق یک دانش آموز است. من در کنار پنجره ایستادهام و هر روز شاهد درس خواندن و رویاپردازی او هستم. گاهی که از درس خسته میشود، به من نگاه میکند و آرام میگیرد. من با برگهای سبزم، هوای اتاق را تازه میکنم و طراوت را به فضای درسش هدیه میدهم.
صاحب من، هر چند روز یکبار، با عشق به من آب میدهد و مرا نوازش میکند. من هم قدردان این محبت هستم و با تمام وجود رشد میکنم. من تنها یک گلدان نیستم؛ من همخانه یک رویا، یک دوست صمیمی و بخشی از زندگی یک دانش آموز هستم.

گلدانی هستم که در گوشهای از این خانه ایستادهام. دوست دارم داستان زندگیام را برایتان تعریف کنم. روزی خاکی ساده و بیشکل بودم تا اینکه دستان یک هنرمند مرا به این شکل و شمایل درآورد. اکنون با گلهای رنگارنگم، زیبایی و طراوت را به این فضا هدیه میدهم. هر روز شاهد صحنههای مختلف زندگی این خانواده هستم و با تمام وجود، قصههایشان را در خود نگه میدارم.
موضوع انشا از زبان گلدان 🎍
کنار پنجره نشستهام و به بیرون چشم دوختهام. عاشق نور خورشید هستم. گرمای آن به گلهایم جان میدهد. باران هم یکی از دوستان خوب من است. وقتی در گلخانه بودم، لطافت قطرات باران را روی صورتم حس میکردم. راستش را بخواهید، من یک گلدانم و گلها بچههای من هستند.
من در خانه از گلهایتان مراقبت میکنم و کمک میکنم تا رشد کنند و شکوفا شوند. وظیفهی من این است که یک خانهی امن و قشنگ برای گلها بسازم و آب، هوا و غذای لازم را برایشان فراهم کنم.
بذرها وقتی در خاک من کاشته میشوند، کمکم رشد میکنند. با آب دادن مرتب، نور آفتاب و مراقبت از آنها در برابر خطرها، گلها آرامآرام بزرگ میشوند و برگ و شاخههای تازه درمیآورند.
من از دیدن گلهایم لذت میبرم. آنها با رنگهای زیبا و بوی خوششان، خانه را قشنگ و پر از انرژی میکنند. هر گل با شکفتنش، یک داستان ویژه را بیان میکند.
به عنوان یک گلدان، کارهای زیادی دارم. باید مطمئن شوم آب به خوبی به خاکم نفوذ میکند و شرایط خوبی برای رشد گلها فراهم است. علاوه بر این، باید مراقب حشرات و بیماریهایی باشم که ممکن است به گلها آسیب برسانند.
من با بودنم در خانهی شما، شادی و زیبایی میآورم. وقتی میبینید گلها چقدر قشنگ شدهاند، خوشحال میشوید و حس خوبی پیدا میکنید. میخواهم یک خاطره برایتان بگویم: یک روز پنجره باز بود و یک زنبور عسل تو آمد. روی گلهای من نشست. صاحب خانه وقتی آن را دید گفت: “زنبور عزیز، این گل شهد کافی برای درست کردن عسل ندارد.” زنبور بعد از شنیدن این حرف، همان طور که آمده بود، رفت بیرون. من هم از آن روز فهمیدم که زنبورها عسل تولید میکنند.
ما گلدانها با خودمان انرژی مثبت و حس خوب به خانهی شما میآوریم. با ما مهربان باشید تا بتوانیم گلهای قشنگ برایتان بزرگ کنیم.
انشا از زبان یک گل
انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی