در خوابهایم، گاهی به سرزمینی پا میگذاریم که همه آرزوهایمان در آن به حقیقت میپیوندند. نام این سرزمین برای هرکس متفاوت است؛ برای یکی کوهستانی پر از صلح، برای دیگری شهری پر از شور و هیجان. اما همه ما در یک چیز مشترکیم: گاهی نیاز داریم در دنیای خیالمان استراحت کنیم و به سرزمین آرزوها سفر کنیم.
سفر به این سرزمین مانند باز کردن درب جدیدی به رویمان است. در آنجا میتوانیم خستگی روزانه را از تن به در کنیم و انرژی تازه بگیریم. گاهی این سفر در قالب یک کتاب است، گاهی در یک فیلم، و گاهی در تخیل خودمان هنگام بیداری.
در سرزمین آرزوها، میتوانیم هر چیزی که دوست داریم را خلق کنیم. میتوانیم با کسانی که دوستشان داریم وقت بگذرانیم، به مکانهایی که همیشه میخواستیم برویم سفر کنیم، و کارهایی که در دنیای واقعی شاید امکانپذیر نباشد را انجام دهیم.
اما زیبایی این سفر در این است که وقتی از آن بازمیگردیم، چیزهای ارزشمندی با خود میآوریم: امید تازه، ایدههای نو، و شجاعت بیشتری برای روبرو شدن با چالشهای زندگی. سرزمین آرزوها به ما یادآوری میکند که همیشه جای برای رشد و بهتر شدن وجود دارد.
در پایان، این سفرهای خیالی به ما کمک میکنند تا در دنیای واقعی انسانهای بهتری باشیم. آنها به ما نشان میدهند که چه چیزهایی واقعاً برایمان مهم هستند و چگونه میتوانیم به سوی آرزوهایمان قدم برداریم.

سفری خیالی به دیار رویاها
همه ما گاهی در دل، آرزوی سفر به سرزمینی را داریم که تمام خواستههایمان در آن برآورده میشود. این سرزمین، جایی است که میتوانیم برای دقایقی هم که شده، از دنیای واقعی فاصله بگیریم و در قلمروی تخیل قدم بگذاریم.
تصور کن به مکانی قدم گذاشتهای که کوهها از یاقوت سرخ هستند و رودها از شیر و عسل جاریند. در این دیار، درختان به جای برگ، مروارید میبارند و پرندگان، نغمههای امید سر میدهند. بادی که میوزد، بوی دلانگیز بهار را به همراه دارد و خورشید، گرمای مطبوعش را بیمزاحمت گرما بر پوستت میپاشد.
در این سرزمین آرزوها، هر کس میتواند چیزی را که در عمق وجودش میجوید، بیابد. یکی آرامش را میطلبد و دیگری شادی را. یکی در پی دانش است و دیگری در جستجوی عشق. اینجا، گنجینهای است که هرکس بسته به نیاز درونش، از آن بهره میبرد.
اما زیبایی اصلی این سفر خیالی، در این است که به ما میآموزد آرزوهایمان را باور داشته باشیم. این سفر به ما یادآوری میکند که گاهی برای رسیدن به بهشت، لازم نیست مسافت زیادی را طی کنیم؛ کافی است چشمانمان را ببندیم و به تواناییهای بیکران روح و ذهنمان اعتماد کنیم.
موضوع انشا سفر به سرزمین آرزوها
سرزمین آرزوها، مقصدی است که همیشه در رؤیاهای ما جای دارد. این سفر به دنیایی خیالی و زیبا اشاره میکند که برای هر فرد شکل متفاوتی دارد، اما در هر حال، بازتابی از آرزوهای پنهان قلب ماست.
برای رفتن به سرزمین آرزوها، ابتدا باید چشمانمان را ببندیم و به دنیای خیال قدم بگذاریم. سوار قطاری رؤیایی میشویم و راهی سفر میشویم. مسیر را در ذهن خود تصور کنید: چقدر سبز و شگفتانگیز است. درختان چنار دو طرف ریل، شاخههایشان را به هم گره زدهاند و تونلی سبز برای عبور ما ساختهاند. گلهای رنگارنگ و صورتی، زیر نور خورشید جان میگیرند و پروانهها را به مهمانی دعوت میکنند.
آواز پرندگان روی درختان افرا و بید مجنون، دلنشین و شادکننده است. حتی کلاغی که روی درخت صنوبر نشسته، با حرکاتش گویی در حال پایکوبی است.
اینها فقط بخشی از مسیر ما به سوی سرزمین آرزوها بود. قطار در ایستگاه آرزو توقف میکند و ما پیاده میشویم. مسافران چمدانهایشان را برمیدارند و هرکسی به راه خود میرود. حالا ما تنها ماندهایم و درشکهای که قرار است ما را به کلبه آرزوها ببرد.
سوار درشکه میشوم و از راهرویی عبور میکنم که به نرمی پرهای قو و طاووس است. دورتر، کلبهای چوبی را میبینم که کنار یک برکه قرار گرفته. اردکها در آب برکه مشغول بازی هستند. درشکه میایستد و من به آرامی از آن پایین میآیم. وقتی وارد کلبه میشوم، بوی نان تازه و تخممرغ محلی فضای خانه را پر کرده است.
یک صبحانه فوقالعاده منتظرم است. این غذا به من انرژی میدهد تا برای تلاش و کوشش آماده شوم. حالا وقت حرکت است؛ باید بروم و به شهر آرزوها برسم. راه میافتم و نمیتوانم چشم از این جنگل زیبا بردارم. گویی هر گل و هر درخت با من حرف میزند. پروانهها دور سرم پرواز میکنند و گنجشکها برایم آواز میخوانند. باد، برگ درختان را به حرکت درمیآورد و گویی نوای موسیقی زیبایی در فضا پیچیده است.
در این شهر، از جنگ و فقر و گرسنگی خبری نیست. همه شادند و به هم کمک میکنند. هرکس برای خوشحالی دیگران تلاش میکند. لبخند بر لب همه است و هیچکس خود را برتر از دیگری نمیداند. نعمتهای خداوند برای همه یکسان است. همه سالم و سرحال هستند و زیبایی و محبت در همه جا دیده میشود.
در سرزمین آرزوها، انسانها از همه چیز بهره میبرند، اما هیچ چیز فقط مال یک نفر نیست. آنها از نعمتهای خدا استفاده میکنند، بیآنکه از آنها کم شود. هرکس بذر امید و محبت در دل دیگران میپاشد و با عشق برای آبادانی بیشتر میکوشد.
صدای زنگ ساعت مرا از این رؤیای شیرین بیدار کرد و به دنیای واقعی بازگرداند. اما قلبم باور دارد که روزی میرسد که سرزمین آرزوها فقط یک رؤیا نمیماند و به دست مردم این جهان ساخته میشود. روزی که عدالت در همه جای جهان برقرار میشود و آدمها تنها با کارهای خوبشان از هم متمایز میگردند.
موضوعات پیشنهادی انشاهای دانش آموزی
انشا اختصاصی _ نویسنده: محیا بخشی فرد