اگر من رود بودم، جویباری روان و زلال در دل کوهستان میشدم. از میان صخرهها و درهها عبور میکردم و با نوای زیبای خود، آوازی برای طبیعت میخواندم.
به هر روستا و شهری که میرسیدم، به مردم و کشاورزان جان تازه میبخشیدم. تشنگی را از بین میبردم و زمینهای خشک را سرسبز و خرم میکردم. کودکان در کنار من بازی میکردند و پرندگان بر شاخههای اطرافم آواز میخواندند.
اگر من رود بودم، هیچگاه در مسیر خود متوقف نمیشدم. همیشه به سوی جلو حرکت میکردم تا به دریا برسم. دریا خانه بزرگ من بود و من با پیوستن به آن، بخشی از دنیای بیکران میشدم.
رود بودن یعنی زندگی بخشیدن، حرکت کردن و همیشه در جریان بودن. اگر من رود بودم، مهربانی و بخشش را به همه جا میبردم و یادآور میشدم که زندگی، مانند جریان آب، همیشه در حرکت است و نباید ایستاد.

اگر من رودخانه بودم، اثری ادبی و توصیفی است که برای دانشآموزان تهیه شده است. این متن به آنان کمک میکند تا با شیوهی درست نوشتن و تقویت توانایی خود در نویسندگی آشنا شوند. در ادامه با ما همراه باشید.
موضوع انشا اگر من رود بودم
اگر رودخانه بودم، زندگی من همیشه در حرکت بود و هرگز از جریان نمیایستادم. از میان کوهها سرچشمه میگرفتم، از قطرات ریز آبی که کنار هم جمع میشدند و سرانجام به دریا میرسیدند. آغاز زندگی من با صدای شرشر آب در میان سنگها همراه بود. در طول مسیر، سنگها، درختان و گلهای خودرو در کنار من سبز میشدند. وقتی از کنار هر موجودی عبور میکردم، حس میکردم به آنان جان میدهم، گویی بودنم برای طبیعت، لازم و حیاتی بود.
رودخانه بودن یعنی همیشه در حرکت باشی و راهت را ادامه دهی. من هیچوقت در یک جا ثابت نمیماندم. هر روز با جریان آب تغییر میکردم و به سرزمینهایی میرسیدم که شاید هیچ رود دیگری به آنجا نرفته بود. گاهی از میان دشتها میگذشتم، گاهی از زیر پلها رد میشدم و گاه در دل شهرها جاری میگشتم. برای مردم روستا و شهر، من چشمهای بودم که همیشه به آنان آب میرساندم. از من مینوشیدند، کشاورزان با کمک من زمینهایشان را سیراب میکردند و همه از وجودم خوشحال بودند.
اما مهمترین درسی که از رودخانه بودن میگرفتم، این بود که من بخشی از یک چرخه بزرگتر هستم. زندگی من فقط به حرکت خودم محدود نبود، بلکه به دنیای اطرافم نیز پیوند خورده بود. من از کوهها برمیخاستم، به دریا میپیوستم و سپس به آسمان بازمیگشتم تا دوباره زندگی نوینی را آغاز کنم. این پیوند بیپایان به من یادآوری میکرد که زندگی هیچوقت تمام نمیشود، فقط شکل آن عوض میشود.
اگر من رودخانه بودم، میتوانستم به دیگران بیاموزم که چگونه با سختیهای زندگی روبرو شوند. هیچ سنگی نمیتوانست مرا از حرکت بازدارد. من از کنارش میگذشتم و حتی آن را بخشی از راه خود میکردم. در واقع، هر مانعی که در مسیرم قرار میگرفت، جزیی از هویت من میشد. من به انسانها یاد میدادم که در برابر مشکلات نایستند و با شهامت راهشان را ادامه دهند.
در کنار رودخانهها، درختان و گیاهان سبز میشوند، ماهیها و آبزیان زندگی میکنند و مردم از نعمت من بهره میبرند. من برای همه سودمند بودم. با این حال، در عمق وجودم میدانستم که آنچه به من معنا میبخشد، حرکت و زندگی است. اگر از جریان میایستادم، نه برای درختان سودی داشتم و نه برای انسانها. پس باید همیشه در حرکت میماندم و به هر آنچه در راهم بود، یاری میرساندم.
انشا با موضوع اگر من…!
انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی