با زندگی و آثار و اشعار ملک الشعرای بهار آشنا شوید!

محمدتقی بهار، که به ملکالشعرا شهرت داشت و تخلصش «بهار» بود، در پنجشنبه ۱۲ ربیعالاول ۱۳۰۴ قمری، مطابق با ۱۸ آذر ۱۲۶۵ خورشیدی در مشهد به دنیا آمد. این تاریخ برابر است با ۹ دسامبر ۱۸۸۶ میلادی. او سرانجام در یکشنبه اول اردیبهشتماه ۱۳۳۰، در خانه خود در تهران چشم از جهان فروبست که با ۲۲ آوریل ۱۹۵۱ میلادی برابر است. پیکر او را در روز دوم اردیبهشت، در آرامگاه ظهیرالدوله واقع در شمیران به خاک سپردند. بهار شاعر، نویسنده، روزنامهنگار، محقق تاریخی و فعال سیاسی دوران معاصر ایران به شمار میرود.
زندگینامه کامل محمد تقی بهار
محمدتقی بهار، که به ملکالشعرا شهرت دارد، شاعر، نویسنده، روزنامهنگار و پژوهشگر دوره معاصر بود. او در روز دوازدهم ربیعالاول سال ۱۳۰۴ هجری قمری در مشهد به دنیا آمد. پدرش محمدکاظم، ملکالشعرای آستان قدس رضوی بود. پس از فوت پدر، به دستور مظفرالدین شاه، این مقام به بهار رسید.
خانواده پدری بهار، خود را از نوادگان میرزا احمد صبور کاشانی، شاعر نامدار دوره فتحعلی شاه میدانستند. به همین دلیل، پدر بهار تخلص «صبوری» را برای خود انتخاب کرده بود. بهار از چهارسالگی به مکتب رفت و در ششسالگی توانست فارسی و قرآن را به خوبی بخواند.
از هفتسالگی، پدرش به او شاهنامه را آموخت و او اولین شعر خود را در همین سن سرود. اصول ادبیات را نزد پدر فراگرفت و سپس تحصیلات خود را نزد میرزا عبدالجواد، معروف به ادیب نیشابوری، کامل کرد.
در بیستسالگی، بهار به مشروطهخواهان خراسان پیوست. نخستین نوشتههای ادبی-سیاسی او به صورت پنهانی و بدون نام در روزنامه خراسان چاپ میشد. مشهورترین آنها، شعری بود خطاب به محمدعلیشاه.
بهار در سال ۱۳۲۸ قمری، روزنامه «نوبهار» را راهاندازی کرد که بیانکننده دیدگاههای حزب دموکرات بود. او به عضویت کمیته ایالتی این حزب درآمد. در همین دوره، شعر «پیام به وزیر خارجه انگلستان» را در اعتراض به قرارداد ۱۹۰۷ میلادی در روزنامه حبلالمتین منتشر کرد. این روزنامه به دلیل مخالفت با حضور نیروهای روسیه در ایران و سیاستهای آن دولت، به دستور کنسول روس تعطیل شد.
پس از آن، بهار بلافاصله روزنامه «تازه بهار» را بنیان گذاشت. اما این روزنامه نیز در محرم ۱۳۳۰ به دستور وثوقالدوله، وزیر خارجه، بسته شد و بهار دستگیر و به تهران تبعید گردید.
در سال ۱۳۳۲ قمری، بهار به عنوان نماینده مجلس سوم شورای ملی انتخاب شد. یک سال بعد، سومین دوره روزنامه نوبهار را در تهران منتشر کرد و در سال ۱۳۳۴، «انجمن ادبی دانشکده» و نیز مجلهای به نام «دانشکده» را پایهگذاری کرد که به باور او، سبک تازهای در شعر و نثر پدید آورد.
روزنامه نوبهار بارها توقیف و دوباره اجازه انتشار میگرفت. یکی از مشهورترین شعرهای بهار به نام «بث الشکوی»، در سال ۱۳۳۷ قمری در پی توقیف نوبهار سروده شد.
پس از کودتای ۱۲۹۹ خورشیدی، بهار برای سه ماه خانهنشین شد و در این مدت، یکی از ماندگارترین شعرهای خود به نام «هیجان روح» را سرود. کمی بعد، با آزادی زندانیان دوره کودتا و نخستوزیری قوامالسلطنه، بهار به نمایندگی مجلس چهارم انتخاب شد.
در این دوره، او همراه با سید حسن مدرس، روحانی سرشناس و رهبر فراکسیون اقلیت، برای پاسداری از دستاوردهای مشروطه و مقابله با خودکامگی سردار سپه میکوشید. بهار در همین زمان، نزد هرتسفلد، ایرانشناس آلمانی، زبان پهلوی میآموخت.
در سال ۱۳۰۱ خورشیدی، او تاریخچهای از اکثریت مجلس چهارم نوشت و بخشی از آن را در نوبهار چاپ کرد. در همین سال، دو شعر معروف خود «دماوندیه» و «سکوت شب» را سرود.
در مجلس پنجم نیز بهار در جمع مخالفان جمهوری مورد نظر رضاخان جای داشت. او بر این باور بود که موافقت سردار سپه با جمهوری، باعث نگرانی مردم شده و آنان نتیجه چنین جمهوری را دیکتاتوری رضاخان میبینند.
پس از درگیری در مجلس و بیاحترامی فراکسیون تجدد به مدرس، بهار از وضع کشور ناامید شد و قصد کنارهگیری از سیاست را کرد و از نمایندگی استعفا داد، اما مشیرالدوله پیرنیا مانع شد. پس از آن، پشتیبانی مردم از مدرس، او را دوباره امیدوار کرد.
پس از کشته شدن عشقی در تیر ۱۳۰۳، فراکسیون اقلیت کوشید با فضای ترس و وحشت حاکم بر تهران مقابله کند و گفتوگوهای تندی در مجلس انجام شد. بهار در این دوره دریافت که مخالفت با سردار سپه خطرناک است و شعرهایی سرود که در ظاهر از جمهوری پشتیبانی میکرد، اما در معنا مخالف آن بود.
پس از شکست خوردن جریان جمهوریخواهی، هواداران رضاخان پیشنهاد تغییر پادشاهی را به مجلس بردند. وقتی بهار به عنوان نماینده اقلیت، سخنرانی تندی در مخالفت با این موضوع ایراد کرد، عوامل نظمیه که قصد کشتن او را داشتند، به جای وی، روزنامهنگاری به نام واعظ قزوینی را کشتند. بهار در شعر «یک شب شوم» احساس خود را از این رویداد بیان کرده است.
سندهای پلیس مخفی تهران نشان میدهد که از سال ۱۳۰۱ خورشیدی، بهار تحت نظر بوده و از دید نظمیه تهران، هوادار انگلستان شناخته میشده است.
در مهر ۱۳۰۳، حکومت نظامی از رضاخان درخواست کرد مصونیت سیاسی بهار لغو شود. در سال ۱۳۰۸، به اتهام مخالفت پنهان با رضاشاه، برای مدتی زندانی شد و تا سال ۱۳۱۲، چند بار به زندان و تبعید محکوم گردید.
در سال ۱۳۱۲، از زندان آزاد و به اصفهان تبعید شد. در سال ۱۳۱۳، با پادرمیانی فروغی برای شرکت در جشنهای هزاره فردوسی به تهران بازخوانده شد.
از این زمان، دوره پربار کار علمی بهار که از سال ۱۳۰۷ و پس از پایان مجلس ششم و کنارهگیری از مجلس آغاز شده بود، غنیتر شد. در سال ۱۳۰۷، بهار تاریخ ادبیات پیش از اسلام را در دارالمعلمین عالی تهران تدریس میکرد که زندان و تبعید آن را متوقف کرد و پس از سال ۱۳۱۳ دوباره از سر گرفته شد.
دستاوردهای ادبی و علمی او در این دوره، تصحیح متنهای کهن، ترجمه آثاری از پهلوی به فارسی، نوشتن کتاب سبکشناسی و زندگینامه فردوسی بر پایه شاهنامه بود. او همچنین «کارنامه زندان» را در سالهای ۱۳۱۲ و ۱۳۱۳ سرود. در سال ۱۳۱۶، تدریس در دوره دکتری ادبیات فارسی را بر عهده گرفت.
با برکناری رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰، بهار دوباره به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی روی آورد و شعر «حب الوطن» را برای پند دادن به شاه جدید سرود. روزنامه نوبهار را دوباره منتشر کرد و کتاب تاریخ مختصر احزاب سیاسی و شرح حال مدرس را در سال ۱۳۲۲ نوشت.
از سال ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۶، ریاست کمیسیون ادبی انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی را بر عهده داشت و نخستین کنگره نویسندگان ایران در سال ۱۳۲۴ از سوی این انجمن زیر نظر او برگزار شد. در همین زمان، مدتی وزیر فرهنگ در دولت قوامالسلطنه بود، اما پس از چند ماه به دلیل اختلاف نظر بر سر مسئله آذربایجان استعفا داد.
در سال ۱۳۲۶، بهار به عنوان نماینده تهران در مجلس پانزدهم انتخاب شد و ریاست فراکسیون حزب دموکرات را پذیرفت. اما بیماری سل که سالها به آن دچار بود، به او اجازه نداد و ناچار برای درمان به شهر لوزان در سوئیس رفت. او در این شهر شعر «به یاد وطن» معروف به «لزنیه» را سرود. نامههای او در این دوره، بیانکننده خاطرات و دلتنگیهایش است.
در سال ۱۳۲۹، «جمعیت ایرانی هواداران صلح» با ریاست بهار تشکیل شد. او با توجه به روحیه انساندوستانهاش این مسئولیت اجتماعی را پذیرفت و بر این باور بود که هواداران صلح، بدون در نظر گرفتن وابستگیهای گروهی، فریاد صلحخواهی اصیل و قابل احترامی دارند. در تابستان همان سال، آخرین شعر بلند خود به نام «جغد جنگ» را سرود که از برترین آثار او به شمار میرود.
درگذشت محمد تقی بهار
بهار در نخستین روز از ماه اردیبهشت سال ۱۳۳۰، در خانه خود از دنیا رفت. پیکر او را در گورستان ظهیرالدوله، واقع در شمیران، به خاک سپردند.
آثار محمد تقی بهار
**کتابهای تألیفی:**
* چهار خطابه، تهران (۱۳۰۵)
* زندگینامه مانی، تهران (۱۳۱۳)
* زندگی فردوسی، اصفهان (۱۳۱۳)
* سبکشناسی، تهران (جلد ۱ و ۲ در ۱۳۲۱، جلد ۳ در ۱۳۲۶)
* تاریخچه احزاب سیاسی، تهران (جلد ۱ در ۱۳۲۱، جلد ۲ در ۱۳۶۳)
* دستور زبان با همکاری پنج استاد (قریب، فروزانفر، رشید یاسمی، همایی)، تهران (۱۳۲۹)
* شعر در ایران، تهران (۱۳۳۳)
* سیر تحول شعر فارسی، مشهد (۱۳۳۴)
* دیوان شعرهای خودش، تهران (۱۳۳۵)
* فردوسینامه بهار، گردآوری محمد گلبن، تهران (۱۳۴۵)
* رسالهای درباره زندگی محمدبن جریر طبری.
**کتابهای تصحیحشده:**
او همچنین کتابهای زیر را تصحیح و منتشر کرده است:
* گلشن صبا، اثر فتحعلیخان صبا، تهران (۱۳۱۳)
* تاریخ سیستان، تهران (۱۳۱۴)
* رساله نفس ارسطو، ترجمهشده توسط باباافضل مرقی (۱۳۱۶)
* مجمل التواریخ و القصص، تهران (۱۳۱۸)
* جوامع الحکایات اثر سدیدالدین عوفی، تهران (۱۳۲۴)
* تاریخ بلعمی، نوشته ابوعلی محمدبن محمد بلعمی، با کمک محمد پروین گنابادی، تهران (۱۳۴۱)
**کارهای دیگر:**
علاوه بر این، بهار در سال ۱۳۱۲ کتاب “اندرزهای ماراسپندان” را از زبان پهلوی به فارسی ترجمه و به شعر درآورد. همچنین در سال ۱۳۱۳ کتاب “یادگار زریران” را از پهلوی به فارسی برگرداند.
صد مقاله از او نیز توسط محمد گلبن در کتابی به نام “بهار و ادب فارسی” چاپ شده است.
**اهمیت کارهای او:**
کتابهایی که بهار تصحیح کرده، هنوز هم به خاطر دقت بالا قابل تحسین هستند. برای مثال، کتاب “تاریخ سیستان” تنها نسخه موجود از این اثر بود که او به طور تصادفی پیدا کرد و آن را به همگان معرفی نمود.
کتاب “سبکشناسی” او از زمان خودش تا امروز به عنوان یک کتاب درسی تدریس میشود. این کتاب برای اولین بار، روشهای جدیدی برای بررسی تاریخ نثر فارسی ارائه داد. در این کتاب، بهار بیشتر از اینکه به موضوع و درونمایه آثار بپردازد، بر ویژگیهای دستوری، واژگان و شیوه بیان هر نویسنده در دورههای مختلف تاریخی تمرکز کرده است.
نمونه ای از اشعار محمد تقی بهار
ای کوه سپید با پای در زنجیر!
ای گنبد آسمان! ای دماوند بلند!
از برف بر فرازت کلاهی سفید
از سنگ در میانه کمری بسته است
تا چشمان انسان نتواند دید
آن چهره زیبایت که در ابر پنهان است
تا رهایی یابی از نفسهای حیوانات
و از این مردم شوم و اهریمننما
با شیر آسمان پیمان بستهای
با ستارهی خوشبخت پیوندی
هنگامی که زمین از ستم آسمان
سرد و تاریک و خاموش و بیروح شد
مشت خشمآلود خود را بر فلک کوبید
آن مشت تویی، تو ای دماوند!
تو مشت خشمگین روزگاری
که از گذر قرنها به بیرون پرتاب شد
ای مشت زمین! بر آسمان برشو
بر پیکر زمان ضربهای کاری بزن
اما نه، تو مشت روزگار نیستی
ای کوه! من از این گفتار خوشنود نیستم
تو قلب یخزدهی زمینی
که از درد ورم کردهای مدتی است
منفجر شو ای دل زمانه!
و آن آتش درونت را پنهان مدار
خاموش منشین، سخن بگو
افسرده مباش، شادمانه بخند
ای مادر موسفید! بشنو
این پند فرزند بدبختت را
مانند اژدهای خشمگین غرش کن
چون شیر درندهی بیابان فریاد زن
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
غم طوقی از آهن شد و برگردنم آویخت
چون ژندهٔ درویش، بلا در تنم آویخت
درگردن دلدار نیاویخته، دستم
بشکست به صد خواری و در گردنم آویخت
آن طفل که پروردهٔ دل بود چو اغیار
افتاد ز چشم من و در دامنم آویخت
بدگوبی جهال به بوم و برم آشفت
بیغارهٔ حساد به پیرامنم آویخت
ببرید طبیعت ز هواهای دلم سر
وآورد ویکایک به سر برزنم آوبخت
بلبلصفت آفات سخن گفتن شیرین
در خانه و در لانه و درگلشنم آویخت
چون منطق شیرین مرا دید زمانه
از طاق فلک در قفس آهنم آویخت
بگداخت تنم شمعصفت وین دل سوزان
چون شعلهٔ فانوس به پیراهنم آوبخت
هر چیزکزان بیش دلم داشت تنفر
چون پردهٔ تاری به در روزنم آوبخت
تاربکی افکار حریفان چو حجابی
گرد آمد و درییش دل روشنم آوبخت
حلاج صفت، تا ز چه گفتم سخن حق
از دار بلا این فلک ریمنم آویخت
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
شمعیم و دلی مشعلهافروز و دگر هیچ
شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ
افسانه بود معنی دیدار، که دادند
در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ
حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد
از پارهٔ سنگی شرف اندوز و دگر هیچ
خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات
مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
روزی که دلی را به نگاهی بنوازند
از عمر حساب است همان روز و دگر هیچ
زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشهورانش
گهوارهتراشاند و کفندوز و دگر هیچ
زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست
لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ
روح پدرم شاد که میگفت به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی
دیدار رخ یار دلافروز و دگر هیچ