تحقیق در مورد زندگی سلمان هراتی + اشعار

زندگی نامه سلمان هراتی

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

سلمان هراتی، شاعر معاصر ایرانی، در یکی از روستاهای استان مازندران به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی او در آغوش طبیعت سرسبز شمال ایران گذشت. او از همان سال‌های جوانی به سرودن شعر روی آورد و کمک‌مقام در میان شاعران نامی معاصر جای خود را باز کرد.

شعرهای سلمان هراتی، سرشار از تصویرهای تازه و نگاه‌های عمیق به دنیای اطراف است. او در سروده‌هایش از طبیعت، آدم‌ها و مسائل اجتماعی روز الهام می‌گرفت. یکی از ویژگی‌های مهم کار او، استفاده از زبان و بیان ساده و صمیمی بود که شعرش را برای همه مردم، از هر قشری، قابل درک می‌کرد.

این شاعر پرآوازه، عمر کوتاهی داشت و در جوانی از دنیا رفت؛ اما در همین سال‌های کم، آثار ارزشمندی از خود به جای گذاشت که هنوز هم پس از سال‌ها، خوانندگان بسیاری دارد و الهام‌بخش بسیاری از شاعران جوان است.

زندگی نامه سلمان هراتی

زندگی نامه سلمان هراتی

سلمان هراتی که نام اصلی او سلمان قنبر هراتی بود، در اول فروردین سال ۱۳۳۸ در روستای مزردشت شهرستان تنکابن در استان مازندران به دنیا آمد. او یکی از شاعران معاصر ایران بود که به ارزش‌های انقلاب و باورهای دینی پایبند بود و در شعرهایش از تخلص «آذرپاد» استفاده می‌کرد.

تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در زادگاهش به پایان رساند و سپس وارد دانشسرای راهنمایی تحصیلی شد. پس از دو سال، توانست فوق‌دیپلم خود را در رشته هنز بگیرد. بعد از اتمام تحصیل، به تدریس در یکی از مدرسه‌های روستایی اطراف لنگرود پرداخت.

او دوران کودکی خود را در روستا سپری کرد و از نوجوانی به کتاب و نوشتن علاقه‌مند شد. به دلیل شرایط سخت مالی، در همان سنین جوانی برای تأمین هزینه‌های زندگی، به کارهای مختلفی مانند شاگردی و چوپانی مشغول شد. همین آشنایی با چوپانان محلی باعث شد تا با ترانه‌ها و آوازهای بومی آن منطقه آشنا شود.

از سال ۱۳۵۲ نوشتن را به صورت جدی آغاز کرد و کمکم شعر سرودن را نیز تجربه نمود. او در سال ۱۳۶۲ موفق به دریافت مدرک فوق‌دیپلم هنر شد و بلافاصله در روستاهای تنکابن به آموزش هنر پرداخت. سلمان هراتی به شعر متعهد و اخلاقی پایبند بود و همین ویژگی، صفا و صمیمیت خاصی به شعرهایش بخشیده بود و او را از بسیاری از شاعران هم‌عصر خود متمایز می‌ساخت.

از این شاعر سه کتاب به یادگار مانده است با این نام‌ها: «از این ستاره تا آن ستاره»، «از آسمان سبز» و «دری به خانه خورشید». بی‌تردید سلمان هراتی یکی از نمونه‌های برجسته شعر انقلاب به شمار می‌رود.

اگرچه از او تنها سه مجموعه شعر باقی مانده، اما همین آثار برای نشان دادن نمونه‌های کامل و ارزشمند شعر انقلاب در همه قالب‌های شعری کافی است. سلمان هراتی در نهم آبان ۱۳۶۵، در راه سفر به لنگرود، بر اثر یک حادثه رانندگی درگذشت. امروزه میدانی در غرب تهران به نام او نامگذاری شده است. آرامگاه او نیز در نزدیکی شهر تنکابن قرار دارد. روی سنگ قبر او این بیت نوشته شده است:
«آه از پاییز سرد، ای کاش من
از تو باغی در بهاران داشتم»

ویژگی های شعر سلمان هراتی

سلمان هراتی یکی از شاعران بزرگ دوران انقلاب است که در شعرهایش نگاه تازه، فکر نو و زبانی مخصوص به خود را ارائه می‌دهد. شعرهای او با تصویرهای زیبا و تازه از طبیعت و احساسات آدمی همراه است و ارتباط عمیق با خداوند، از ویژگی‌های بارز سبک او به شمار می‌رود.

زبان شعر سلمان، گرم و بی‌تکلف است و او همهٔ مهربانی و راستی خود را در شعرهایش می‌ریخت. شعر او در همان حال که با طبیعت پیوندی نزدیک دارد و با خدا راز و نیاز می‌کند، درون‌مایه‌ای اجتماعی و پراحساس نیز دارد. از نظر نرمی سخن، تصویرگری از طبیعت و زندگی، و سادگی بیان، شعر سلمان شباهت‌هایی به شعر سهراب سپهری دارد. سلمان در قالب‌های مختلف شعر گفته، ولی بیشتر شعرهایش به صورت شعر سپید است.

در سروده‌هایش تأثیرهایی از شاعران نامدار امروز دیده می‌شود؛ اما این تأثیرها تقلید صرف نیست و در لابه‌لای زبان شعرش، اصالت و نوآوری شاعر در آفرینش تصاویر، اندیشه و نگاه نوین او به خوبی آشکار است.

آثار سلمان هراتی

• آسمان سبز (مجموعه شعر، سال ۱۳۶۵)
• درِ خانهٔ خورشید (مجموعه شعر، سال ۱۳۶۸)
• از این ستاره تا آن ستاره (شعر کودک، سال ۱۳۶۷)
• گزیده‌ی ادبیات معاصر ۲ (مجموعه شعر، سال ۱۳۷۸)
• همه‌ی شعرهای سلمان هراتی، سال ۱۳۸۰
• همه‌ی شعرهای سلمان هراتی، سال ۱۳۸۶

تحقیق در مورد زندگی سلمان هراتی

نمونه ای از اشعار هراتی

پیش از تو، آب تنها آب بود و نمی‌دانست دریا چیست.
شب، بی‌روشنایی مانده بود و جسارت رسیدن به فردا را نداشت.
رودهای بسیاری در آن آبی پهناور جاری بودند،
اما هیچ‌کدام جرات دریا شدن را در خود نمی‌دیدند.
در آن بیابان خشک و بی‌روح،
حتی علف هم اجازه نداشت سر از خاک برآورد و زیبا شود.
نیروی جوانه‌زنی بهار، در اعماق زمین پنهان بود،
اما بدون تو، انگیزه‌ای برای بیرون آمدن نداشت.
دل‌ها اگرچه پاک بودند، اما مانند سنگ، سخت و ترسو شده بودند؛
آینه بودند اما هیچ میلی به نشان دادن تصویر خود نداشتند.
حرف عشق، مانند یک گلوله در گلو گیر کرده بود،
و این گره، هرگز راهی برای باز شدن پیدا نمی‌کرد.

◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊

دلم از این روزها گرفته و اندوهگین است.
بین ما و رسیدن به مقصد، فاصله‌ای بسیار طولانی است.
حتی اگر چندین در به رویم باز شود، کافی نیست؛
هزاران میدان برای پرواز دارم، اما باز هم احساس تنگی می‌کنم.
در این خاک گرفتارم، در حالی که سرنوشت من پرواز بود؛
برای من، پایین آمدن و در خاک ماندن، ننگ بزرگی است.
چگونه می‌تواند در اینجا آواز خود را بخواند؟
دلی که ضربانش با عشق هماهنگ است.
هزاران چشمه فریاد در درونم به جوشش درآمده،
اما چگونه راه خود را پیدا کند، وقتی که در برابر آن دیواری سنگی است؟
مرا به گوشه باغ عشق مهمان کن،
در این دنیای پیچیده، فقط عشق است که پاک و بی‌ریا باقی مانده است.

◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊

مثل ستاره
پر از تازگی بودی و نور
و در دستت انگشتری بود از عشق
و پاکیزه مثل درختی
که از جنگل ابر برگشته باشد
سرآغاز تو
مثل یک غنچه سرشار پاکی
زمین روشنی تو را حدس می زد
تو بودی ،هوا روشنی پخش می کرد
و من
هر گلی را که می دیدم از
دستهای تو آغاز می شد
و آبی که از بیشه ای دور می آمد آرام
بوی تو را داشت
من از ابتدای تو فهمیده بودم
که یک روز خورشید را خواهی آورد
دریغا تو رفتی!
هراسی ندارم
مهم نیست ای دوست
خدا دستهای تو را
منتشر کرد…

◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊

انسان، میل به جاودانه بودن داشت
که او را از پلکان نافرمانی بالا برد
و سپس در سرازیری ترس‌ها
متوقفش کرد.
بعد از انسان اول، دیگر انسان‌ها
همه جای زمین را
به دنبال آب زندگی زیر پا گذاشتند.
در پایان،
انسان به سرزمین نگرانی‌ها پناه برد
و برای رسیدن به آن آرزو،
کیسه‌های طلا را
با خود به گور برد.
و اکنون ما،
چه روزهای خوبی داریم!
و چه میل پوچی که مدام ما را
به سوی بی‌خودی و فراموشی می‌کشاند.

◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊

دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و تو
امروز می‌آید از باغ بوی بهار من و تو
آن جا در آن برزخ سرد در کوچه های غم و درد
غیر از شب آیا چه می‌دید چشمان تار من و تو؟
دیروز در غربت باغ من بودم و یک چمن داغ
امروز خورشید در دشت آیینه دار من و تو
غرق غباریم و غربت با من بیا سمت باران
صد جویبار است اینجا در انتظار من و تو
این فصل فصل من و توست فصل شکوفایی ما
برخیز با گل بخوانیم اینک بهار من و تو
با این نسیم سحرخیز برخیز اگر جان سپردیم
در باغ می‌ماند یا دوست گل یادگار من و تو
چون رود امیدوارم بی تابم و بی قرارم
من می‌روم سوی دریا جای قرار من و تو

◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊

سجاده‌ام كجاست؟
می‌خواهم از همیشه این اضطراب برخیزم
این دل گرفتگی مداوم شاید
تأثیر سایه من است
كه این سان گستاخ و سنگوار
بین خدا و دلم ایستاده‌ام
سجاده‌ام كجاست؟

◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊

من هم می‌ميرم
اما در خيابانی شلوغ
دربرابر بی‌تفاوتی چشم‌های تماشا
زير چرخ‌های بی رحم ماشين
ماشين يک پزشک عصبانی
وقتی که از بيمارستان بر می‌گردد
پس دو روز بعد
در ستون تسليت روزنامه
زير يک عکس ۶ در ۴ خواهند نوشت
ای آنکه رفته‌ای…
چه کسی سطل‌های زباله را پر می‌کند؟
با شعر نیمایی آشنا شوید
زندگینامه سلمان هراتی آثار و اشعارش _ مدیر تولز

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *