آشنایی با زندگینامه خواجوی کرمانی

کمالالدین ابوالعطاء محمود بن علی بن محمود، که به نام «خواجوی کرمانی» شناخته میشود، از سرایندگان بزرگ نیمهٔ نخست سدهٔ هشتم هجری است. او را با لقب «نخلبند شاعران» نیز میشناسند. تولد او در پایان سدهٔ هفتم هجری در کرمان رخ داد. تاریخ دقیق زادروز او مورد اختلاف است و بین سالهای ۶۶۹ تا ۶۸۹ هجری ثبت شده است.
خواجوی کرمانی در جوانی، علاوه بر آموختن دانشهای رایج آن روزگار، به سفر روی آورد و از شهرهایی مانند اصفهان، آذربایجان، شام، ری، عراق و مصر دیدن کرد. پس از پایان این سفرهای پرشمار، در شیراز ساکن شد. او دارای لقبهایی چون «خلاق المعانی» و «ملک الفضلا» نیز بود. این شاعر بزرگ در میانههای سدهٔ هشتم هجری در شیراز درگذشت و در محلی به نام تنگ الله اکبر، نزدیک به رکنآباد، به خاک سپرده شد.
خواجو پسری داشت به نام مجیرالدین ابوعلی سعید که در منظومهٔ «کمالنامه» — که در سال ۷۴۴ سروده شده — از او نام برده است.
او علاوه بر بزرگان گذشته مانند شیخ ابواسحاق کازرونی و سیفالدین باخرزی، بسیاری از شخصیتهای برجسته و نامدار روزگار خود را نیز ستوده است. از جمله این افراد میتوان به امینالدین بلیانی، شیخ علاءالدوله سمنانی و نیز پادشاهانی مانند سلطان ابوسعید بهادر، ارپاگاون، شیخ حسن ایلکانی، جلالالدین شاه مسعود اینجو، خواجه تاجالدین احمد بن علی عراقی (وزیر امیر مبارزالدین)، خواجه بهاءالدین محمود یزدی و خواجه شمسالدین محمد صاین اشاره کرد. در این میان، خواجو ارادت ویژهای به شیخالاسلام امینالدین بلیانی و شیخ علاءالدوله سمنانی داشت و گویا مدتی در خانقاه شیخ علاءالدوله زندگی کرده و به جمعآوری دیوان او پرداخته است. او از پیروان فرقهٔ مرشدیه و از مریدان شیخ امینالدین بلیانی بود و عشق عمیقی به این عارف شاعر داشت.
در میان همعصران خواجو، حافظ از همه نامآورتر است. خواجو که از نظر سن و تجربهٔ شعری بر حافظ پیشی داشت، در دوران اقامت در شیراز همچون راهنمایی دوستانه بر اندیشهٔ حافظ پرتو افکند. به همین دلیل، در دیوان خواجه شیراز ابیات بسیاری دیده میشود که به تقلید یا در پاسخ به غزلهای خواجو سروده شدهاند و گاه معنا یا واژهای از او گرفته شده است (رجوع شود به مقدمهٔ دیوان خواجو به قلم آقای احمد سهیلی خوانساری، ص ۴۷ تا ۵۴).
سبک خواجوی کرمانی
خواجو مانند بسیاری از دانشمندان دوران خود، از علوم مختلف زمانش آگاهی داشت و در برخی زمینهها مانند نجوم و هیئت، مهارت ویژهای پیدا کرده بود. قدرت سخنوری او در قالبهای گوناگون شعر از جمله قصیده و غزل به خوبی آشکار است. با این حال، او از شیوهی شاعران بزرگ پیش از خود نیز پیروی میکرد؛ به این صورت که در سرودن قصیده از سنایی، خاقانی و ظهیر الهام میگرفت، در مثنوی از سبک نظامی و دیگر مثنویسرایان سدهٔ هفتم تقلید میکرد و در غزل نیز از سعدی پیروی مینمود. از این نظر، خواجو در گروه شاعرانی جای میگیرد که غزلهایشان حلقهٔ اتصال بین سعدی و حافظ به شمار میرود؛ یعنی در شعر او مضامین عرفانی، پندآمیز و اخلاقی در کنار موضوعات عاشقانه دیده میشود.
خواجو در غزلهایش از قافیهها و ردیفهای سخت و پیچیده بسیار استفاده کرده، اما با این حال زبانش روان و جذاب است. همین روانی و دلنشینی باعث شده است که برخی منتقدان، او را پیرو و حتی تقلیدکنندهٔ غزلهای سعدی بدانند. بخشی از قصیدههای خواجو در زمینهٔ زهد و پند و اندرز است، بخشی در ستایش پروردگار و مدح پیامبر، و برخی نیز در بزرگداشت پیشوایان دین سروده شدهاند. برخی از این قصیدهها حاوی نکتههای انتقادی و طنزآمیز نیز هستند. همچنین خواجو به سبک نظامی، اقدام به سرودن ساقینامه کرده است.
آثار خواجوی کرمانی
دیوان اشعار: این کتاب شامل شعرهای مختلف مانند قصیده، غزل، رباعی و ترجیع بند است و به دو بخش «صنایع الکمال» و «بدایع الجمال» تقسیم میشود. در بخش صنایع الکمال، قصیدههایی در ستایش امیرالمؤمنین علی آمده است. همچنین مجموعهای از شعرها با نامهای «مفاتیح القلوب» و «مصابیح القلوب» به نام امیر مبارزالدین سروده شده است.
شش مثنوی: این اثر شامل شش مثنوی است که با الهام از سبک نظامی، فردوسی و سنایی نوشته شده است.
سامنامه: این کتاب با الگوگیری از شاهنامه فردوسی سروده شده و داستانهای عاشقانه و نبردهای سام نریمان را روایت میکند.
گل و نوروز: این داستان بر اساس خسرو و شیرین نظامی نوشته شده و درباره عشق نوروز، شاهزاده ایرانی، به گل دختر پادشاه روم است. پایان داستان به وصلت آن دو و پادشاهی فرزندشان، قباد، ختم میشود.
روضة الانوار: این کتاب شبیه به مخزن الاسرار نظامی است و در بیست فصل، درباره مسائل اخلاقی و عرفانی سخن میگوید.
همای و همایون: این اثر داستان عشق همایون به همای، دختر فغفور چین، را بیان میکند.
کمالنامه: این منظومه عرفانی در دوازده بخش و بر اساس وزن «سیر العباد» سنایی سروده شده است.
گوهرنامه: این کتاب درباره موضوعات عرفانی و صوفیانه است و به نام امیر مبارزالدین در ۲۰۲۲ بیت نوشته شده است.
آثار منثور
در اینجا سه نوشتهی ادبی کوتاه و پرمعنی معرفی میشوند که هرکدام گفتگویی خیالی بین دو چیز معمولی را روایت میکنند:
**رساله البادیه: گفتگوی نمد و حصیر**
در این داستان، “نمد” (که نوعی پارچهی پشمی ضخیم است) و “بوریا” (یا حصیر) با یکدیگر به بحث و گفتگو مینشینند. هرکدام سعی میکنند برتری خود را نشان دهند و فواید خود را برای مردم بیان کنند.
**رساله سبع المثانی: گفتگوی شمشیر و قلم**
این رساله به مناظرهی جالبی بین “شمشیر” (نماد قدرت نظامی و جنگاوری) و “قلم” (نماد دانش و نویسندگی) میپردازد. این دو دربارهی نقش و اهمیت خود در ادارهی جامعه و تاریخ بشر با هم بحث میکنند.
**رساله مناظره شمس و سحاب: گفتگوی خورشید و ابر**
این اثر، گفتگویی شاعرانه بین “خورشید” (آفتاب) و “ابر” است. هرکدام از این پدیدههای طبیعی به توصیف ویژگیها و تاثیرات خود بر جهان میپردازند و در مورد ارزش وجودی خود با هم صحبت میکنند.
اشعار خواجوی کرمانی
با تو از رازهای دل سخن میگویم، اما نه با زبان حرف، بلکه با زبان بیزبانی.
از تو راه درست زندگی را میجویم، اما نه با نشانههای معمولی، بلکه با نشانههای بینشان.
چگونه میتوانی از چشمم پنهان شوی، در حالی که مانند خورشید،
رویت از پشت پرده آسمان پیداست؟
تو چه مفهوم زیبا و ظریفی هستی که حتی بدون دلیل هم قابل درکی؟
تو چه نشانه بزرگ و باارزشی هستی که از هر توضیحی بینیازی؟
چگونه میتوانم چشم از تو بردارم، در حالی که تو روشنی بخش چشمانی؟
چگونه میتوانم از تو جدا شوم، در حالی که تو در عمق وجودم جای داری؟
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
اگر باد صبا راهی به سوی تو داشته باشد،
داستان زندگی مرا به درگاهت میبرد.
چه کسی ما را به حریم نزدیکی تو راه میدهد؟
در میان پادشاهان، نمیتوان فرد نیازمندی مانند مرا یافت.
گلهای لاله در باغ خودنمایی میکنند،
اما برای دیدن گیاه، باید سر تعظیم فرود آورد.
اگر ما به خانه مقصود خود راه نیابیم،
در رنج خواهیم مرد و درمانی نخواهیم خواست.
چگونه مرهم بسازیم برای این دردی که داریم؟
ما میدانیم که درمان درد را میتوان از خود درد به دست آورد.
ای دریغ که دستم را نگرفتند و ناگهان،
مرا که بی سر و پا بودم، به زمین زدند.
هر کس از شمشیر بلا بترسد و روی بگرداند،
جز من که به جان میخواهم تیغ بلا را.
در زمان شادی و سرور، کسی به باغ بی گل و بلبل توجه نمیکند.
من هرگز روی از تو برنمیگردانم، حتی اگر از دست تو،
تیغ بلا به سمت من آید؛ مانند مژه، آن را در چشم میکشم.
حتی به اندازه یک مو از دل خواجو بیرون نمیرود،
تصویر خط و روی تو، چه در روز و چه در شب.
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
او گفت: تو از کجایی که اینگونه پریشان به نظر میرسی؟
گفتم: من غریبی هستم از شهری آشنا.
گفت: چه کاری داری که از خودت بیخبری؟
گفتم: در آستانه درت، سر گدایی دارم.
گفت: چه مرغی هستی که از این جایگاه آواز میخوانی؟
گفتم: من خوش آوازی هستم از باغ بینوایی.
گفت: از قید هستی رها شو تا نجات یابی.
گفتم: با میپرستی، رهایی از خود را جستم.
گفت: اگر زهد و پرهیز پیشه کنی، به چیزی که میخواهی نمیرسی.
گفتم: من از زهد و پارسایی توبه کردهام.
گفت: مرا که دلباز هستم، چگونه دیدی؟
گفتم: مانند گلی در میان بزم دلربایان.
گفت: من آن ترنجی هستم که در جهان نمیگنجم.
گفتم: بهتر از ترنجی، اما به دست نمیآیی.
گفت: چرا مانند ذره، با خورشید عشق بازی میکنی؟
گفتم: زیرا من سرگشتهای هستم که عاشق شدهام.
گفت: بگو خواجو، در چشم ما چه میبیند؟
گفتم: این سخن، رازی است مانند راز مستان.
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ای کسی که هر لحظه عطرت، گلهای نسترن را فرا میگیرد،
گلهای سنبل را از میان گلها جدا کن تا خانه پر از عطر شود.
از میان هزاران دل، تنها یک دل استعداد عشق را دارد،
نگو که هر قطرهای میتواند گوهر شود.
کسی که وجد و شور نداشته باشد، چگونه میتواند از سماع لذت ببرد؟
آتشی لازم است تا دودی از آن بلند شود.
چشم را از دیدن غیر دوست بازدار،
اگر در مسجد هم این کار را نکنی، سگ به مسجد داخل میشود.
مانند سرو آزاده، از دنیا دل بکن،
چون کسی که دستش از دنیا کوتاه باشد، سرور جهان میشود.
هر جایی که مهر نباشد، نور ندارد،
اگر آتشی بیفروزی، خانه روشنتر میشود.
مؤمنی که دلش را به عشق روی زیبا سپرده،
اگر به کفر زلفش ایمان آورد، کافر میشود.
من شعر بر کاغذ مینویسم و با اشک میشویم،
به این امید که شعرم سوزناکتر شود.
ای خواجو، اگر راستگویی، از مهر خالی مباش،
چون کسی که مهر بورزد، بخت خوبی خواهد داشت.
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
اگر سرم هم برود در راه وفاداری به شما،
هرگز هوای شما از سرم خارج نمیشود.
به خاک پای شما که وقتی خاک شدم،
هنوز دلم از خاک پای شما جدا نمیشود.
وقتی مرغ جان من از آشیانه خود پرواز کند،
بر خاک در خانه شما فرود میآید.
در زمانی که تابوت مرا به دوش میبرند،
دل سرگشته من در پی شما خواهد بود.
هدف تیر قضا قرار میگیرم به این امید،
که جان میبازم و رضایت شما را به دست میآورم.
چه کسی را در جهان میتوانم به جای شما ببینم؟
چون هیچ کس را به جای شما ندارم.
برای من، بندگی شما برابر است با آزادی،
چون کسی که خدمتگزار شما باشد، پادشاهی میکند.
اگر دعای شما ورد زبان من شود، عجیب نیست،
چون روز و شب، دعای من همان دعای شماست.
چگونه میتوانم خدمتی درخور شما انجام دهم؟
جز این که هرگز از چیزی که شما را ناخوشایند باشد، روی نگردانم.
عجیب نیست اگر کسی از خود بیگانه شود،
هر غریبی که با شما آشنا شود.
اگر خواجو به غیر شما نگاه کند،
چشمانش از شرمندگی مانند آب میشود.