صائب تبریزی، یکی از سرایندگان بزرگ سده یازدهم هجری است که در شهر تبریز به دنیا آمد. او در خانوادهای اهل ادب پرورش یافت و از همان کودکی با شعر و شاعری آشنا شد. صائب پس از گذراندن جوانی، بهدلیل شرایط زمانه، به همراه خانواده به ایران آمد و در اصفهان، پایتخت آن روزگار، ساکن شد.
صائب تبریزی در دربار شاه عباس صفوی جایگاه ویژهای پیدا کرد و به عنوان یکی از برجستهترین شاعران زمان خود شناخته شد. بیشتر شهرت او به خاطر سرودن غزلهای ناب و پرمعناست. اشعار او چه به زبان فارسی و چه به زبان ترکی، از زیبایی و عمق بسیاری برخوردارند و مضامین اخلاقی، عرفانی و اجتماعی در آنها به چشم میخورد.
صائب را از پایهگذاران مهم سبک هندی در شعر فارسی میدانند. سبکی که به دلیل بیان ساده، خیالپردازی ظریف و معانی تازه، از دیگر مکتبهای شعری متمایز است. او در طول زندگی پربار خود، هزاران بیت شعر سرود که بسیاری از آنها امروزه نیز زنده و خواندنی هستند.

زندگی نامه صائب تبریزی
میرزا محمّدعلی که با نام هنری صائب تبریزی شناخته میشود، برجستهترین شاعر غزلسرای سده یازدهم هجری به شمار میرود. او بین سالهای ۹۷۰ تا ۹۷۳ هجری قمری (برابر با ۱۰۰۰ تا ۱۰۰۳ هجری خورشیدی) در شهر اصفهان متولد شد.
پدرش تاجری سرشناس بود و عمویش، شمسالدین تبریزی، که به شیرینقلم شهرت داشت، از خوشنویسان نامدار آن دوره محسوب میشد. به احتمال زیاد، صائب که خط زیبایی داشت، نزد عموی خود خوشنویسی را فراگرفته بود. خانواده او جزو گروه هزار خانواری بودند که به فرمان شاه عباس اول صفوی از تبریز کوچ کردند و در محله عباسآباد اصفهان ساکن شدند. این گروه از مردم به “تبریزیهای اصفهان” معروف بودند.
صائب در اصفهان دانشهای روزگار خود را آموخت. در جوانی به سفر حج رفت و در بازگشت، از مشهد نیز دیدن کرد. او در سال ۱۰۳۴ هجری قمری اصفهان را به قصد هند ترک کرد و سپس به شهرهای هرات و کابل سفر کرد. حاکم کابل، خواجه احسنالله ظفرخان، که خود ادیب و شاعری توانا بود، از صائب با گرمی استقبال کرد. پس از چندی، ظفرخان برای حضور در مراتب شاه جهان راهی منطقه دکن شد و صائب را نیز همراه خود برد.
صائب در سال ۱۰۴۲ هجری قمری به ایران بازگشت و برای همیشه در اصفهان ماندگار شد. شاه عباس دوم صفوی مقام ملکالشعرایی را به او اعطا کرد.
او هشتاد سال عمر کرد و سرانجام در اصفهان چشم از جهان فروبست. سال درگذشت او را ۱۰۸۶ یا ۱۰۸۷ هجری قمری ثبت کردهاند. آرامگاهش در اصفهان، در محله لَنبان، در جایی قرار دارد که در زمان زندگی او به “تکیه میرزا صائب” معروف بود. امروزه نیز مقبره او در باغچهای واقع در خیابانی که به نامش نامگذاری شده، نگهداری میشود و این خیابان هنوز هم به همین نام پابرجاست.
صائب تبریزی شاعری بسیار پرکار بود و تعداد شعرهایش را بین شصت هزار تا صد و بیست هزار بیت برآورد کردهاند. آثار به جا مانده از او، به جز سه چهار هزار بیت قصیده و یک مثنوی کوتاه ناتمام به نام “قندهارنامه” و چند قطعه، همگی غزل هستند. علاوه بر فارسی، او هفده غزل نیز به زبان ترکی آذربایجانی سروده است.
سبک و شیوهٔ صائب تبریزی
صائب سبکی ادبی را به اوج رساند که قرنها بعد به نام سبک هندی شناخته شد. او بیش از دیگر شاعران همعصرش از روش معادله یا “مدعا مثل” استفاده کرده است. در شعرش نازکاندیشی، ظرافت فکر، مضمونپردازیهای دقیق و معناهای تازه و عمیق به چشم میخورد. هر بیت از غزلهایش معنای مستقلی دارد و در یک شعر به موضوعات گوناگونی میپردازد. به صائب لقب “شاعر تکبیتها” نیز دادهاند.
آثار صائب تبریزی
در مجموعه شعر “مرآت الجمال” اشعاری زیبا در توصیف معشوق و زیباییهای او سروده شده است.
بخش “آرایش نگار” به شعرهایی اختصاص دارد که در آنها از آینه و شانه سخن به میان آمده است.
در قسمت “میخانه” نیز میتوان اشعاری را یافت که درباره شراب و میخانه سروده شدهاند.
بخش “واجب الحفظ” نیز شامل گزیدهای از بهترین غزلهای این شاعر است که ارزش به خاطر سپردن دارند.
نمونه ای از اشعار صائب تبریزی
درخت بلند چنار به دلیل نداری و سختی، این پیچ و تاب را در تنه خود دارد. کسی که فقط به ظاهر نگاه کند و درد دیگران را درک نکند، هرگز به اصل و حقیقت چیزها پی نمیبرد.
اگر کسی در جوانی موهایش سفید میشود، مانند آهویی است که خون خود را به مشک خوشبو تبدیل کرده است.
در این دنیای گذرا، هیچ آسایشی بدون رنج وجود ندارد. حتی خندههای گل نیز از گریههای تلخش به وجود میآید، همانطور که گلاب از دل گل بیرون میآید.
هرگاه در جایگاه بلندی قرار گرفتی، با افراد فروتن و نیازمند، مهربان و فروتن باش. زیرا اگر چنین کنی، آسمان تو را مانند ماه نو گرامی میدارد و بر اوج میرسانی.
دل بیقرار ما از شدت عشق میسوزد، گویی آتشی است که با چرخیدن، کباب را از درون میپزد.
هیچ تفاوتی بین باد مخالف و باد موافق نیست؛ زیرا دریانوردی که دلش مانند حباب سست و ناپایدار است، هرگز نمیتواند در دریا دوام بیاورد.
عشق در دلهای پاک و روشن، همیشه بیقراری و جنبش ایجاد میکند، همانطور که نور خورشید در آیینه تابیده و حرکت میکند.
زبان اعتراض در برابر کسانی که سکوت میکنند، کوتاه است. هر خونی که مانند مشک خالص شود، از آسیب تیغ در امان خواهد ماند.
به زندگی کوتاه و ناپایدار دل مبند، زیرا اسب تندرو را هیچچیز از دویدن بازنمیدارد، حتی اگر پایش در رکاب فشرده شود.
حباب با وجودی که از آب تشکیل شده، همیشه در جستجوی آب به این سو و آن سو میدود. این نشان میدهد که گاهی انسان حقیقت را در نزدیکی خود نیز نمیبیند.
♥♥♥♥♥ ♥ ♥♥♥♥♥
آب خضر و میشبانه یکیست
مستی و عمر جاودانه یکیست
بر دل ماست چشم، خوبان را
صد کماندار را نشانه یکیست
پیش آن چشمهای خوابآلود
نالهٔ عاشق و فسانه یکیست
پلهٔ دین و کفر چون میزان
دو نماید، ولی زبانه یکیست
گر هزارست بلبل این باغ
همه را نغمه و ترانه یکیست
پیش مرغ شکستهپر صائب
قفس و باغ و آشیانه یکیست
کاش هیچکس اسیر نگاه کسی نباشد. این برق ناگهانی که در دل گیاه کمین کرده، برای هیچکس نباشد.
چشم یعقوب از انتظار سفید شد؛ کاش هیچکس اینقدر در انتظار نماند.
از توبه شکستهام خجالتزده و زمینگیرم؛ کاش این شیشه شکسته در راه کسی نباشد.
خدایا، کاش هیچکس به خاطر پرواز بیجا، مجبور به تشکر از پر کاهی نباشد.
دلم از قامت خمیدهام میلرزد، مانند برگ بید؛ کاش کسی به دیوار شکستهای پناه نبرد.
در حیرتم که از کدام گناه توبه کنم، چون هیچکس به اندازه من گناه و جرم ندارد.
دل صائب از زیادی گناهان سیاه شده؛ کاش این ابر تیره، روی ماه هیچکس را نپوشاند.
♥♥♥♥♥ ♥ ♥♥♥♥♥
صبح روشن شد، ای ساقی! شرابی مانند آفتاب به من بده، تا با نیروی آن از خواب برخیزم و به سوی موفقیت حرکت کنم.
هرکس در میخانه با искренی دست نیاز بردارد، از روشنی و پاکی جام شراب، به مقام بلندی میرسد.
ماهیان به خاطر بیزبانی، سر از دریا بیرون میآورند؛ زیرا در مجلس شراب، گفتگو داروی بیهوشی است.
خطی از عاشقان خواست تا از ستم رخسار معشوق عذرخواهی کند، ولی خون وقتی به مشک ناب تبدیل شود، راه خود را پاک میکند.
به خط سیاه او گفتم: شرمت کمتر شود، اما او پرده دیگری بر شرم و حجاب خود افزود.
هنگام نوشتن خط، او به مردمی توجهی ندارد؛ زیرا گردن کارمند در برابر حسابهایش باریک است.
از نگاه گرمش، میان نازکش مانند مویی که روی آتش قرار گیرد، پیچ و تاب بیشتری پیدا میکند.
برکت آسمان و اقبال بلند از عشق سرچشمه میگیرد؛ حتی حباب دریا با همت خود تاجبخشی میکند.
زمین پذیرای دانههای نیکی است؛ همانطور که قطره اشک ابر در صدف، به گوهری شاهوار تبدیل میشود.
برای آدم بیپول، وسایل خوشی فراهم است؛ اما در هرجا که خواب سنگین شود، بستر خارآلود است.
من از ویرانی به دنبال امنیت گشتم، ولی ندانستم که چرخ از این سرزمین خراب، به جای باج، گنج میخواهد.
ناله صائب در بلندیها کوتاه نمیشود؛ زیرا کوه استواری تو، هر صدایی را بیپاسخ میگذارد.
غزلیات ترکی صائب تبریزی
دلم اکنون غمگین است و این یک درد تازه است
زخم نگاه ستمگرت مرا بیجان کرده است
ای دوست، پیش از این هم غم روزگار را نکشیده بودم
اما اکنون دل من در سردرگمی و ناله است
اگرچه تو هر لحظه به دیگران مهر میورزی
اما من شب و روز از فراقت ناله و زاری میکنم
پیش از آنکه دیگران به وصلت برسند
ما که با دیدن دستانت شادمان میشویم، اکنون در انتظاریم
باشد که دیگران هرگز در دام دوزخ گرفتار نشوند
ای صائب، ما اکنون میهمان بهشت و یار دلداریم
♥♥♥♥♥ ♥ ♥♥♥♥♥
ای آفتاب، بر اشک عاشقان رحم کن
که گریستن کسی را از آتش سوزان نجات نمیدهد
در برابر تیغ خونخوار تو، حباب کی مقاومت میکند؟
ستمگر خون من را نوشید و مرا چون کباب بر آتش کرد
و انتقامش را با صدها کباب از آتش گرفت
من خاک شدم تا صید تیر ابروی کماندارش شوم
و ندانستم که تیر شهاب از آسمان فرو نمیریزد
اگر آتش رخسارش با خاکستر درآمیزد
چه بسیار است نقابهای سوزانی که با عاشقان میکنند؟
آفتاب، با مهربانی سر از خاک برمیآورد
اما در راه عشق، از شعلههایش خون میچکد
از جور روزگار و سرزنش مردم فارغ باش
آیا در گوهر، انقلابی رخ نخواهد داد؟
عاقلان عشق ورزیدن را آسان میپندارند
اما بوی ناب مشک، سرگیجه میآورد
هر کس در این جهان فانی، خود را نابود کند
بیحساب در بهشت آخرت درمیآید، ای صائب