تحقیق در مورد زندگی باذل مشهدی آثار و اشعار آن

زندگی باذل مشهدی

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

باذل مشهدی، شاعر و دانشمند ایرانی، در شهر مشهد به دنیا آمد. او در دوره صفویه زندگی می‌کرد و از استادان بزرگ شعر در زمان خود بود. بیشتر عمرش را در زادگاهش گذراند و به سرودن شعر و گسترش دانش پرداخت.

مشهدی در سرودن انواع شعر، به ویژه قصیده و غزل، مهارت داشت. سبک شعرش ساده و روان بود و مضامین اخلاقی و اجتماعی در آثارش به چشم می‌خورد. او با خلق تصاویر زیبا و به کار بردن کلمات گیرا، مخاطبان بسیاری را جذب کرد.

از این شاعر بلندآوازه، آثار ارزشمندی به جا مانده است. دیوان شعر او شامل قصیده‌ها، غزل‌ها و قطعه‌های زیباست. مثنوی «فالنامه» نیز از کارهای برجسته او به شمار می‌رود که در آن به موضوعات گوناگون پرداخته است.

باذل مشهدی نه تنها در شعر، بلکه در زمینه‌های دیگر دانش نیز تبحر داشت. او با فلسفه، نجوم و تاریخ آشنا بود و این دانسته‌ها در عمق و غنای شعرش اثر گذاشت.

او در طول زندگی، شاگردان بسیاری را پرورش داد و نقش مهمی در پاسداری و پیشبرد شعر فارسی ایفا کرد. امروزه اشعار او گواهی بر ذوق سرشار و هنر والایش هستند و جایگاه او را در تاریخ ادبیات ایران استوار نگه داشته‌اند.

زندگی باذل مشهدی

میرزامحمد رفیع، که به رفیع خان معروف است، در شهر شاهجهان‌آباد (همان دهلی امروزی) به دنیا آمد. او با لقب باذل شناخته می‌شود و در سده‌های یازدهم و دوازدهم قمری از بزرگان و شاعران فارسی‌زبان هند بود. عمده شهرت او به خاطر شعر گفتن و سرودن کتاب حمله حیدری است.

زندگی نامه باذل مشهدی

باذل مشهدی خود را از نوادگان خواجه شمس‌الدین محمد جوینی می‌دانست. پدرش میرزا محمود مشهدی در زمان پادشاهی شاهجهان از شهر مشهد به هند مهاجرت کرد و در دوره حکومت او به منصب‌های مهمی رسید.

باذل ابتدا در دربار شاهزاده معزالدین، پسر عالمگیر، به کارهای اداری مشغول شد. سپس عالمگیر او را به عنوان حاکم منطقه‌ای به نام «بانس بریلی» منصوب کرد و پس از آن مسئول نگهبانی از قلعه گوالیار شد. اما پس از درگذشت عالمگیر در سال ۱۱۱۸، از کار برکنار شد و در شهر دهلی گوشه‌نشینی اختیار کرد. او سرانجام در سال ۱۱۲۳ در همان شهر درگذشت.

باذل با ناصر علی سرهندی، شاعر مشهور آن دوره، دوست بود. با این حال، سرهندی گاهی در محفل خود او را مسخره می‌کرد. همچنین شاعری به نام سراج‌الدین علی خان آرزو در سن هفده‌سالگی در گوالیار با باذل دیدار کرده بود.

او انسانی با اخلاق نیکو و خوش‌رفتار بود و همواره به کمک کردن به مردم و برطرف کردن نیازهایشان توجه داشت. باذل در سرودن غزل و مثنوی مهارت داشت و نمونه‌هایی از غزل‌هایش در کتاب‌هایی که زندگی‌نامه شاعران را نوشته‌اند، ثبت شده است.

پیشنهادی: معنی شعر حمله حیدری

آثار باذل مشهدی

باذل سبزواری نوشته‌هایی از خود به جای گذاشته که در اینجا معرفی می‌شوند:

**انشای باذل:** این نوشته نمونه‌ای از نثر فارسی او است که دو نفر به نام‌های میر علیرضا حسینی سبزواری و جعفر سیّاح، آن را در یک کتاب دست‌نویس مشترک خود ثبت کرده‌اند. این کتاب در سال‌های ۱۰۸۷ تا ۱۰۸۹ هجری در شهر برهان‌پور نوشته شده و نسخه اصلی آن اکنون در موزه ملی پاکستان نگهداری می‌شود.

**اعتقادیه:** این اثر یک شعر بلند است که پانزده بخش دارد و در آن خداوند ستایش و از پیامبر اسلام یاد شده است.

**دیوان باذل:** این کتاب، مجموعه کامل شعرهای باذل است. به گفته شخصی به نام ایمان که در سال ۱۲۲۶ درگذشته، این دیوان سرشار از شعرهای زیبا و دلنشین بوده است.

**حمله حیدری:** این کتاب، مشهورترین کار باذل به شمار می‌رود. یک داستان حماسی مذهبی درباره زندگی پیامبر اسلام و خلفای راشدین است که داستان آن تا پایان خلافت عثمان بن عفان ادامه دارد. باذل این اثر را به سبک و وزن شعری شاهنامه فردوسی سروده است. محتوای این کتاب در واقع به نظم کشیده شده کتاب “معارج النبوة فی مدارج الفتوة” نوشته معین‌الدین فراهی است که در سال ۹۰۷ هجری تألیف شده و بسیاری از احادیث پیامبر نیز در آن گنجانده شده است. درباره تعداد بیت‌های این منظومه، آمارهای مختلفی از ۲۸۰۰۰ تا ۹۰۰۰۰ بیت گفته شده؛ اما به نظر نویسنده کتاب “کلمات الشعرا”، این اثر حدود ۴۰۰۰۰ بیت دارد.

اشعار

در بخشی از کتاب حمله حیدری، باذل مشهدی به توصیف نبرد حضرت علی (ع) با عمرو بن عبدود می‌پردازد:

شجاعان میدان جنگ با نگاه‌های تیز
به این فکر بودند که نخست چه کسی برای نبرد اعلام آمادگی می‌کند
ناگهان «عمرو» آن جنگجوی پرآوازه
اسبش را به حرکت درآورد و غبار از زمین برخاست
وقتی آن کوه آهنین به میدان رسید
تمام صحنه نبرد همچون کوهی از فولاد سخت شد
او به میدان آمد و با غرور ایستاد
سپس از میان لشکر، همرزم خواست
حبیب خدا، آفریننده جهان
به چهره مردان دین نگاه کرد
همه سرهایشان را پایین انداخته و ساکت بودند
هیچ کس میل و رغبتی برای جنگ با او نداشت
به جز بازوی دین و شیر خدا
که خواهان نبرد با آن اژدها شد
به سوی پیامبر دوید و اجازه خواست
اما از او رخصت نیافت
پس رو به آن جنگجوی سهمگین کرد
و پیش روی او ظاهر شد
آن دو با کینه‌ای عمیق به سوی هم تاختند
و راه صلح را به روی خود بستند
آسمان از هراس آن نبرد رنگ باخت
جنگ آن دو همچون رویارویی شیر و پلنگ بود
نخست آن شوم‌بخت و بداقبال
بازویش را مانند شاخه‌ای درخت بلند کرد
شیر خدا سپر را بالا گرفت
و آن اژدها شمشیرش را برافراشت
پایش را مانند کوهی بر زمین کوبید
و دندان‌های خشم را به هم فشرد
چون نتیجه‌ای حاصل نشد
بار دیگر از دو سو به هم حمله کردند
چنان جنگی به پا کردند
که زمین و زمان کمتر به خود دیده است
از شدت گرد و غبار میدان
تن هر دو از چشم ناپدید شد
زره‌ها پاره پاره و لباس‌ها چاک چاک
سر و روی مردان پر از خاک و غبار
آن دو استاد در فنون جنگ
هفتاد گونه نبرد را از سر گذراندند
شجاع دلاور، وصی پیامبر
اژدهای دریا، قدرت حق، علی
چنان خشم‌آلود به دشمن نگاه کرد
که گویی با نگاه زهرآلودش کارش را می‌ساخت
دست توانای خیبرشکن را بالا برد
و برای قطع کردن سرش، پای خود را محکم بر زمین کوبید
به نام خداوند آفریننده جهان
شاه دین شمشیر را رها کرد
چون شیر خدا شمشیر بر دشمن فرود آورد
شیطان از حسرت دستانش را به هم فشرد
رنگ از چهره کفر پرید
بت‌خانه‌ها در فرنگ به لرزه افتادند
غضنفر شمشیر بر گردنش زد
و تن بی‌سرش را بر زمین انداخت
وقتی تیغ تیز بر گردنش نشست
سر «عمرو» صد گام از بدنش جدا شد
وقتی آن پیل زخمی بر خاک غلتید
جبرئیل بر دست او بوسه زد

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *