محمود شاهرخی از شاعران سرزمین کرمان است. او در خانوادهای اهل ادب و فرهنگ پرورش یافت و از همان سالهای جوانی به سرودن شعر روی آورد. شعرهای او سرشار از عشق به طبیعت، مردم و زادگاهش است.
او با زبان ساده و روان، احساسات و دیدههایش را به تصویر میکشید و همین موضوع باعث میشد تا مخاطبان زیادی با اشعارش ارتباط برقرار کنند. محمود شاهرخی بخشی از تاریخ ادبی معاصر استان کرمان به شمار میرود و یاد و نامش در میان دوستداران شعر و ادب این دیار زنده است.

محمود شاهرخی، شاعر شناختهشده ایرانی، در سال ۱۳۰۶ در شهر بم چشم به جهان گشود. او در شعرهایش از نام “جذبه” استفاده میکرد و بیشتر سرودههایش دربارهی انقلاب، دفاع مقدس و مسائل عرفانی بود. این شاعر در سال ۱۳۸۱ به عنوان یکی از چهرههای ماندگار کشور برگزیده شد.
جذبه در بیشتر قالبهای سنتی شعر فارسی طبعآزمایی کرد. او سرانجام در ۲۵ آبان سال ۱۳۸۸، در ۸۲ سالگی، در بیمارستان عرفان تهران درگذشت.
زندگی نامه محمود شاهرخی
او سالهای کودکی و درسهای ابتدایی را در شهر بم سپری کرد و دبیرستان را در کرمان و یزد به پایان رساند. سپس برای یادگیری زبان عربی وارد مدرسهای دینی به نام معصومیه در کرمان شد. در همین دوره با سید محمد، که اهل یزد بود و تخلص مجذوب داشت و برای سخنرانی به بم سفر کرده بود، آشنا شد. پس از این آشنایی، به همراه او راهی یزد شد و در خانهاش ساکن گردید. در یزد، تحصیلات خود را در مدرسه خان ادامه داد و ازدواج کرد.
پس از آن، مدتی در یزد به تحصیل پرداخت و سپس برای ادامه یادگیری علوم دینی به نجف رفت و در مدرسه کبرای آخوند خراسانی سکونت گزید. اما پس از مدتی در نجف به بیماری ریوی دچار شد و ناچار به بازگشت به ایران شد. در ایران ابتدا در مدرسه فیضیه قم مشغول تحصیل گردید، ولی با بدتر شدن بیماری به تهران نقل مکان کرد و در یک آسایشگاه بستری شد. پس از بهبودی، به دلیل مشکلات زندگی، از لباس روحانیت خارج شد و در بخش خصوصی مشغول به کار گردید.
با پیروزی انقلاب اسلامی، او همکاری خود را با رادیو آغاز کرد و به تولید برنامهها و نوشتن مقالههایی با موضوع ادبیات و عرفان پرداخت. برنامههایی مانند «تا به سرمنزل عنقا»، «تا به خلوتگاه خورشید»، «نوای نی» و «سیری به پای دل» از جمله آثار او در این دوره است. شعرهایش پس از انقلاب در کتابهای مختلف، روزنامهها و مجلات ادبی منتشر شد. با شروع جنگ ایران و عراق، بسیاری از شعرهایش را به موضوع دفاع مقدس اختصاص داد و در مراسمهای شعری مرتبط با جنگ حضوری فعال داشت.
محمود شاهرخی در طول سالهای فعالیتش با نهادهای فرهنگی مختلفی مانند اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی تهران، شورای عالی شعر مرکز موسیقی صدا و سیما، حوزه هنری و سازمان صدا و سیمای ایران همکاری نزدیک داشت و همچنین عضو شورای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود. از دوستان و همکاران نزدیک او میتوان به افرادی مانند حسین لاهوتی، سپیده کاشانی، مهرداد اوستا، مشفق کاشانی و یاور همدانی اشاره کرد.
آثار محمود شاهرخی
در میان آثار ادبی، کتابهای شعری با این عناوین به چشم میخورند:
«در میان گرد و غبار کاروان» که مجموعهای از اشعار است،
«سرود رسمی کشور ایران»،
«نمایشی از عشق»،
«مثنوی»،
«همایش بزرگ برای گرامیداشت فرماندهان شهید ارتش»،
«درد گلهای شقایق» که مجموعه شعر است،
«نغمههای عاشقانه» که برگردانی است از کتاب «مشارق انوار القلوب و مفاتح اسرار الغیوب» نوشتهی ابوزید عبدالرحمن بن محمد انصاری قیروانی، با پیشگفتاری از هلموت ریتر و ترجمهی محمود شاهرخی،
«برگزیدههای ادبیات امروز» که گزیدهای از شعرهاست،
و «آواز رویش گل».
همچنین دهها مجموعه شعر دیگر که دربارهی انقلاب ایران، امام خمینی، جنگ ایران و عراق، و امامان شیعه گردآوری شدهاند.
اشعار
آزادهای که خانه عشق است، همه به سوی او مینگرند
اهل هر دو جهان، چشم به راه او هستند
صاحبدلان به شکرانه، جان خود را فدا میکنند
وقتی نسیمی از سوی او میوزد
دلها مانند شمع، از بوی او میسوزند
آری، بوی او همچون عطر بهشت است
جانم فدای آن عاشقی باد که آرزویش
کشته شدن در راه معشوق بود
دلباختهای که در محراب وصال یار
غسل و وضواش از جویبار خون بود
کسی که با لبهای تشنه جان سپرد
اما از سبوی او قطرهای آب نیاشامید
آنکه دو جهان اسیر او بودند
در عشق “من یزید”، به یک موی او فدا شد
وقتی در کنار فرات تشنهلب به شهادت رسید
مزرعه دین از آبروی او سیراب گشت
حقیقت، دوباره از برکت او جان گرفت
و شریعت از جوی او آب زندگی یافت
هستی به حرکت درآمد و جهان دگرگون شد
وقتی فریاد “هل من مغیث” از گلوی او برخاست
سرخی شفق در آسمان آبی
آیینهای است که چهره او را نمایان کرده
این چه کسی است که چشم جهانیان به او خیره مانده؟
او شمع حقیقت و چراغ هدایت است، حسین
![]()
ای تو که در سوگت، چشم همه جهان گریست!
و از رنج جانفرسایت، هفت آسمان گریست.
تنها انسان نبود که از اندوهت اشک ریخت؛
در ماتم تو، عرش و زمین و زمان گریست.
هر که قصهٔ دلشکستهٔ تو را شنید،
لرزان چون شمع، با دلی پر از آتش گریست.
از مصیبت تو، جن و فرشته نیز بیتاب شدند،
و در سوگت، چشمان پیر و جوان گریست.
ماهی در آب، از حسرت لبهای خشکات سوخت،
پرنده از درد تو، در لانهاش گریست.
«خیرالنسا» از اندوه، بر چهرهاش زخم زد،
«خیرالبشر» با ناله و فریاد گریست.
از این داغ، مرتضی در بهشت برین سوخت،
از این درد، مجتبی در باغهای بهشت گریست.
ابر بهاری چگونه در باغ و چمن بگرید؟
زینب کنار پیکر تو، آنچنان گریست.
آنچنان کنار جسم تو زار و نزار گریست،
که از سوزش آن، دوست و دشمن همگی اشکبار شدند.