طبیعت، همان جهان زیبا و شگفتانگیزی است که ما در آن زندگی میکنیم. تصور کنید صبحگاهی از خواب بیدار شوید و آواز خوشِ پرندگان را از پشت پنجره بشنوید. خورشید به آرامی طلوع میکند و نور طلاییاش را بر برگ درختان و سبزهزارها میپاشد. نسیم خنکی صورتتان را نوازش میدهد و بوی خاک تازه و گلها را با خود میآورد.
در این دنیای رنگارنگ، کوههای بلند و سرسبز، رودخانههای روان و آسمان آبیِ بیپایان وجود دارد. هر فصل هم جلوهای ویژه دارد: بهار با گلهای رنگارنگ، تابستان با میوههای شیرین، پاییز با برگهای طلایی و زرد، و زمستان با برف سفید و پاک.
طبیعت مانند یک خانه بزرگ است که همه موجودات زنده – از انسانها و حیوانات تا گیاهان – در آن در کنار هم زندگی میکنند. درختان هوای پاک به ما هدیه میدهند، آبها تشنگی ما را رفع میکنند و خاک به ما غذا میدهد.
پس باید قدر این همه زیبایی و نعمت را بدانیم و در حفظ آن بکوشیم. طبیعت موهبتی است که باید از آن مراقبت کنیم تا هم برای خودمان و هم برای نسلهای آینده سالم و زیبا باقی بماند.
طبیعت، جهان رنگارنگ و پرشکوهی است که ما را در آغوش گرفته است. از آسمان آبی و خورشید درخشان گرفته تا کوههای سر به فلک کشیده و جنگلهای سرسبز، هر بخش از آن جلوهای از زیبایی و نظم شگفتانگیز است. نسیم ملایم که میان برگهای درختان میوزد، آواز پرندگان که فضای اطراف را پر میکند و جویباری که آرام از دل سنگها میگذرد، همگی یادآور این هستند که طبیعت زنده و پویاست.
این نوشته برای دانشآموزان عزیز تهیه شده تا با شیوهی توصیف و نگارش ادبی آشنا شوند. با مدیر تولز همراه باشید.
انشا در مورد طبیعت
چشمانتان را ببندید. فضایی سرسبز و بیپایان، زیبایی بیانتها و آواز پرندگان را در ذهن مجسم کنید. شاخههای درختان با نرمی تکان میخورند و بادها پیاپی میوزند. آسمان آبی، ابرها را در بر گرفته است. این تصویر زیبا، همان طبیعت است که به آن جنگل میگویند و مانند مادر دلسوز زمین است. جنگل خانهای امن برای همه جانداران به شمار میرود.
جنگل سرچشمه الهام و آسایش است؛ مانند شعری بیپایان که از هر بخش آن تازگی و سرسبزی میجوشد و با ورق زدن هر صفحهاش، نسیم خنک بهاری را روی صورت خود حس میکنید. جنگل سبز، دریچهای به سوی نادیدههاست. سرزمین شگفتیها که هر روز راز تازهای از آن نمایان میشود. اکنون بیایید کمی از این طبیعت جنگلی فاصله بگیریم و بخشهای دیگری از طبیعت را ببینیم.
بیابانها بخش دیگری از طبیعت زمین هستند. آنها اغلب تنها و خاموش به نظر میرسند. بعضی از جانوران مانند مارها، بیشتر از دیگران با بیابان سازگارند. بیابان و خورشید گویی با هم رقابت دارند و سالهاست بر سر این که کدام گرمتر است، با هم در چالشند. بهتر است بیابان را به حال خود بگذاریم تا در تنهاییاش آرام بگیرد و به سراغ اقیانوس برویم.
این طبیعت زنده، قلب بزرگی دارد و سرپناهی برای همه موجودات دریایی است. برخلاف بیابان، اقیانوس موجودی اجتماعی است و با هزاران ماهی دوستی میکند. فرزند اقیانوس، دریا نام دارد. دریا مانند دختری است که دوست دارد موهای بلندش را بر روی شنهای نرم ساحل پهن کند. صدفها هدیههای زیبای دریا به ساحل هستند. از اعضای خانواده طبیعت گفتیم، حالا نوبت به پدر قدرتمند آنها میرسد.
کوه با ابهت و شکوهش، سرافراز ایستاده است. او با قامت بلندش، نگهبان و ناظر خانواده طبیعت است. کوه کمی سالخورده شده و نمیتواند حرکت کند. اما همین ثابت بودنش برای همه بهتر است. بعضی از کوهها خشمگین میشوند و گدازههای آتشین را به اطراف پرتاب میکنند. به نظرم آنها به یک مشاور خوب نیاز دارند؛ شاید اینطوری آرامتر شوند. طبیعت را دوست بدارید، تا آن هم شما را دوست داشته باشد.
انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی
موضوع انشا طبیعت
گاهی از هیاهو و شلوغی شهر خسته میشویم و دلمان میخواهد به جایی پناه ببریم که تنها نوای طبیعت در آن شنیده شود. در آن مکان دلمان را رها میکنیم، بیدغدغه در میان سبزهزارها میدویم و از ته دل فریاد میزنیم تا تمام غمها و اندوههایی که بر قلبمان سنگینی میکنند، بیرون بریزند.
طبیعت، مادر مهربان زمین است و ما همیشه نیاز داریم در آغوشش آرام بگیریم و با او سخن بگوییم. این بار نیز برای سبک کردن دل، به دامان طبیعت پناه بردم. در میان جنگل و چمنزار قدم زدم، به گنجشکهای نشسته بر درختان سلام کردم و از رودخانه خواستم تا سلام مرا به دریا برساند.
زیر سایه درختی پهنبرگ نشستم و اجازه دادم پاهایم خاک را لمس کنند. به آرامی به گلها دست کشیدم و به پروانهها نگاهی کردم. کفشدوزکی را که از روی شاخه افتاده بود، برداشتم و روی گلی نشاندم. گرمای خورشید را با تمام وجود حس کردم و چشمانم را بستم.
گوش دادم؛ گویی تمام وجودم به گوش تبدیل شده بود و هر صدا را در خود جذب میکرد. اما چه صداهایی! صدای گنجشکهایی که برای جوجههایشان غذا میآوردند، صدای برگهایی که با وزش باد میرقصیدند، صدای عقابی که با شکوه در آسمان پرواز میکرد و صدای پرندگانی که با باد همآواز میشدند. از دور هم، صدای غرش رودخانه به گوش میرسید.
بلند شدم و به سوی رودخانه رفتم. گلها برایم دست تکان دادند و کلاغی بر روی درخت، سر تعظیم فرود آورد. رد صدا را گرفتم تا بار دیگر به رودخانه خروشان رسیدم. در آنجا، هیچ صدایی جز آوای قطرات آب نبود. دستانم را در آب فرو بردم و خنکی آن را در تمام وجودم حس کردم. آبی به صورتم پاشیدم و در کنار رود دراز کشیدم.
چه احساس آزادی و آرامشی! گویی روح من به این جهان تعلق ندارد و میخواهد از بدن بیرون بزند و پرواز کند. بلند شدم و آنقدر دویدم تا به انتهای دشت رسیدم. خورشید در حال غروب بود و کوهها به آرامی آن را در آغوش میگرفتند.
دلم برای این همه زیبایی و شکوه تنگ میشود. دلم برای آن احساس آزادی، برای همه موجودات طبیعت و برای شنیدن نواهای دلانگیز آن مشتاق است. به خودم قول دادم این بار زودتر به اینجا بازگردم و با درختان و پرندگان دیداری تازه کنم. پس از این مادر مهربان خواستم تا برای من و همه انسانها دعا کند و زیبایی خود را بیچشمداشت به ما هدیه دهد.
انشا درباره توصیف طبیعت
طبیعت، یکی از هزاران هدیهای است که خداوند به آفریدههایش بخشیده تا هم از آن لذت ببرند و هم در نگهداری آن بکوشند. طبیعت یعنی همه چیزهایی که خداوند مهربان به ما داده است؛ از سرسبزی و زیبایی کوهها و دشتها و بیابانها گرفته تا دریا، غروب آفتاب و چیزهای دیگری که زبان از توصیف آنها عاجز است.
تماشای طبیعت بسیار شادیآور است. از درختان سرسبز و زیبا گرفته تا گلهای خوشبو و رنگارنگ، حیوانات دوستداشتنی، چمنزارهای گسترده و کوههای بلند، همه و همه چشمهای ما را به سوی خود میکشند.
وقتی بهار با لباس سبز و رنگارنگش از راه میرسد، با دیدن آن آرامش پیدا میکنیم و دوست داریم هر لحظه در کنارش باشیم و از زیباییهایش حرف بزنیم. وقتی صدای آب جاری را میشنویم یا قایقی را میبینیم که روی امواج دریا حرکت میکند، در دلمان سبکی و شادی احساس میکنیم و این حس چقدر زیباست. غروب خورشید هم که داستان خودش را دارد! وقتی خورشید پس از یک روز درخشیدن، کمکم از دیدگان پنهان میشود و با کوههای بلند غروب وداع میکند و شب سیاه و آرام همه جا را فرامیگیرد، صحنهای تماشایی و دلنشین پدید میآید.
و از همه اینها زیباتر، بیدار شدن در یک روز زمستانی و دیدن بلورهای درخشان برف است که مثل لبخندی روی شاخههای خشک درختان خوابیدهاند! درختانی که با پوششی سفید پوشیده شدهاند و به خواب زمستانی فرو رفتهاند.
آری، طبیعت زیباست، چون آفرینندهی آن زیباست.
انشا در مورد طبیعت
در یک روز بهاری، باران به نرمی میبارید. من در میان یک دشت سرسبز، روی یک نیمکت چوبی نشسته بودم و با چتر رنگارنگم به دنیای اطراف نگاه میکردم. به همهی آنچه خدا آفریده بود فکر میکردم و به طبیعت زیبایی که پیش رویم گسترده بود، مینگریستم. چه نعمت بزرگی! سبزیِ چمنزار، آواز قطرات باران و پرندگانی که با شتاب به سمت آشیانههایشان در میان درختان میرفتند.
صدای باران و غرش آسمان، همهجا را پر کرده بود. آسمان با شادی، قطرههای آب را به زمین میفرستاد و گلهای رنگارنگ را تر میکرد. چند ساعتی که گذشت، باران پایان یافت و خورشید از پشت ابرها بیرون آمد و رنگینکمانی پدیدار شد. چه رنگینکمان دلانگیزی! با رنگهای آبیِ تیره، بنفش، آبی، سبز، زرد، نارنجی و قرمز. چه ترکیب رنگهای زیبایی!
آفرینندهی این همه شکوه، خدایی است که زیبایی را دوست دارد و نعمتهای فراوانی به ما بخشیده است. طبیعتِ خدا پر از زیباییهایی است که توصیف آن با زبان سخت است. ما انسانها طبیعت را خیلی دوست داریم، اما بیشتر از هر موجود دیگری به آن آسیب میرسانیم. باید برای طبیعت همانقدر احترام قائل شویم که برای هر موجود زندهی دیگری. فراموش نکنیم که ما در برابر نعمتهای خدا مسئولیم و روزی دربارهی این نعمتها از ما پرسش میشود. خداوندا، کمکمان کن تا قدر طبیعت را بیشتر بدانیم و از آن به خوبی نگهداری کنیم.
موضوعات پیشنهادی انشاهای دانشآموزی
توصیف و انشای ساده ادبی طبیعت _ مدیر تولز

