به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اندیشه معاصر، دکتر پریسا کربلایی حسنی در مصاحبه با خبرنگار اندیشه معاصر درباره اینکه کودک درونِ آسیبدیدهی والدین چگونه بر تربیت فرزندان اثر میگذارد؟ گفت: هر انسان، در اعماق روان خویش، بخشی از وجود را با خود حمل میکند که ریشه در تجربههای کودکیاش دارد؛ بخشی که از آن با عنوان «کودک درون» یاد میشود. این بخش، نهتنها یادگار دوران ابتدایی زندگی ماست، بلکه بهنوعی شالودهی هیجانی و رفتاری شخصیت ما در بزرگسالی را نیز تشکیل میدهد. در واقع، ما والدینی نیستیم که تنها بر اساس دانش و نیتِ امروز تصمیم میگیریم؛ بلکه اغلب، بهصورت ناآگاهانه، با زخمهایی که از گذشته در وجودمان باقی مانده، واکنش نشان میدهیم.
این مطلب در پی آن است که نشان دهد چگونه رنجهای التیامنیافتهی دوران کودکی ما، بر شیوهی ارتباطگیریمان با فرزندان اثر میگذارد، و چگونه میتوان با آگاهی از «کودک درونِ آسیبدیده»، راهی برای تربیت سالمتر و انسانمدارتر فرزندان گشود.
کودک درون چیست و چگونه شکل میگیرد؟
کودک درون مفهومی است برگرفته از نظریههای رواندرمانی، بهویژه رواندرمانی گشتالت، تحلیل رفتار متقابل (Transactional Analysis)، و درمانهای مبتنی بر دلبستگی. منظور از این واژه، بخش احساسی، هیجانی و تجربهگر روان ماست که در کودکی شکل گرفته و همچنان در بزرگسالی نیز فعال است.
این بخش از روان، مجموعهای از خاطرات، هیجانات، احساس امنیت یا ناامنی، نیازهای برآوردهنشده، ترسها، و تجارب اولیهی ما از عشق، طرد، تحقیر یا حمایت را در خود نگاه میدارد.
اگر کودکی ما در محیطی آکنده از امنیت، محبت، شنیدهشدن و احترام گذرانده شده باشد، کودک درون ما سالم، پویا و منبعی برای شادی، خلاقیت و همدلی خواهد بود. اما اگر دوران کودکی ما با اضطراب، نادیدهگرفتهشدن، کنترل، تنبیه یا بیثباتی عاطفی همراه بوده باشد، کودک درون ما زخمی و آسیبدیده باقی خواهد ماند، حتی اگر ما اکنون در جایگاه والد، معلم یا مشاور قرار داشته باشیم.
نشانههای کودک درون آسیبدیده در والدین؟
بسیاری از والدین در ظاهر، فردی مسئول، آگاه و حتی موفق هستند، اما در تعامل با فرزندشان واکنشهایی از خود نشان میدهند که نه عقلانیاند و نه متناسب با وضعیت. این واکنشها معمولاً بهجای «والد بالغ»، از کودک درونِ زخمی نشأت میگیرند.
برخی از نشانههای بارز کودک درون آسیبدیده در والدین عبارتاند از:
_ واکنشهای بیشازحد نسبت به رفتارهای طبیعی کودک
مثلاً گریهی کودک برای یک خواستهی معمولی، در والد احساس خشم یا استیصال شدید ایجاد میکند. گویی کودک درونِ والد فریاد میزند: «هیچکس به نیازهای من توجه نکرد، پس چرا باید به تو توجه کنم؟»
_ نیاز به کنترل شدید
والدینی که در کودکی مورد کنترل سختگیرانه بودهاند یا تجربهی بیثباتی داشتهاند، گاه خود به والدینی کنترلگر تبدیل میشوند تا با کنترل فرزند، اضطراب درونی خود را کاهش دهند.
_ ترس از طرد شدن توسط فرزند
گاهی والدین نمیتوانند «نه» بگویند یا مرزگذاری کنند، چون ناخودآگاه میترسند فرزندشان آنها را دوست نداشته باشد. این نیاز به تأیید دائمی، بازتابِ کودکی است که هرگز احساس دیدهشدن و ارزشمندی نداشته است.
_ واکنشهای نمایشی یا شدید به بیتوجهی کودک
مثلاً اگر نوجوان خانواده چند ساعت پاسخ تماس والد را ندهد، والد دچار فروپاشی عاطفی میشود، زیرا این بیپاسخی، زخمِ قدیمیِ طرد شدن را دوباره فعال میکند.

دکتر پریسا کربلایی حسنی: کودک درون آسیب دیدهی والدین؛ چگونه بر تربیت فرزندان اثر می گذارد؟
الگوهای ناسالم تربیتی برگرفته از زخمهای کودکی؟
والدینی که با کودک درون آسیبدیدهی خود آشتی نکردهاند، اغلب ناخودآگاه رفتارهایی را با فرزند خود تکرار میکنند که روزگاری خود از آنها آسیب دیدهاند:
۱. پروژهسازی روی فرزند
فرزندی که باید موفق شود، مرتب باشد، محبوب باشد، تا والد احساس کند «من خوبم». این الگو بر پایهی خودکمبینی و تأییدطلبی درونی والد شکل میگیرد.
۲. طرد یا تحقیر احساسات کودک
والدی که یاد نگرفته احساسات خود را بشناسد یا ابراز کند، اغلب با گریه یا خشم کودک خود ناتوان است. ممکن است بگوید: «بچه که ناراحت نمیشه»، یا «اینقدر ناز نکن!»؛ چون خود نیز زمانی احساسش جدی گرفته نشده است.
۳. وابستگی یا چسبندگی عاطفی به کودک
فرزندی که باید خلأهای عاطفی والد را پُر کند. در این حالت، کودک به منبع ارضای نیازهای احساسی والد تبدیل میشود، نه یک انسان مستقل با حق رشد و خطا.
۴. تکرار زخمهای والد با نقش برعکس
مثلاً مادری که در کودکی طرد شده، اکنون ناآگاهانه فرزندش را طرد میکند وقتی او نیازمند حضور هیجانیاش است. چرا؟ چون آن زخم هنوز باز است و تماس با آن دردناک است.
چگونه کودک درون ما بر تربیت اثر میگذارد؟
اگر والدین بدون ترمیم زخمهای کودک درون خود، وارد عرصهی فرزندپروری شوند، تعاملشان با کودک بیشتر از آنکه «آگاهانه» و مبتنی بر نیازهای واقعی فرزند باشد، «ناخودآگاه» و بر پایهی واکنشهای هیجانی شکل میگیرد. برخی از مهمترین اثرات منفی عبارتاند از:
عدم توانایی در تنظیم هیجانات هنگام چالش با کودک
فرافکنی ترسها و ناکامیهای قدیمی بر رفتارهای کودک
خجالت از احساسات طبیعی خود یا کودک (مثلاً خشم، حسادت، رنجش)
ترس از تکرار اشتباهات والدین و در نتیجه رفتن به افراط یا تفریط
سردرگمی در مرز بین «حمایت» و «کنترل»
بازتولید الگوهای آسیبزا مانند تنبیه، سکوت عاطفی، یا ترساندن کودک
مسیر بهبودی؛ چگونه آگاهانهتر والدگری کنیم؟
۱. شناخت زخمهای خود بدون قضاوت
اولین گام، آشتی با گذشته و پذیرش این حقیقت است که هیچ کودکی بدون زخم بزرگ نمیشود. این زخمها بهخودیخود ننگ یا شکست نیستند، بلکه بخشی از سفر رشد انسانیاند.
۲. مراجعه به درمانگر یا مشاور تخصصی
فرآیند ترمیم کودک درون، کاری پیچیده و نیازمند راهنمایی حرفهای است. درمانهای مبتنی بر دلبستگی، درمان طرحواره، و رواندرمانی درونکودکمحور میتوانند بسیار مؤثر باشند.
۳. بازنگری در سبک فرزندپروری با نگاهی درونی
هر بار که با کودک خود برخورد میکنید، از خود بپرسید: «این واکنش من از کجاست؟ آیا کودک من واقعاً من را عصبانی کرده یا زخمی قدیمی در من فعال شده است؟»
۴. پرورش مهارتهای تنظیم هیجان
والدی که بتواند خشم، اضطراب یا اندوه خود را بدون فرافکنی مدیریت کند، بیشترین خدمت را به سلامت روان کودک خود کرده است.
۵. اجازه دادن به خود برای تجربهی «دوران کودکی از دسترفته»
خلاقیت، بازی، خندیدن، احساسات اصیل و بدون سانسور—all اینها حق طبیعی کودک درون ماست. والد سالم اجازه میدهد خود نیز زندگی را تجربه کند، نه فقط کنترل کند.
نتیجهگیری
والدگری، بیش از آنکه دانشی دربارهی تربیت کودک باشد، سفری است به اعماق روان خودِ والد. تا زمانی که ما زخمهای دوران کودکی خود را نشناسیم، ناخواسته آنها را به فرزندانمان منتقل میکنیم. اما خبر خوب این است که آگاهی، نقطهی آغاز رهایی است. اگر بتوانیم با کودک درون خود تماس بگیریم، زخمهایش را با مهر بپذیریم و در مسیر بهبودی گام برداریم، نهتنها والد بهتری خواهیم شد، بلکه نسلی خواهیم ساخت که بار تجربهی ما را حمل نمیکند، بلکه با شانههایی سبکتر، به سوی آیندهای روشنتر گام برمیدارد.
پایان/*
