هر کسی که در زندگی آسیب دیده باشد، حتی از چیزهای بیضرر هم میترسد. این ضربالمثل با یک داستان کوتاه همراه است:
روزی مردی در بیابان راه میرفت که ناگهان یک مار سمی او را نیش زد. درد شدیدی تمام بدنش را گرفت و با زحمت زیاد خود را به درمانگاهی رساند. پس از بهبودی، هر وقت از همان بیابان عبور میکرد، حتی یک طناب معمولی که از دور به رنگ سیاه و سفید روی زمین افتاده بود، او را میترساند. قلبش تند میزد و فکر میکرد که باز هم یک مار است. این اتفاق برای بسیاری از ما میافتد؛ وقتی یکبار صدمه میبینیم، برای مدتها از هر چیزی که آن حادثه را یادآوری کند، حتی اگر بیخطر باشد، میترسیم.

در این نوشته، به داستان و معنای ضربالمثل ایرانی «مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد» از کتاب نگارش پایه ششم پرداخته شده است. با ما در مدیر تولز همراه باشید.
معانی ضرب المثل مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد
۱. وقتی کسی در انجام کاری نتیجهی ناخوشایندی میبیند، برای مدتی طولانی نسبت به همهی جنبههای مرتبط با آن کار، بدبین میشود و سعی میکند با دقت و احتیاط بیشتری رفتار کند.
۲. برخی رویدادهای ناگوار، آنقدر اثر تلخی در ذهن به جا میگذارند که حتی پس از گذشت سالها نیز از یاد نمیروند. این خاطرهها باعث میشوند در موقعیتهای مشابه، رفتار ما تغییر کند و با وسواس و احتیاط بیشتری عمل کنیم.
۳. کسی که از انجام کاری آسیب دیده باشد، همیشه نوعی ترس و دلهره از آن کار در وجودش خواهد بود.
۴. فردی که صدمه دیده، معمولاً در مواجهه با شرایط مشابه، مضطرب و هراسان است.

مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد
این ضربالمثل زمانی به کار میرود که کسی در گذشته از یک موقعیت یا یک کار، آسیب دیده باشد. آن تجربهٔ ناخوشایند باعث میشود که آن شخص در آینده، بیشتر محتاط باشد و از کارهای مشابه بترسد. چنین فردی با دیدن چیزی که حتی شبیه به آن تجربهٔ تلخ گذشته است، بلافاصله یاد آن اتفاق میافتد و حتی پس از سالها هم آن را از یاد نمیبرد. در این شرایط به او گفته میشود: “مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد.”
| ایموجی این ضرب المثل | 🐍😫🧶⚫⚪😨 |
کسی که قبلاً توسط مار گزیده شده است، حتی از یک طناب بیآزار نیز میترسد.
معادل انگلیسی: A burnt child dreads the fire

داستان در مورد ضرب المثل
در افسانههای قدیمی آمده که روزی دستهای از موشها به خانهای هجوم بردند. گربهای از این موضوع باخبر شد و به آنجا رفت. او هر چقدر توانست موش شکار کرد و تعداد زیادی از آنها را از بین برد. خبر این حمله بیرحم کمکم به گوش همه موشها رسید و آنها را سخت ترساند. موشها که از این اتفاق باخبر شده بودند، از ترس به لانههای خود پناه بردند.
گربه که دید موشها قایم شدهاند، به فکر یک حیله افتاد تا آنها را از سوراخها بیرون بکشد. برای همین از دیوار بالا رفت، خودش را به یک میخ آویزان کرد و تظاهر به مردن کرد. اما یکی از موشها که از دیگران باهوشتر بود، از دور گربه را زیر نظر گرفت و فهمید که او نقشه کشیده. آن موش رو به گربه کرد و گفت: “این کار تو فایدهای ندارد. من حتی از جسد تو هم دوری میکنم.” موشی که از چنگال گربه جان به در برده، حتی از مردهٔ او هم میترسد!
♦ حالا داستان “مارگزیده” هم مربوط به مردی است که یک بار ماری او را نیش زده بود. پس از آن اتفاق، هر وقت ریسمانی میدید، از ترس فریاد میزد: “مار! مار!” به این ترتیب، ضربالمثل “مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد” میان مردم رواج یافت.