در این نوشته میخواهیم با زندگی شاعری بلندآوازه به نام وحشی بافقی آشنا شویم و گنجینه ارزشمند شعر و ادبیاتی که از خود به جای گذاشته است را مرور کنیم.
**زندگینامه**
ملامحمد، که به “وحشی بافقی” شهرت دارد، در نیمه اول سده دهم هجری قمری در شهر بافق، از توابع یزد، چشم به جهان گشود. دوران جوانی او مصادف با پایان کار پادشاهی سلسله تیموریان و روی کار آمدن صفویان بود. زندگی وحشی با رنج و محنت بسیار همراه بود. او در جوانی برادر بزرگترش را از دست داد و پس از آن، برای گذران زندگی راهی شهر کرمان شد.
وحشی در کرمان به مکتبداری پرداخت و به آموزش کودکان مشغول شد. اگرچه این کار برایش درآمد زیادی نداشت، اما فرصتی بود تا او به آفرینش آثار جاودانه خود بپردازد. پس از مدتی، برای یافتن فرصتهای بهتر عازم شهر شیراز شد. شیراز در آن زمان پایتخت فرهنگی ایران به شمار میرفت و شاعران و ادیبان بسیاری در آن زندگی میکردند. با این حال، وحشی نتوانست در شیراز نیز جایگاه شایستهای برای خود پیدا کند و در تنگدستی و انزوا زندگی کرد. او سرانجام در جوانی و در حدود سن چهل سالگی در شیراز درگذشت و در همان شهر به خاک سپرده شد.
**سبک شعر و ویژگیهای ادبی**
وحشی بافقی از سرآمدان سبک “وقوع” در شعر فارسی است. در این سبک، شاعر به جای استفاده از زبان پیچیده و تصاویر دور از ذهن، به بیان ساده، صمیمی و بیپیرایه احساسات و رنجهای خود میپردازد. شعر او، آیینه تمامنمای دردها، عشقهای ناکام و سختیهای زندگی شخصی اوست. غزلهای او از احساسی ژرف و لطیف سرشار است و هر خوانندهای را با خود همراه میکند.
**آثار و اشعار ماندگار**
از وحشی بافقی آثار ارزشمندی به یادگار مانده که مهمترین آنها عبارتند از:
* **دیوان اشعار:** این دیوان شامل غزلیات، قصاید، مثنویها و رباعیات اوست. غزلهای عاشقانه او از مشهورترین بخشهای این دیوان به شمار میروند.
* **مثنوی ناظر و منظور:** این اثر، یکی از زیباترین مثنویهای عاشقانه ادبیات فارسی است که داستان عشق “ناظر” به “منظور” را روایت میکند.
* **مثنوی فرهاد و شیرین (شیرین و فرهاد):** وحشی در این اثر، به داستان عشق پرشور و трагиیک فرهاد به شیرین پرداخته است. او تنها توانست بخشی از این داستان را به نظم درآورد و ادامه کار پس از او توسط شاعری دیگر به نام “وصال شیرازی” تکمیل شد.
* **مثنوی خلد برین:** این اثر نیز از مثنویهای معروف اوست.
در پایان، برای نمونه، یکی از غزلهای ساده و در عین حال عمیق او را میخوانیم:
دردم نهان شده بود و صبرم جواب داده
آتش درونم از برون آب داده
دریغ و درد کاین چه آتش بود که در سینه
نه دود از او برآمد و نه تاب داده

زندگینامه وحشی بافقی
کمالالدین محمّد، که با نام وحشی بافقی شناخته میشود، از سرایندگان نامدار سده دهم هجری در ایران است. او در سال ۹۳۹ هجری قمری در شهر بافق، از نواحی یزد، به دنیا آمد. برادرش نیز شاعر بود و تخلص «مرادی» داشت. هر دو برادر نزد استادی به نام شرفالدین علی بافقی دانش آموختند.
به نظر میرسد وحشی نخست مدتی در یزد زندگی کرده، سپس به کاشان کوچیده و در آنجا به شغل مکتبداری مشغول شده است. در کاشان بود که به طور جدی به شعر روی آورد، اما با شاعران آن دیار مانند محتشم، ضمیری، فهمی، شجاع و غضنفر گلجاری دچار اختلاف شد و این ناسازگاری به هجوگویی کشید. احتمالاً به همین دلیل، او بار دیگر به یزد بازگشت و تا پایان عمر در آنجا ماند و همانجا درگذشت.
بخش زیادی از شعرهای ستایشی وحشی در مدح شاه طهماسب (۹۳۰–۹۸۴)، عبدالله خان اعتمادالدوله (صدراعظم) و محمد ولی سلطان، حاکم کرمان، سروده شده است. همچنین از او به عنوان مداح خاندان شاه نعمتالله ولی و میرمیران یزدی یاد میشود. وحشی در سالهای پایانی عمر، از حمایت شاه نورالدین نعمتالله باقی و خاندان او در یزد بهرهمند بود.
او در سال ۹۹۱ هجری در یزد درگذشت و در محله سربرج این شهر، در جوار آرامگاه شاهزاده فاضل برادر امام هشتم (ع)، به خاک سپرده شد.
ویژگی سخن وحشی بافقی
وحشی بافقی بدون شک یکی از شاعران برجسته و مشهور دوران صفوی است. ویژگی مهم او، شیوهٔ بیان ویژهاش است. مضامین شاعرانه، احساسات لطیف و نازکبینیهای او به زبانی ساده و روان بیان شدهاند؛ گاهی آنقدر ساده که مثل حرفهای معمولی روزمره به نظر میرسند و همین موضوع، به شعر او ارزش زیادی میبخشد.
او تا حد امکان از به کار بردن قواعد پیچیدهٔ شاعری پرهیز میکند و در عوض، تلاش میکند اندیشههای بلند و احساسات پرشور خود را به شکلی روشن و صمیمی بیان کند. زبان او ساده و سرشار از راستی و صمیمیت است و به همین دلیل در زمان خودش به عنوان توانمندترین شاعر مکتب وقوع شناخته میشود.
در شعرهای وحشی، کمتر با واژههای دشوار یا ترکیبهای عربی روبهرو میشویم؛ در عوض از کلمات و عبارتهای رایج در زبان مردم زمان خود بسیار استفاده کرده است. او همچنین علاقهای به آرایههای ادبی پیچیده نداشت، مگر آنجا که برای استحکام سخنش لازم میدید.
اگرچه وحشی در سرودن مثنوی از نظامی و در غزل از شاعران بزرگ پیشین الهام گرفته، اما خود نیز ذوق و قریحهای نوآور داشت؛ چنان که بسیاری از غزلهایش بعدها مورد توجه و تقلید شاعران دیگر قرار گرفت.
آثار وحشی بافقی
این شاعر بزرگ، دوران زندگی خود را با غم، دشواری، فقر و تنهایی سپری کرد و در اشعار پرشور و زیبایش، میتوان اثر این سالهای تنها را به وضوح احساس کرد. او استاد سرودن غزل بود و در غزلیاتش از عشقهای نرسیده، زندگی پررنج و رنجها و دشواریهای خود سخن گفته است.
مجموعه آثار وحشی بیش از نه هزار بیت را در بر میگیرد و شامل قالبهای گوناگونی مانند قصیده، ترکیببند، ترجیعبند، غزل، قطعه، رباعی و مثنوی است. او دو داستان عاشقانه مهم دارد: اولی “ناظر و منظور” که داستان عشق همجنسگرایانه بین پسران شاه و وزیر به یکدیگر است، و دومی “فرهاد و شیرین” که بر اساس داستان “خسرو و شیرین” نظامی گنجوی سروده شده است.
او کار روی نخستین مثنوی را در سال ۹۶۶ به پایان رساند که ۱۵۶۹ بیت دارد. اما دومین مثنوی که از شاهکارهای ادبیات نمایشی فارسی به شمار میرود، حتی در زمان زندگی شاعر نیز بسیار مشهور شد. با این حال، وحشی تنها توانست کمی بیش از ۱۰۷۰ بیت از آن را بسراید و شاعری نامدار به نام وصال شیرازی در سده سیزدهم هجری (درگذشته ۱۲۶۲) با افزودن ۱۲۵۱ بیت، کار را به پایان رساند.
پس از وصال، شاعر دیگری به نام صابر شیرازی، ۳۰۴ بیت دیگر به این داستان بلند اضافه کرد. یکی دیگر از مثنویهای معروف وحشی که به سبک نظامی سروده شده، “خلد برین” است که همان وزن “مخزنالاسرار” نظامی گنجوی را دارد. همچنین مثنویهای کوتاه دیگری از او در زمینههای ستایش، هجو و مانند اینها باقی مانده که اهمیت آنها به پای منظومههای اصلی او نمیرسد.
مجموعه کامل اشعار او شامل ۹۰۷۶ بیت در قالبهای غزل، قصیده، قطعه، رباعی، ترکیببند، ترجیعبند، مخمس و مثنوی، با ویرایش عزیزالله علیزاده، توسط نشر فردوس در تهران در سال ۱۳۹۲ در ۶۷۲ صفحه منتشر شده است.
نمونه ای از اشعار وحشی بافقی
من آن پرندهام که خود را به دام صدگونه رنج انداختم
با یک پرواز نابجا، خود را به دردسر انداختم
نه یاوری داشتم، نه راه گریزی
خودم با دستان خویش، خویشتن را اینچنین ناتوان کردم
چنان از وضعیت ناخوشایند خود میگریزم
که اگر بتوانم، حتی از خویشتن نیز جدا شوم
اگر وضع بر همین منوال باشد، میترسم
که با وجود اینهمه وفاداری، ناچار شوم در نظرت ناوفا جلوه کنم
چون از ابراز عشق من رویگردانی
نباید از ابتدا خود را با این سخنان آشنا میکردم
بنگر به این وحشی که در دریای حسرت، در گل مانده
کسی که خود را تشنه از آب زندگی گذراند
……
دوستان، به شرح پریشانیهایم گوش دهید
به داستان غم پنهانم گوش فرا دهید
به بیسامانیهایم گوش سپارید
به گفتگوی من و حیرانیام گوش دهید
این آتش سوزان جان را تا کی ناگفته گذارم؟
سوختم، سوختم، این راز را تا کی پنهان کنم؟
روزگاری من و دل در کویی ساکن بودیم
ساکن کوی معشوقهٔ عربدهجوئیم بودیم
عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم
اسیر زلف و اندام مویی بودیم
در آن حلقه غیر از من و دل اسیر دیگری نبود
هیچ گرفتاری مانند من در این جهان نبود
نرگس غمزهزنش اینهمه بیمار نداشت
سنبل پرشکنش هیچ اسیری نداشت
اینهمه مشتاق و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی خریداری نداشت
اولین کسی که خریدارش شد من بودم
سبب رونق بازارش من بودم
عشق من باعث زیبایی و رعنایی او شد
رسوایی من شهرت زیبایی او را پراکند
آنقدر در همه جا از دلربایی او گفتم
که شهر پر از غوغای تماشای او شد
اکنون عاشقان سرگشته بسیار دارد
کیست که به فکر من بیسر و سامان باشد؟
چارهای جز این ندارم
که دل به معشوقهای دیگر دهم
چشم خود را زیر پای دیگری بیفکنم
بر کف پای دیگری بوسه زنم
از این پس تصمیم من این است و چنین خواهد بود
من بر این عزمم و قطعاً چنین خواهد شد
پیش او، یار نو و یار کهن هر دو یکیست
احترام مدعی و احترام من هر دو یکسان است
سخن زاغ و آواز مرغ چمن هر دو یکیست
نغمهٔ بلبل و غوغای زغن هر دو یکیست
این را نمیداند که ارزش همه یکسان نیست
مقام زاغ با مرغ خوشآواز برابر نیست
چون چنین است، به سراغ کاری دیگر خواهم رفت
چند روزی به دنبال دلدار دیگری خواهم بود
بلبل گل رخسار دیگری خواهم بود
مرغ خوشنغمهٔ گلزار دیگری خواهم بود
گل تازهای که بلبل دستانش شوم
از جوانان تازهی چمن برجستهاش کنم
آنکه هر لحظه بر جانم آزارم میدهد
میتوان کسی را یافت که بر دل یاریام کند
اگر از من و بندگی من بیزار است
بفروشد که در هر سو خریداری هست
در این شهر کسی به وفاداری من نیست
ولی خریداری برای بندهای چون من بسیار است
……
به جای دیگری روم، دل به یار دیگری دهم
هوای یار دیگری دارم و دیار دیگری
این دلی را که تو خوارش شمردهای به دیگری دهم
چرا که عاشق نو ارج و قربی دیگر دارد
میان ما و تو ناز و نیاز به پایان رسیده
تو نیز بعد از این به فکر آرامش خود باش
به صیاد ما خبر دهید که ما رفتیم
به فکر صید دیگری باش و شکار دیگری
خاموش باش وحشی، از انکار عشق او این سخن
حکایتی است که هزاربار دیگر نیز گفتی
……
پیوستن دوستان به هم آسان است
ولی جدا شدن دشوار است و پایان کار است
شیرینی وصال را دوست ندارم
به دلیل تلخی بسیار که در هجران است