تحقیق در مورد زندگی هاتف اصفهانی +اشعار

زندگینامه هاتف اصفهانی

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

هاتف اصفهانی، شاعر بلندآوازه سده دوازدهم هجری، در خانواده‌ای اهل علم و ادب در اصفهان به دنیا آمد. او از کودکی به فراگیری دانش‌های گوناگون پرداخت و در شعر و ادبیات، استعدادی درخشان از خود نشان داد.

سبک شعر هاتف، بیشتر غزل‌سرایی است و اشعار او از نظر محتوا، سرشار از مفاهیم عرفانی و اخلاقی است. او در سرودن غزل، از استادان بزرگی مانند حافظ تأثیر پذیرفته و مضامین عمیق را با زبانی روان و دلنشین بیان می‌کند.

یکی از مشهورترین آثار هاتف، “ترجیع بند” اوست که در آن به موضوعات مهمی مانند عشق حقیقی، جستجوی معنویت و رازهای هستی می‌پردازد. این اثر به دلیل عمق معنا و زیبایی کلام، همواره مورد تحسین ادیبان و علاقه‌مندان به شعر فارسی بوده است.

هاتف اصفهانی، افزون بر شاعری، در زمینه‌های دیگر دانش نیز تبحر داشت و در نهایت، در همین شهر تاریخی چشم از جهان فروبست؛ اما اشعار نغز و ماندگارش، همچون گنجینه‌ای ارزشمند برای فرهنگ و ادب فارسی به یادگار مانده است.

زندگینامه هاتف اصفهانی

زندگینامه هاتف اصفهانی

سید احمد حسینی که به هاتف اصفهانی شهرت دارد، از شاعران مشهور ایران در دوره‌های افشاریه و زندیه به شمار می‌رود. خانواده‌ی او اصالتاً اهل منطقه‌ای در آذربایجان به نام اردوباد بودند و اجداد هاتف تا زمان حکومت صفویان در همانجا زندگی می‌کردند. در دوران پادشاهی شاه عباس اول، آن‌ها به همراه گروهی از ارامنه ساکن آذربایجان به اصفهان کوچ داده شدند و از آن پس در این شهر ساکن ماندند.

هاتف اصفهانی سال‌ها بعد در همین شهر به دنیا آمد. او در جوانی دانش‌های گوناگون را نزد استادان زمان خود آموخت و به ویژه در پزشکی مهارت زیادی پیدا کرد. اطلاعات گسترده‌ی او در زمینه‌های مختلف علمی و آشنایی‌اش با ادیانی مانند زرتشتی و مسیحی، همچنین بینش عرفانی و نگاه یکتاپرستانه‌ی این ادیان، در سروده‌هایش به خوبی دیده می‌شود؛ نمونه‌ی بارز آن در ترجیع‌بند مشهور او آشکار است. هاتف برای فراگیری این دانش‌ها از دانش بزرگانی مانند میرزا نصیرالدین طبیب اصفهانی و میرزا سید حسین خان طبیب شیرازی استفاده کرد.

او علاوه بر تحصیل علوم گوناگون، با دنیای شعر و ادبیات نیز پیوند عمیقی داشت. ابتدا به کار طبابت روی آورد، اما همان‌گونه که خودش در یکی از قصیده‌هایش صریحاً اشاره کرده، از این شغل رضایت نداشت و علاقه‌ای به درمان بیماران نداشت. به همین دلیل، طبابت را به حاشیه‌ی زندگی‌اش برد و شعر و ادب را که به او آرامش می‌داد، در مرکز زندگی خود قرار داد.

ویژگی شعر هاتف اصفهانی

شعر هاتف اصفهانی نمونه‌ی بسیار خوبی از سبک بازگشت ادبی است که در آن، شاعر از شاعران قدیم الگوبرداری می‌کرد. با این که شعر او تقلیدی به نظر می‌رسد، اما نشان می‌دهد که او استعداد بالایی در سرودن شعر به سبک پیشینیان داشته و گاهی آن قدر به سبک آنان نزدیک می‌شود که حتی کارشناسان ادبی معتقدند او توانسته چاشنی تازه‌ای به سبک شاعران فارسی و عراقی بیافزاید.

هاتف در سرودن قصیده، از شاعران بزرگی مانند خاقانی، انوری و به ویژه سنایی پیروی کرده و بیشترین تأثیر را از سنایی گرفته است. از نظر محتوا، قصاید هاتف به اندازه‌ی شعر سنایی پر از نکته‌های حکیمانه نیست، اما در انتخاب وزن، قافیه و واژه‌ها، به طور مستقیم از شیوه‌ی سنایی تقلید کرده است.

او در غزل نیز دنبال‌رو سعدی و حافظ است و بیشتر غزل‌هایش با الهام از این دو شاعر بزرگ سروده شده است. ترجیع‌بند هاتف یکی از زیباترین ترجیع‌بندهای ادبیات فارسی است که در آن، موضوع «اتحاد ادیان» به شکلی زیبا و هنرمندانه بیان شده است. این نگاه وحدت‌جویانه‌ی هاتف به ادیان آسمانی، با نگرش عرفانی به وحدت وجود و توحید همراه است که بهترین نمونه‌ی آن را می‌توان در تفسیرهای عرفانی از آیات قرآن کریم که به مسئله‌ی «وحدت ادیان» اشاره دارند، پیدا کرد.

در گذشت هاتف اصفهانی

هاتف در سال ۱۱۹۸ هجری قمری در شهر قم از دنیا رفت و در همان شهر به خاک سپرده شد. بر اساس گفته‌هایی که سینه به سینه نقل شده، به نظر می‌رسد آرامگاه او در صحن قدیمی حرم حضرت معصومه (ع) قرار داشته که امروز نشانی از آن باقی نمانده است.

نمونه ای از اشعار هاتف اصفهانی

شهرت اصلی هاتف اصفهانی به خاطر سرودن یک ترجیع‌بند عرفانی بسیار زیبا و عمیق است. این اثر ادبی از نظر شیوهٔ بیان، ترکیب‌بندی واژه‌ها و همچنین مفاهیم ناب و ظریفی که در خود جای داده، همواره مورد تحسین ادیبان و کارشناسان شعر و ادب قرار گرفته و نام هاتف را بر سر زبان‌ها انداخته است.

ای فدای تو هم دل و هم جان
وی نثار رهت همین و همان
دل فدای تو چون تویی دلبر
جان نثار تو چون تویی جانان
دل رهاندن ز دست تو مشکل
جان فشاندن به پای تو آسان
راه وصل تو، راه پرآسیب
درد عشق تو‚ درد بی درمان
بندگانیم جهان و دل بر کف
چشم بر حکم و گوش بر فرمان
گر دل صلح داری اینک دل
ور سر جنگ داری اینک جان
دوش از سوز عشق و جذبه شوق
هر طرف می شتافتم حیران
اخر کار شوق دیدارم
سوی دیر مغانم کشید عنان
چشم بد دور، خلوتی دیدم
روشن از نور حق، نه از نیران
هر طرف دیدم آتشی کان شب
دید در طور موسی عمران
پیری آنجا به آتش افروزی
به ادب گرد پیر مغبچگان
همه سیمین عذرا و گل رخسار
همه شیرین زبان و تنگ دهان
عود و چنگ و نی و دف و بربط
شمع و نقل و گل و مل و ریحان
ساقی ماه‌روی مشکین‌موی
مطرب بذله گوی و خوش‌الحان
مغ و مغ‌زاده، موبد و دستور
خدمتش را تمام بسته میان
من شرمنده از مسلمانی
شدم آن جا به گوشه‌ای پنهان
پیر پرسید کیست این؟ گفتند:
عاشقی بی‌قرار و سرگردان
گفت: جامی دهیدش از می ناب
گرچه ناخوانده باشد این مهمان
ساقی آتش‌پرست آتش دست
ریخت در ساغر آتش سوزان
چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش
سوخت هم کفر ازان و هم ایمان
مست افتادم و در آن مستی
به زبانی که شرح آن نتوان
این سخن می‌شنیدم از اعضا
همه حتی الورید و الشریان
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو

 غزلیات هاتف اصفهانی

به عشق گفتم: می‌خواهم روی زیبایت را ببینم.
پاسخ داد: روز قیامت این آرزو برآورده می‌شود.
گفتم: می‌خواهم از کنار تو دور شوم.
گفت: با سلامتی برو.
پرسیدم: لذت زندگی در چیست؟
گفت: در غم و درد عشق است.
گفتم: سرانجام این راه چیست؟
جواب داد: پشیمانی است.
هر کجا قامتی خوش‌اندام و زیبا دیده می‌شود،
دل مانند سایه‌ای در پای آن آرام می‌گیرد.
حتی اگر در بهشت برین، کنار درخت طوبی جایم دهند،
باز هم دلم به همان قامت دلربا کشیده می‌شود.
تمام عمرم در فراق تو گذشت،
امید که روزی با وصال تو، عزت و احترام یابم.
امروز دامنت را از دستم می‌کشی و می‌روی،
اما روز قیامت، دست من به دامان تو خواهد رسید.
امروز بسیاری نزد تو خوار و کوچک هستند،
و پس از مرگ، خاری بر خاک شهیدان تو نشانه‌ای از این خواری است.
پنددهنده‌ای که چهره‌اش را با دست خود پوشانده،
و هاتف غیبی، چرا بار دیگر مرا سرزنش می‌کند؟

***
ای کاش راه رسیدن به جانان از وجود رقیبان پاک می‌بود،
ای کاش این گلستان بی‌خار و خس می‌ماند.
معشوق من پاک است، اما چرا دیگران نیز به او می‌نگرند؟
ای کاش چشمان او نیز مانند دل من پاک و بی‌آلایش می‌بود.
او قصد جانم کرده، اما نگران است که مبادا مظلوم واقع شوم،
ای کاش در کشتن عاشقان، بی‌پرواتر می‌بود.
ای کاش جسم من همچون خاکی در راهش می‌ماند،
تا شاید باد، دامنم را به او برساند.
سینه‌ام از تیرهای دردناک عشق تو پر از زخم است،
ای کاش گردنم به جای این زخم‌ها، با طوق عشق تو بسته می‌شد.
دلم مانند غنچه‌ای است که از درد عشق پاره پاره شده،
ای کاش سینه‌ام نیز از این غم، همچون گلی شکفته پر از چاک می‌بود.

پیشنهادی: آشنایی با زندگی حمید سبزواری

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *