قاآنی شیرازی، یکی از سرایندگان نامدار سده سیزدهم هجری در شهر شیراز به دنیا آمد. او از کودکی به شعر و ادبیات علاقه داشت و استعداد شگرفی در سرودن شعر از خود نشان داد.
قاآنی در سبکهای گوناگون شعر فارسی طبعآزمایی کرد و بیشتر به خاطر قصیدههای پرمعنا و زیبایش شناخته میشود. اشعار او اغلب دارای ترکیبهای بدیع و خیالانگیز است و در آنها از مضامین اخلاقی، اجتماعی و گاه عرفانی استفاده کرده است.
او در طول زندگی خود، علاوه بر شعر، در زمینههای دیگر ادبی نیز فعال بود و آثاری از خود به جای گذاشت. قاآنی در زمان خود به عنوان شاعری چیرهدست و صاحب سبک شناخته میشد و اشعارش مورد توجه ادیبان و دوستداران شعر قرار گرفت.
امروزه نیز اشعار قاآنی شیرازی به عنوان بخشی از گنجینه ارزشمند ادبیات فارسی، نزد اهل ادب جایگاه ویژهای دارد و از او به عنوان یکی از چهرههای تأثیرگذار در شعر دوره قاجار یاد میشود.

زندگینامه قاآنی شیرازی، شاعر قرن 13
میرزا حبیبالله که به نام قاآنی شناخته میشود، پسر محمدعلی گلشن بود. او از سرایندگان بزرگ و قصیدهگوی نامدار در زمان پادشاهی فتحعلیشاه، محمدشاه و اوایل حکومت ناصرالدینشاه قاجار به شمار میرفت. قاآنی در سال ۱۲۲۳ هجری قمری در شیراز در یک خانواده با تبار ایل زنگنه کرمانشاه به دنیا آمد. در سن هفت سالگی پدر و مادر خود را از دست داد و تحصیلات ابتدایی را در شیراز گذراند. پس از آن، در جوانی به مشهد رفت تا هم درس خود را ادامه دهد و هم راهی برای کسب درآمد بیابد. پدر او گلشن کرمانشاهی نام داشت و برادرزادهاش نیز آیتالله میرزا محمدتقی شیرازی معروف به میرزای دوم شیرازی بود. پسر قاآنی هم شاعری با تخلص «سامانی» بود که در سال ۱۲۸۵ قمری درگذشت.
قاآنی در زبان و ادبیات عربی و فارسی توانایی زیادی پیدا کرد و به فلسفه نیز علاقهی فراوانی داشت. آنقدر در شعر سرایش نامدار شد که گاهی جایگاه علمی و فلسفی او تحتالشعاع قرار میگرفت. در دانش فلسفی، او را همردهی ملاصدرا و حاج ملاهادی سبزواری و در علوم دینی همتراز مرتضی انصاری میدانستند. به همین دلیل، فتحعلیشاه به او لقب «مجتهدالشعراء» داد و محمدشاه نیز او را «حسانالعجم» میخواند؛ زیرا در سرودن قصیده چیرهدست بود و همه را به شگفت میآورد.
قاآنی را شاید بتوان نخستین شاعر ایرانی دانست که با زبان فرانسه آشنایی کامل داشت. همچنین در دانشهایی مانند ریاضیات، کلام و منطق نیز استاد مسلم به شمار میرفت. اما دریغ که از این دانش گسترده برای محتوای اشعارش بهرهی کافی نبرد و شعر را بیشتر وسیلهای برای گذران زندگی و سرگرمی میدید، نه یک هنر ناب.
قاآنی در استفاده از آرایههای ادبی، ظرافت کلام و نوآوری در قافیهپردازی، بیهمتا بود. او علاوه بر دیوان شعرش که حدود هفده هزار بیت دارد، کتابی به نام «پریشان» را نیز به سبک گلستان و به نثر نوشته است. قاآنی سرانجام در سال ۱۲۷۰ قمری در تهران درگذشت و در حرم شاه عبدالعظیم در شهر ری به خاک سپرده شد.
سبک شعری قاآنی
قاآنی شاعری است که بیشتر به ستایش افراد میپرداخت و در ازای پول و طلا، استعدادش را برای تمجید از این و آن به کار میگرفت. او هر کسی را به امید دریافت هدیه مدح میکرد و در این راه نه به دوستانش وفادار بود و نه به کسانی که آنها را میستود. توانایی او در سرودن هجو و طنزهای تند، کمتر از تواناییاش در شعرهای ستایشی نبود.
قاآنی در انواع قالبهای شعری، به ویژه ترکیببند و مسمط، مهارت داشت. بزرگترین هنر او، سرودن مسمطهای روان و زیبا بود. او در قالب مسمطهایی شبیه به منوچهری، معناهای دلنشین و تازهای را بیان کرده که در بسیاری از موارد نو و بیسابقه است.
شعرهای بلند و پرطمطراق او که در مدح محمدشاه، پسرش ناصرالدینشاه و بزرگان آن دوره سروده شده، از نگاه ادبی چندان برجسته و قابل توجه نیست؛ اما مقدمههای تغزلی و توصیفی که در آغاز این شعرها آورده، حال و هوای هنری ویژهای دارد و در بسیاری از موارد، صحنههای زیبا و شگفتانگیز زندگی را با زبانی توانا و تصویری به تصویر میکشد.
هرچند در غزل، قاآنی بیشتر از غزلیات سعدی الهام گرفته و گاه بیتهایی از او را در شعرش آورده، اما هرگز غزلهایش به پای دیگر آثارش نمیرسد.
او در سرودن قطعات و استفاده از زبان عامیانه — به ویژه در قطعههای کوتاه و طنزآمیزی که میان یک پیرمرد و یک کودک لکنتدار گفتوگویی ترتیب میدهد — بیتردید از انوری تأثیر پذیرفته است. با اینکه قاآنی از شاعران قدیمی تقلید میکرد، سبک او را نمیتوان در رده شاعرانی مانند سروش اصفهانی، صبای کاشانی و فتحاللهخان شیبانی قرار داد؛ بلکه او سبک خاص خود را داشت که سالها بعد از او، مورد تقلید برخی شاعران دیگر قرار گرفت. ویژگی جذاب و نرم سبک قاآنی، بازی با واژهها و توانایی او در نوعی لفظبازی و بیان عبارتهای پرطمطراق است؛ اما از نظر محتوا و معنا، در شعرش چیز تازه و ابداع خاصی دیده نمیشود.
حکایتی از قاآنی شیرازی
سارق و خوابآلود
یک دزد به خانهای وارد شد و جوانی را در حال خواب دید. پارچهای که روی دوشش بود را پهن کرد تا هرچه در خانه هست را داخل آن بریزد و با خود ببرد. اما جوان در خواب غلتید و روی همان پارچه خوابید. دزد همه جا را گشت و چیزی پیدا نکرد. وقتی خواست برگردد و پارچه را بردارد و از خانه خارج شود، جوان را دید که با شکوه شیران و صلابت پهلوانان، روی همان پارچه خوابیده است.
دزد با خودش فکر کرد که بهتر است پارچه را رها کند تا رازش فاش نشود. پس پارچه را همان جا گذاشت و از خانه بیرون رفت. جوان صدایش زد و گفت: «ای دزد! در را ببند تا کسی وارد خانه نشود.» دزد پاسخ داد: «به جان تو قسم، در را نمیبندم. چون من زیراندازت را آوردم، شاید دیگری رواندازت را بیاورد!»
شعر کوتاه از قاآنی شیرازی
خسرو با زیبایی گفت که رسیدن به معشوق، بی رنج و سختی ممکن نیست. من همه هستیام را در راه رسیدن به تو فدا کردم، زیرا عشق ورزیدن بدون فداکاری، کاری دشوار است.
سزاوار است که تا ابد زنده بمانم، زیرا حتی مرگ نیز در برابر من خوار و کوچک شده است. وقتی معشوق مرا به مرگ تهدید میکند، در حقیقت مرا به زندگی جاوید بشارت میدهد.
پایت را از روی دل سوزانم بردار، زیرا میترسم از حرارت عشقم بسوزی. چه کسی توانایی مقابله با ستمگری تو را دارد؟ تو با یک اشاره، صدها نفر را از پای درمیآوری.
تو با موها و خال و خط زیبایت، دل مرا به غارت بردی؛ گویی به سپاهیان فرمان دادی تا قلب مرا تسخیر کنند. از قاآنی در مورد صبر در میان گریهها مترس، زیرا ساختن بنایی در دریای خروشان ممکن نیست.
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
دل شکسته من آهش ار اثر دارد
دعاکنم که خدایش شکستهتر دارد
ز سیم اشک و زر چهرهام توان دانست
که شهر عشق گدایان معتبر دارد
مراست خانه بیابان و دل ز خون دریا
تو عشق بین که مرا میر بحر و بر دارد
دلم به زلف تو آهی کشید و جانم سوخت
درست شدکه به شب آه دل اثر دارد
به چشم سرمه کشد یارب این بلای سیاه
ز بهر مردم مسکین چه در نظر دارد
بدین امید دلم در رهت به خاک افتاد
که خم شود سر زلفت ز خاک بر دارد
چنین که زلف تو از ناز سر فکنده به پیش
محققست که بس فتنه زیر سر دارد
سخن ز سنبل و نرگس مگوی قاآنی
که زلف و چشم بتان حالت دگر دارد
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
هر کسی اسیر آرزوی جان خود است، اما من بدون تو از جان خود نیز بیزارم. چگونه بدون تو در بهشت آرام گیرم؟ چگونه بدون تو دلم به شادی گراید؟
جان بدون تو در بدنم چون زندانی است و سر بدون تو بر دوشم چون بار گرانی است. دلهای گشاده از غم تو تنگ شده و جانهای ارزشمند در راه تو خوار گشتهاند.
ابروی تو همچون شمشیری بر فراز سرم است و مژگانت چون خاری بر قلبم فرود میآید. ای معشوق جوان، چرا مانند جوانی رفتی و دیگر بازنگشتی؟
در سایهی موها و خط و خال تو، مانند شبروانی زیرک و چابک شدهام. در هند شنیدهام که طوطی، شکر شکن و با منقاری سرخ است. خط تو در سایهی موهایت، همانند آن طوطی در کنار لبان شیرینت است.
بر فراز قامت بلندت موهایی پیچیده است، گویی ماری بر شاخهی سروی لانه کرده است. خانهی تو همچون نگارخانهای است که مشتاقان دیدار را حیران کرده است.