مقدمهای بر زندگی شهید مهدی باکری
این نوشته به زندگی، خاطرات و ویژگیهای شهید مهدی باکری میپردازد. او یکی از فرماندهان شجاع دوران دفاع مقدس است که نامش در تاریخ ایران جاودانه شده است.
مهدی باکری در خانوادهای متدین و سادهزیست در شهرستان میاندوآب به دنیا آمد. از همان سالهای نوجوانی، فردی فعال و پرانرژی بود و در زمینههای مختلف اجتماعی و مذهبی مشارکت داشت. او به تحصیل علم اهمیت زیادی میداد و همزمان با درس خواندن، به کار هم مشغول بود تا بار اقتصادی خانواده را سبک کند.
با آغاز درگیریهای انقلاب، مهدی با تمام وجود به صفوف مبارزان پیوست و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، برای حفظ دستاوردهای آن، به سپاه پاسداران ملحق شد.
با شروع جنگ تحمیلی، او بدون درنگ خود را به جبهههای نبرد رساند. رشادتهای او به سرعت باعث شد تا به یکی از فرماندهان مؤثر و محبوب در میان رزمندگان تبدیل شود. شهید باکری در چندین عملیات مهم نقش کلیدی داشت و همواره در خط مقدم حاضر بود.
ویژگیهای اخلاقی و رفتاری
او فردی بسیار متواضع، سادهپوش و مهربان بود. با اینکه فرمانده بود، خود را از دیگر رزمندگان بالاتر نمیدانست و در کنار آنها در سختترین شرایط زندگی و جنگید. به خانوادههای شهدا و همسرانشان بسیار احترام میگذاشت و به آنان رسیدگی میکرد. ایمان عمیق و توکلش به خدا، در تمام لحظات زندگیاش آشکار بود.
شهید مهدی باکری سرانجام در عملیات بدر، در تاریخ ۲۶ بهمن ۱۳۶۳، به شهادت رسید و به آرزوی دیرینه خود که پیوستن به دوستان شهیدش بود، نایل آمد. یاد و خاطره این سردار بزرگ همواره در دل مردم ایران زنده است.

زندگینامه شهید مهدی باکری
مهدی باکری در سال ۱۳۳۳ خورشیدی در شهر میاندوآب، در خانوادهای متدین و معتقد به دنیا آمد. در سنین پایین، مادر خود را از دست داد و این اتفاق، غم بزرگی برای او بود. او تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را در شهر ارومیه گذراند. در دوران دبیرستان، زمانی که برادرش علی باکری توسط ساواک به شهادت رسید، او نیز به فعالیتهای سیاسی روی آورد.
پس از گرفتن دیپلم، با وجود ناراحتی عمیق از شهادت برادرش، در دانشگاه پذیرفته شد و در رشته مهندسی مکانیک به تحصیل پرداخت. از همان زمان ورود به دانشگاه تبریز، به عنوان یکی از مبارزان فعال شناخته میشد. او همچنین برادرش حمید را همراه خود به تبریز آورد.
نقش شهید باکری در دفاع مقدس
شهید باکری با توانمندی و احساس مسئولیت بالایی که داشت، در عملیات فتحالمبین به عنوان معاون تیپ نجفاشرف نقش مهمی در موفقیت این عملیات ایفا کرد. در جریان این نبرد، یکی از گردانها در محاصره دشمن قرار گرفته بود که او با همراهی گروهی از رزمندگان، با شجاعت و درایت ویژهای آنان را نجات داد. در همین عملیات و در منطقه رقابیه، چشمش مجروح شد، اما کمتر از یک ماه بعد، در عملیات بیتالمقدس با همان سمت حاضر شد و شاهد پیروزی رزمندگان اسلام بر نیروهای متجاوز بعثی بود.
در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس، این بار از ناحیه کمر مجروح شد؛ با این حال، با وجود جراحاتش در مرحله سوم عملیات به قرارگاه فرماندهی رفت تا از طریق بیسیم، برادران بسیجی را هدایت کند. در عملیات رمضان نیز با فرماندهی تیپ عاشورا به جنگ در خاک عراق پرداخت و مجدداً زخمی شد. با این همه، هر بار که مجروح میشد، با ارادهای قویتر از قبل به جبهه بازمیگشت و بیوقفه و خستگیناپذیر برای سازماندهی، تجهیز و هدایت نیروها و طراحی عملیات تلاش میکرد.
در عملیات مسلم بن عقیل، با فرماندهی او بر لشکر عاشورا و ازخودگذشتگی رزمندگان شجاع، بخش بزرگی از خاک ایران آزاد شد و چند منطقه مهم و راهبردی نیز به تصرف درآمد.
شهید باکری در عملیاتهای والفجر مقدماتی، والفجر ۱، ۲، ۳ و ۴ نیز در جایگاه فرمانده لشکر عاشورا، همراه با بسیجیان فداکار، آمادگی و ایثار کامل خود را در انجام تکلیف و مقابله با متجاوزان نشان داد. در عملیات خیبر، وقتی برادرش حمید به شهادت رسید، با وجود علاقه زیادی که به او داشت، بدون بروز اندوه با خانوادهاش تماس گرفت و گفت: «شهادت حمید یکی از الطاف الهی است که شامل حال خانواده ما شده است.» و در نامهای به خانواده نوشت: «من به وصیت و آرزوی حمید که باز کردن راه کربلا می باشد همچنان در جبهه ها می مانم و به خواست و راه شهید ادامه می دهم تا اسلام پیروز شود.»
فعالیت گسترده او در میدان نبرد و شرایط پرمخاطره جبههها باعث شد نتواند در مراسم تشییع پیکر پاک برادر و همرزمش که سالها در کنارش بود، حاضر شود. برادری که در روزهای پرخطر پیش از انقلاب، در فعالیتهای سیاسی و در جبهههای نبرد، همراه و همقدم مهدی جانفشانی کرده بود.
نقش شهید باکری و لشکر عاشورا در رشادتهای بزرگ عملیات خیبر و آزادسازی جزایر مجنون، و همچنین مقاومتی که در برابر پاتکهای سنگین دشمن از خود نشان دادند، بر همگان آشکار است. در مرحله آمادهسازی عملیات بدر، اگرچه روزها به آرامی میگذشت، مهدی با پشتکار فراوان، نیروها را برای نبردی سرنوشتساز و معنوی برانگیخت و همچون راهنمایی آگاه و عارفی کامل، آنچه را که مجاهدان راه خدا و عاشقان شهادت باید بیاموزند و در میدان نبرد به کار گیرند، با یارانش در میان گذاشت.

نحوه شهادت شهید مهدی باکری
پس از کشته شدن برادرش حمید و چند تن از همرزمانش، روحش دیگر در بدن بیقرارش آرام نمیگرفت و مشخص بود که به زودی به جمع آنان خواهد پیوست. پانزده روز قبل از عملیات بدر به مشهد رفت و با گریه و زاری از آقاعلی بن موسی الرضا (ع) درخواست کرد که خداوند لطف شهادت را به او بدهد. سپس به دیدار حضرت امام خمینی و حضرت آیت الله خامنهای رفت و با چشمانی گریان و خواهشی پرشور از آنان تقاضا کرد برای رسیدنش به شهادت دعا کنند.
مهدی باکری فرماندهی عملیات بدر را بر عهده گرفت. به دلیل وضعیت حساس این عملیات، مانند همیشه به خطرناکترین نقطههای نبرد رفت و در حالی که رزمندگان لشکر را در شرق رود دجله از نزدیک رهبری میکرد، سعی داشت مواضعی را که به دست آورده بودند در برابر حملههای دشمن حفظ کند.
این عملیات بزرگ با نام یا فاطمه الزهرا در منطقه هور الهویزه در تاریخ ۱۳ اسفند ۱۳۶۳ با محوریت سپاه و فرماندهی شهید باکری انجام شد. چندین لشکر از نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران و سپاه پاسداران، از جمله لشکر ۲۱ و ۲۸ پیاده، تیپ ۵۵ هوابرد، لشکر ۳۱ عاشورای آذربایجان و سپاه اصفهان و خوزستان در این عملیات حضور داشتند. رزمندگان در مرحله اول پیشروی از جزایر مجنون موفق شدند پاسگاه ترابه را بگیرند و بخشی از جاده اصلی بغداد-بصره را تصرف کنند.
سرانجام این فرمانده شجاع در عملیات بدر در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۶۳، در یک نبرد دلیرانه، بر اثر اصابت تیر مستقیم عوامل رژیم بعثی، به ندای پروردگار پاسخ گفت و به دیدار معشوق رسید. هنگامی که پیکر پاکش را از طریق آبهای هورالعظیم جابهجا میکردند، قایقی که جسدش را حمل میکرد مورد هدف راکت آرپیجی دشمن قرار گرفت و آن وجود ناب در آبهای دریا غرق شد.
خاطرات و خصوصیات شهید مهدی باکری از زبان همسرش
از همان اولین روزی که با آقا مهدی آشنا شدم، حس کردم که او در این دنیا ماندگار نیست؛ اما دوست نداشتم این احساس را باور کنم. شاید خواست خدا بود که مدتی را در خدمت او باشم تا راه درست را پیدا کنم. زندگی در کنار کسانی مانند آقا مهدی، دشواریهای خودش را داشت؛ من هم این دشواریها را تحمل کردم: از شهری به شهر دیگر سفر کردم، همیشه نگران و بیقرار بودم؛ اما با این حال، بهترین روزهای زندگیام را در کنار او گذراندم.
زندگی در کنار آقا مهدی، بسیار زیبا و دلنشین بود. او فردی مهربان و خوشمشرب بود. وقتی به خانه میآمد، آنقدر با گرمی صحبت میکرد و میخندید که حتی در روزهای دوریاش، با یادبود خاطراتش، شاد و سرحال بودم. آقا مهدی به مسائل دینی، واجبات، کارهای پسندیده و همچنین مسائل مربوط به بیتالمال بسیار پایبند بود. یک بار خودکاری از میان وسایلش برداشتم تا چیزی بنویسم. وقتی متوجه شد، اجازه نداد از آن استفاده کنم.
گفت: «این خودکار مال من نیست. متعلق به بیتالمال است.»
گفتم: «فقط میخواستم چند کلمه بنویسم!»
او پاسخ داد: «اشکال دارد!»
یک بار دیگر، در خانه نان نداشتیم. به آقا مهدی گفتم که آن عصر زودتر به خانه بیاید و نان بخرد، چون شب همان روز در خانه ما جلسه داشت. اما او دیر آمد و نانی هم با خود نیاورد. بعد از آن، از بچههای تدارکات لشگر خواست که نان بیاورند. بچههای لشگر همیشه آرزو داشتند آقا مهدی از آنها درخواستی کند. آنها پنج یا شش عدد نان آوردند. وقتی آقا مهدی نانها را در دستش گرفته بود و از پلهها بالا میآمد، به من گفت: «تو حق نداری از این نانها بخوری!»
پرسیدم: «چرا؟»
گفت: «این نانها برای رزمندههاست. برای آنها فرستاده شده.»
من هم به شوخی گفتم: «من هم همسر یک رزمنده هستم!»
آن شب، من از تکهنانهای باقیمانده از قبل خوردم.
بعد از هر عملیات، به تبریز و ارومیه میرفتیم و آقا مهدی به دیدار تکتک خانوادههای شهدای لشگر میرفت و با آنها دلداری و همدردی میکرد. حتی در عید نوروز، اول به دیدن خانوادههای شهدا میرفت و پس از آن به خانواده و فامیل خودش سر میزد.
آقا مهدی میگفت: «دنیا مانند یک شیشه است که ناگهان میبینی از دستت افتاده و شکسته!» وقتی بسیار عصبانی بود و میخواست با کسی جدی صحبت کند، به او میگفت: «مؤمن خدا» یا «پدر آمرزیده»!
وقتی اصرار میکردم که در مورد عملیات و کارهایی که انجام داده بود صحبت کند، چیزی نمیگفت و فقط تأکید میکرد که من کار خاصی نکردم، این بسیجیها بودند که همه کارها را انجام دادند.
زندگی آقا مهدی سرشار از عشق به امام (ره) بود. تا جایی که چند لحظه قبل از شهادتش، با وجود اصرار بچهها برای بازگشت از رود دجله، نپذیرفت و گفت: «حرف امام را اجرا کنید!»
او با دقت کامل به سخنان امام (رحمت الله علیه) گوش میداد و اگر فرصت نمیکرد، از من میخواست که صحبتهای امام (ره) را برایش ضبط کنم. بخشهایی از سخنان امام (رحمت الله علیه) را با دست خط خود نوشته بود و بر دیوارهای اتاقش چسبانده بود. هر بخشی از زندگی آقا مهدی را که تعریف میکنم، گویی پنجرهای رو به دریایی بیکران باز کردهام.
یکی از ویژگیهای برجسته شهید باکری که برای من بسیار جالب بود، این بود که مسائل مربوط به کارش را زیاد در خانه مطرح نمیکرد. او معتقد بود اگر این مسائل بیان شوند، ممکن است باعث غرور شود و اخلاصی که فرد در کارهایش دارد، از بین برود. به همین دلیل، مسائل جبهه و کارهای مربوط به خودش را بیان نمیکرد. یک روز از او پرسیدم: «این همه اعرادی به جبهه میروند و بازمیگردند و از آن صحبت میکنند، اما شما با این همه مسئولیت سنگین، چرا چیزی نمیگویید؟»
او پاسخ داد: «من که کار خاصی نمیکنم، همه کارها را بسیجیها انجام میدهند.» او آنقدر به بسیجیها علاقه داشت که همیشه از آنها به عنوان فرزندانش یاد میکرد و میگفت: «اینها بچههای من هستند.» هر زمان یکی از بچههای لشکر شهید میشد، عکسش را به خانه میآورد و به دیوار اتاقش نصب میکرد. اتاقش به یک نمایشگاه عکس تبدیل شده بود. وقتی من از بیرون به خانه میآمدم، میدیدم که به عکس شهدا خیره شده و زیر لب شعری زمزمه میکند و چشمانش پر از اشک شده است. میخواست گریه کند، اما با ورود من به اتاق، حالتش عوض میشد. او در مورد خودش و شهادتش صحبت نمیکرد، چون معتقد بود که باید فروتن بود. اما من مطمئن بودم که مهدی، که از برگزیدگان خدا بود، در آیندهای نزدیک به مقام بلند شهادت خواهد رسید.
وقتی زندگی همه شهدا را با دقت نگاه میکنیم، میبینیم که آنها از کودکی شروع به ساختن خود کردند و خود را پرورش دادند و از برگزیدگان خدا بودند. البته این به آن معنا نیست که آنها موجوداتی غیرقابل دسترس هستند یا ما نمیتوانیم مانند آنها باشیم. این افراد، همانگونه که خداوند متعال فرموده است: «الذین قالوا ربناالله ثم استقاموا» وقتی به این یقین رسیدند که جز خدا کسی را ندارند، راهی را انتخاب کردند که خدا و پیامبرش برگزیدهاند. آنها حتی یک قدم به عقب برنگشتند و با تمام وجود در این مسیر حرکت کردند و جان خود را با اخلاص تقدیم کردند. شهید باکری نیز از این قاعده مستثنی نبود.
خاطرات شهید مهدی باکری از زبان دیگران
او به انجام واجبات دینی پایبند بود و حتی کارهای مستحب را نیز با علاقه انجام میداد. اغلب نیمهشب از خواب برمیخاست و در سکوت شب، با خدای خود راز و نیاز میکرد و نماز شب را با اشک و احساس عمیق میخواند. خواندن قرآن بخشی از برنامه روزانه او بود و دیگران را هم به تلاوت قرآن تشویق میکرد.
شهید باکری در حفظ بیتالمال بسیار دقت میکرد و حتی به همسرش اجازه نمیداد از نان رزمندگان استفاده کند. حتی از نوشتن چند کلمه با خودکار بیتالمال خودداری میکرد. وقتی همرزمانش به او اعتراض میکردند که چرا مدتهاست که فرسودهترین لباس بسیج را میپوشد، در پاسخ میگفت: تا زمانی که قابل استفاده است، از آن استفاده میکنم.
او همیشه بر رسیدگی به خانوادهی شهدا تأکید داشت و در صورت امکان، پس از هر عملیات به همراه مسئولان لشکر به خانهی آنان میرفت و با آنان دیدار میکرد و در حل مشکلاتشان میکوشید. معتقد بود که امروز، تعلق به خانوادهی شهدا یک افتخار است و چنین زندگیای از ارزشمندترین شیوههای زندگی است.
حضرت امام خمینی (ره) پس از شهادت مهدی فرمودند:
**«خداوند شهید اسلام (مهدی باکری) را رحمت کند.»**
مقام معظم رهبری نیز درباره شهید مهدی باکری بیان کردند:
**«شهید باکری یکی از همین جوانهاست، من آن شهید را قبل از انقلاب از نزدیک میشناختم. این جوان مومن و صالح مشهد پیش من آمد، حق او بود که بعد از انقلاب یکی از سرداران این انقلاب بشود، چون صادق و مخلص بود و حق او بود که شهید بشود.»**
حجتالاسلام والمسلمین شهید محلاتی درباره شهید باکری گفته است:
**«وی نمونه و مظهر غضب خدا در برابر دشمنان خدا و اسلام بود. خشم و خروشش فقط و فقط برای دشمنان بود و به عنوان فرمانده ای باتقوا، الگوی رافت و محبت در برخورد با زیردستان بود.»**