تحقیق در مورد زندگی شهید رجایی

زندگینامه شهید رجایی

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

زندگی‌نامه کامل شهید محمدعلی رجایی

محمدعلی رجایی در سال ۱۳۱۲ در شهر قزوین به دنیا آمد. او از همان دوران کودکی، زندگی پر از سختی و چالشی را تجربه کرد. در دو سالگی پدرش را از دست داد و از آن پس، همراه برادرش تحت سرپرستی مادرشان قرار گرفت. شرایط سخت اقتصادی، باعث شد که از سنین کم برای کمک به خانواده کار کند.

او تحصیلات خود را در قزوین آغاز کرد، اما به دلیل مشکلات مالی نتوانست به صورت منظم به درسش ادامه دهد. پس از اتمام دوره ابتدایی، برای کار به تهران رفت و در یک مغازه پینه‌دوزی مشغول به کار شد. با این حال، عشق به یادگیری و تحصیل، هیچ‌گاه در دلش خاموش نشد. او در کنار کار سخت، به صورت شبانه به تحصیل ادامه داد و حتی در یک مدرسه برای بزرگسالان به نام “مدرسی کورش” ثبت نام کرد تا بتواند دوره متوسطه را به پایان برساند.

رجایی پس از دریافت دیپلم، به شغل معلمی روی آورد. او عاشق آموزش و پرورش بود و باور داشت که می‌تواند با تعلیم نسل جوان، به آینده کشورش خدمت کند. در همین دوران، با نهضت امام خمینی (ره) آشنا شد و به مبارزه علیه حکومت پهلوی پیوست. این فعالیت‌ها باعث شد که بارها توسط ساواک دستگیر، زندانی و شکنجه شود، اما هرگز از اهداف و آرمان‌هایش دست برنداشت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، محمدعلی رجایی نقش‌های مهم و مختلفی را بر عهده گرفت. ابتدا به عنوان وزیر آموزش و پرورش انتخاب شد و پس از آن، نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی شد. در سال ۱۳۶۰، با رأی قاطع مردم به عنوان دومین رئیس‌جمهور ایران انتخاب شد.

دوران ریاست جمهوری او بسیار کوتاه بود. تنها چند هفته پس از آغاز به کارش، در هشتم شهریور سال ۱۳۶۰، در انفجاری در دفتر نخست‌وزیری به دست گروهک منافقین، به همراه شهید باهنر، نخست‌وزیر وقت، به شهادت رسید.

شهید رجایی به ساده‌زیستی، اخلاص و ایمان راسخ شناخته می‌شد. او همواره زندگی بی‌آلایشی داشت و دغدغه اصلی‌اش خدمت به مردم، به ویژه محرومان و مستضعفان بود. از او به عنوان “پدر آموزش و پرورش انقلاب” و الگویی از یک مدیر متعهد و ساده‌زیست یاد می‌شود.

زندگینامه شهید رجایی

در این بخش، شما با سرگذشت شهید محمدعلی رجایی آشنا خواهید شد. در ادامه با ما همراه باشید.

زندگینامه شهید رجایی

نام: محمدعلی رجایی
تولد: ۲۵ خرداد ۱۳۱۲
محل تولد: شهر قزوین، ایران
شهادت: ۸ شهریور ۱۳۶۰
فعالیت در گروه‌های سیاسی: نهضت آزادی ایران، موتلفه اسلامی، حزب جمهوری اسلامی
همسر: عاتقه صدیقی (از سال ۱۳۳۷ تا ۱۳۶۰)

تحقیق در مورد زندگی شهید رجایی

شهید بزرگوار محمدعلی رجائی در سال ۱۳۱۲ در یک خانواده مذهبی در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش، کربلایی عبدالصمد، در بازار مشغول فروش دکمه و لوازم خرازی بود و از اعضای فعال انجمن منتظرین امام زمان(ع) در قزوین محسوب می‌شد. او به همراه دیگر بازاریان متدین و متعهد، با پرداخت مبالغی اندک، به ادامه فعالیت‌های این انجمن کمک می‌کرد.

فعالیت این انجمن در زمانی که نیروهای روس در قزوین حضور داشتند و افکار غیرمذهبی و مارکسیستی را میان جوانان گسترش می‌دادند، نقش مهمی در حفظ جوانان از آسیب‌های فکری ایفا می‌کرد. کربلایی عبدالصمد فردی بسیار متدین بود و حکومت پهلوی را غاصب می‌دانست. او حتی معامله با مأموران این حکومت را حرام می‌شمرد؛ به گونه‌ای که اگر ناچار می‌شد کالایی به آنان بفروشد، پول آن را جدا نگه می‌داشت تا برای پرداخت مالیات و عوارض به خود دولت بازگرداند.

مادر محمدعلی رجائی زنی پاک‌دامن و باایمان بود که در میان فامیل از احترام ویژه‌ای برخوردار بود. پس از فوت همسرش در سال ۱۳۱۶، او با فداکاری، نقش مهمی در تربیت محمدعلی ایفا کرد.

پس از مرگ پدر، محمدعلی با حمایت دایی و برادر بزرگ‌ترش، دوران کودکی را پشت سر گذاشت. او از همان سنین کم، با اشتیاق و استعداد چشمگیر، در مراسم مذهبی و هیئت‌های عزاداری محلۀ خود شرکت می‌کرد. در ایام محرم، این نوجوان لاغر و کم‌سن، جلو صف نمازگزاران می‌ایستاد و با یادآوری اینکه «من محمد یتیم هستم»، حال و هوای مجلس را دگرگون می‌کرد. سپس دفترچۀ کوچک نوحه‌هایش را درمی‌آورد و برای مردم مرثیه می‌خواند.

همان زمان نیز ویژگی‌های خاص او، نویدبخش شخصیتی برجسته در آینده بود.

فوت پدر، زندگی خانواده را با مشکلات مالی روبرو کرد. به همین دلیل، محمدعلی که در دبستان ملی فرهنگ درس می‌خواند، برخلاف همسالانش که به بازی و تفریح مشغول بودند، مجبور شد در مغازه یکی از نزدیکان در بازار قزوین کار کند. این کار تا پایان دورۀ ابتدایی ادامه داشت.

محمدحسین، برادر بزرگ‌تر شهید رجائی، خاطره‌ای جالب از دوران کار برادرش در بازار نقل می‌کند که نشان می‌دهد شخصیت استوار او از همان نوجوانی در حال شکل‌گیری بود. او می‌گوید: «صاحب مغازه که محمدعلی نزدش کار می‌کرد، به خاطر کم‌سن‌وسال بودن و یتیم بودنش، گاهی با او ترحم‌آمیز رفتار می‌کرد. اما محمدعلی این برخوردها را نمی‌پسندید و واکنش نشان می‌داد.» حتی زمانی که برخی از اقوام با او رفتاری مشابه داشتند، با اعتراض می‌گفت: «می‌دانم به خاطر این که پدرم را از دست داده‌ام و یتیم هستم، این طور با من برخورد می‌کنید.»

دوران نوجوانی شهید رجایی

زندگی نوجوانی و جوانی شهید رجایی سرشار از خاطرات خواندنی است. هرچند او در یک فضای مذهبی بزرگ شد، اما بسیاری از هم‌سن‌وسالانش رفتارهای نادرستی داشتند. با این حال، محمدعلی نه تنها در کارهای ناشایست آنها شرکت نمی‌کرد، بلکه سعی می‌کرد با فراهم کردن وسایل ورزش باستانی، توجه آنها را به ورزش جلب کند.

او وقت آزاد خود را به درس خواندن و مطالعه می‌گذراند، تا جایی که علاقه‌اش به یادگیری در میان فامیل زبان‌زد بود. بارها دیده می‌شد که در جمع‌های گرم خانوادگی، کتابش را باز می‌کرد و بدون توجه به اتفاقات اطراف که معمولاً برای یک نوجوان جذاب است، مشغول درس خواندن یا انجام تکالیفش می‌شد.

شهید رجایی بخشی دیگر از اوقات فراغتش را به زیارت امامزاده شاهزاده حسین و دیگر مکان‌های مقدس قزوین اختصاص می‌داد. با درآمد کمی که از بازار به دست می‌آورد، روزهای جمعه دوچرخه‌ای اجاره می‌کرد و همراه دوستان و خویشاوندانش از صبح تا بعدازظهر به گردش و زیارت می‌پرداخت.

یکی از عادت‌های خوب او در آن سال‌ها این بود که هر جمعه به سر خاک پدر و برادرش که نزدیک امامزاده شاهزاده حسین دفن شده بودند می‌رفت، برایشان فاتحه می‌خواند و طلب آمرزش و رحمت می‌کرد.

در این دوران، مادر شهید رجایی با ازخودگذشتگی کامل، فرزندانش را بزرگ می‌کرد. شهید رجایی درباره این سال‌ها و فداکاری‌های مادرش چنین گفته است:
«مادرم با تلاش فراوان و حفظ آبروی خانواده در میان فامیل، ما را به‌خوبی اداره می‌کرد. برای تأمین زندگی‌مان، کارهای خانگی رایج آن زمان مانند شکستن و هسته‌گیری بادام، گردو و فندق انجام می‌داد. تنها دارایی مهم ما یک خانه کوچک با یک زیرزمین بود. مادرم در آن زیرزمین با پشتکار زیاد پنبه پاک می‌کرد و مغز بادام و گردو و … را درمی‌آورد و زندگی ما را با عزت پیش می‌برد. اغلب اوقات سرانگشتانش زخم بود و وقتی دلیلش را می‌پرسیدند، می‌گفت به خاطر شستن ظروف، لباس‌ها و کارهای خانه است.»

مهاجرت به تهران

مشکلات شدید مالی که خانواده با آن روبرو بود، باعث شد برادر بزرگ‌تر شهید رجایی به تهران نقل مکان کند و برادر کوچک‌تر و مادرشان در قزوین بمانند. در سال ۱۳۲۶، زمانی که محمدعلی چهارده سال داشت، تصمیم گرفت برای یافتن کار به تهران برود. او به همراه مادرش راهی تهران شد و در خانه‌ای که برادرش اجاره کرده بود، ساکن شدند.

پس از مستقر شدن، با حمایت و راهنمایی برادرش، در بازار تهران به عنوان شاگرد شروع به کار کرد. ابتدا در یک مغازه آهن‌فروشی و سپس در یک بلورفروشی مشغول شد و با درآمدی که به دست می‌آورد، هزینه‌های زندگی خود و مادرش را تأمین می‌کرد. او در کنار کار در بازار، تحصیلاتی را که به طور موقت رها کرده بود، دوباره ادامه داد. شهید رجایی در بازجویی‌هایش از این دوره زندگی خود این‌گونه گفته است:
«شب‏ها به جلسات قرآن می‏رفتم. در چهارده‏ سالگی یا پانزده سالگی به دبستان ملی حمدیه (گذرقلی) کلاس شبانه جامعه تعلیمات اسلامی رفتم.»
«در جامعه تعلیمات اسلامی که آقای ناصح خمسی مدیر بود و دانش آموزانی را که سواد ششم ابتدایی داشتند تعلیم می داد و برای تبلیغ و جمع‏ آوری اعانه به مساجد و اجتماعات می‏برد، من هم دراین برنامه شرکت می‏کردم و چون تا اندازه ‏ای برگتر شده بودم مطالب در من تأثیر بیشتری می‏کرد. مدتی در این برنامه بودم که گردانندگان مدرسه اقدام به تأسیس گروه شیعیان کردند. مرکز این گروه جنوب پاکجشهر طبقه دوم ساختمان قو بود. من چند جلسه آنجا رفتم.»

در همین سال‌ها، شهید رجایی مدتی را به دست‌فروشی گذراند. او به همراه یکی از دوستان و نزدیکانش به نام محمد شیروانی، به صورت شراکتی ظروف رویی مانند کتری، قابلمه و بادیه‌های آلومینیومی می‌خرید و آن‌ها را در محله‌ها و خیابان‌های جنوب شهر می‌فروخت. او سعی می‌کرد با درآمد حاصل از این کار، زندگی خود و مادرش را بچرخاند.

ورود به نیروی هوایی (1328)

شهید رجائی در آن روزها پس از صحبت با برادر و یکی از نزدیکانش، تصمیم گرفت به نیروی هوایی بپیوندد. از آنجا که مدرک تحصیلی او ششم ابتدایی بود، می‌توانست به شکل پیمانی در این نیرو استخدام شود.
او با این کار دو هدف داشت: هم با حقوقی که دریافت می‌کرد، وضعیت زندگی خود و مادرش را بهبود بخشد، و هم در طول پنج سال خدمت، به صورت شبانه درس بخواند و تحصیلاتش را ادامه دهد. در سال آخر خدمت پیمانی، او توانست دیپلم ریاضی از دبیرستان آذر بگیرد.

شهید رجائی در یادداشت‌هایش نوشته است:
«دراین موقع وارد نیروی هوایی شدم و پس از گذراندن دوره آموزشگاه به تحصیل شبانه برای ادامه تحصیل پرداختم، ولی وجود کار روزانه و تحصیل شبانه تمام وقتم را گرفته بود به جز ایام تابستان که فرصت جلسات مذهبی را پیدا می‏کردم.»

آشنایی با آیت الله طالقانی

بر اساس گزارش‌ها و بازجویی‌های ثبت‌شده از شهید رجایی در ساواک، او در زمانی که در نیروی هوایی خدمت می‌کرد، با مسجد هدایت و مرحوم آیت‌الله طالقانی آشنا شد. آیت‌الله طالقانی در آن مسجد، جلسات تفسیر قرآن و سخنرانی برگزار می‌کرد. رجایی در این باره نوشته است:
«شب‌های جمعه به این مسجد می‌رفتم و در جلسات سخنرانی و تفسیر آقای طالقانی شرکت می‌کردم. شرکت‌کنندگان این جلسات معمولاً دانشجو یا فارغ‌التحصیل دانشگاه‌ها بودند.»

در دوران آموزش در نیروی هوایی، او با فردی به نام عباس اردستانی آشنا شد و در جلساتی حاضر می‌شد که اعضای گمراه فرقه بهائیت در آن شرکت داشتند. رجایی با مطالعه بیشتر تلاش می‌کرد تا برخی از وابستگان این فرقه را راهنمایی کند و به بحث‌های خود جنبه سیاسی بیشتری ببخشد. او در بازجویی‌هایش بیان کرده:
«هر بار که در این جلسات شرکت می‌کردم، احساس می‌کردم از نظر عقیدتی قوی‌تر شده‌ام. مطالعه کتاب کینیاز دالگورکی برایم روشن کرد که بهائیان در ابتدا ساخته روس‌ها و سپس ابزار دست انگلیسی‌ها بوده‌اند. این موضوع باعث شد کینه انگلیسی‌ها در دل من شکل بگیرد و بعدها، با وقایع ملی شدن نفت در دوران دکتر مصدق، این کینه به اوج خود رسید.»

آشنایی با فدائیان اسلام

در آن سال‌ها، او با گروه فدائیان اسلام در ارتباط بود و در جلسات سخنرانی آن‌ها که گاهی به صورت نیمه‌مخفی و گاهی آشکار برگزار می‌شد، حاضر می‌شد. پس از دستگیری نواب صفوی و یاران نزدیکش، این فرد با وجود اینکه یک نظامی بود، به دیدار نواب صفوی در زندان می‌رفت.

محمد به‌فروزی، که از دوستان قدیمی و هم‌دوره‌ای‌های او در نیروی هوایی بوده، در این زمینه خاطره‌ای تعریف کرده است:
«با اینکه موهایمان را کاملاً کوتاه کرده بودیم و شکل و شمایل نظامی داشتیم، اما ترسی از شناسایی شدن و مجازات در دل نداشتیم و برای ملاقات با سران فدائیان اسلام می‌رفتیم.»

رجایی نیز پس از انقلاب در یادداشت‌های خود نوشته است:
«با فدائیان اسلام همکاری می‌کردم، با اینکه عضو ارتش بودم و این کار خطرناک بود. با افکار آن‌ها کاملاً موافق بودم و به زبان ساده می‌توانم بگویم: آنچه امروز به عنوان فعالیت‌های مذهبی در سطح بالا مطرح است، سال‌ها پیش را فدائیان اسلام بیان می‌کردند.»

رفتار رجایی در دوران خدمت در نیروی هوایی، نشان‌دهنده یک جوان مذهبی و آگاه است. برادرش تعریف کرده:
«یک روز محمد برایم تعریف کرد که وقتی نگهبان شب بودم، می‌دیدم هم‌دوره‌ای‌هایم در سالن استراحت قمار می‌کنند. چون به حرف من گوش نمی‌دادند و این کار حرام را ترک نمی‌کردند، برای جلوگیری از ادامه آن، چراغ‌های سالن را زودتر از موعد خاموش می‌کردم.»

در آغاز خدمت، به خاطر راستگویی و امانتداری که در او دیدند، مسئولیت نظارت بر آشپزخانه را به او سپردند. خواهرش می‌گوید:
«برادرم تعریف می‌کرد که بعضی از افراد سودجو، به او پیشنهاد پول زیادی می‌دادند تا در برابر برداشتن غیرقانونی مواد غذایی از آشپزخانه سکوت کند. اما او قاطعانه این پیشنهادها را رد می‌کرد و با دقت زیاد بر کار خود نظارت داشت.»

در سال آخر خدمت، وقتی او را همراه با ۲۰۰ نفر از هم‌دوره‌ای‌هایش به نیروی زمینی (پادگان جی) منتقل کردند، به دلیل اعتراض به این جابجایی اجباری، از خدمت در نیروی هوایی و ارتش کناره‌گیری کرد.

رجایی پنج سال، از ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۳، به عنوان درجه‌دار در نیروی هوایی خدمت کرد. این سال‌ها هم‌زمان با شکل‌گیری نهضت مقاومت ملی و مبارزات مردم ایران به رهبری آیت‌الله کاشانی، همچنین جریان ملی شدن نفت به رهبری دکتر مصدق، و نیز فعالیت‌های انقلابی فدائیان اسلام بود که در نهایت به دستگیری، محاکمه و شهادت اعضای آن انجامید.

در این دوره، رجایی به طور مرتب در مسجد هدایت حاضر می‌شد. در این مسجد، شخصیت‌های مذهبی سخنرانی می‌کردند و افرادی مانند دکتر سحابی، مهندس بازرگان و دیگر چهره‌های نهضت مقاومت ملی در جلسات تفسیر قرآن آیت‌الله طالقانی شرکت می‌کردند. حضور در این جلسات، باعث شد تا او با مسائل سیاسی روز بیشتر آشنا شود.

محمد به‌فروزی، که از دوستان قدیمی او و قاری قرآن در بیشتر جلسات مسجد هدایت بود، می‌گوید:
«زمانی که آیت‌الله کاشانی به تهران بازگشت، جمعیت زیادی برای استقبال از او به فرودگاه مهرآباد رفتند و بازار تهران نیز به همین مناسبت تعطیل شده بود. من و آقای رجایی هم among افرادی بودیم که در فرودگاه حاضر شدیم.»

بر اساس اسناد ساواک، او از هواداران جنبش ملی شدن نفت بود، زیرا این حرکت را اقدامی ضداستعماری و ضد انگلیسی می‌دانست و از دکتر مصدق حمایت می‌کرد. این علاقه حتی سال‌ها پس از درگذشت مصدق ادامه داشت و مطابق اسناد ساواک، او در برخی سال‌ها برای بزرگداشت یادبود او به احمدآباد می‌رفت.

در همین دوران، مبارزات مردم مصر به رهبری جمال عبدالناصر نیز گسترش یافته بود. رجایی با روحیه‌ای پرشور، اخبار این نهضت را دنبال می‌کرد. در پرونده بازجویی‌های او آمده که از خبر درگذشت جمال عبدالناصر بسیار ناراحت شد و برای ابراز همدردی، به سفارت مصر در تهران رفت و در دفتر یادبودی که برای این مناسبت آماده شده بود، یادگاری نوشت.

ورود به عرصه معلمی 1333

شهید رجائی پس از کنار گذاشتن کار در ارتش، تحت تأثیر صحبت‌های آیت‌الله طالقانی قرار گرفت که شغل معلمی را رسالت پیامبران می‌دانست. به همین دلیل، به تدریس روی آورد و به عنوان معلم پیمانی به شهرستان بیجار رفت و زبان انگلیسی درس داد. دو سال بعد، در تابستان ۱۳۳۵، در کنکور شرکت کرد و در دانشسرای عالی، دانشکده علوم و دانشکده پست و تلگراف پذیرفته شد. او تحصیل خود را در دانشسرای عالی ادامه داد.

در تعطیلات نوروز سال سوم تحصیل در دانشکده علوم، او به همراه دیگر دانشجویان برای بازدید علمی به شهرهای آبادان، خرمشهر و اهواز سفر کرد و از مناطق و تأسیسات نفتی آنجا دیدن نمود. دوستانش که در این سفر همراه او بودند، تعریف می‌کنند که رجائی در هر فرصتی سعی می‌کرد به روشن‌تر شدن افکار دانشجویان کمک کند. یک بار به یکی از دانشجویان که روی لوله‌ای حاوی نفت نشسته بود، گفت:
«شما در برابر میلیونها بشکه‏ ای که از زیر پایتان توسط این لوله‏ ها به خارج می رود فقط این حق را دارید که روی این لوله بنشینید! و به لیره‏ هایی که به انگلستان می‌رود نگاه کنید.»

شهید رجائی در سال ۱۳۳۸ پس از سه سال، این دوره تحصیلی را با موفقیت به پایان رساند و طبق مقررات، باید تدریس خود را در یک شهرستان ادامه می‌داد. بنابراین به ملایر و سپس به خوانسار رفت. او در مورد دوران تدریس خود در خوانسار، در بازجویی‌هایش چنین نوشته است:
«یک سال در آنجا(خوانسار) خدمت کردم محیط بسیار بدی بود. هر چه تلاش می‌کردی نتیجه صفر بود و شاگردان فقط از زاویه نمره به معلم می‌نگریستند. خسته و مأیوس شدم و در پایان تحصیل به تهران مراجعت کردم.»

این ناامیدی و دل‌زدگی باعث شد رجائی کاملاً از شغل معلمی ناامید شود. به همین دلیل تصمیم گرفت در آزمون کارشناسی ارشد رشته آمار شرکت کند تا زمینه کاری خود را تغییر دهد. او در همان سال در کنکور دانشکده علوم برای رشته آمار پذیرفته شد و به ادامه تحصیل پرداخت.

دوران تدریس در دبیرستان کمال 1339

شهید رجائی به طور مرتب در مسجد هدایت و جلسات تفسیر قرآن مرحوم آیت‌الله طالقانی شرکت می‌کرد. این حضور باعث شد با استادان دانشگاهی مانند مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی آشنا شود. او در یادداشت‌های خود نوشته است:
«با رفت‌وآمد به مسجد هدایت، نام مدرسه‌ای به نام کلاله مطرح شد. من علاوه بر درس خواندن در دانشگاه، وقت آزاد داشتم و به درآمد هم نیاز داشتم. بنابراین نامه‌ای به مدیر دبیرستان کمال نوشتم و پیشنهاد دادم در آنجا تدریس کنم. آن زمان آقای دکتر سحابی، مدیر مدرسه، در سفر بود و آقای مهندس بازرگان به نمایندگی از او پاسخ مثبت به من دادند. بعد از یک گفت‌وگوی حضوری، قرار شد هر زمان که فرصت داشتم، در آن مدرسه تدریس کنم.»

توانایی بالای شهید رجائی در آموزش ریاضی، باعث شد مورد توجه دکتر سحابی قرار بگیرد که هم استاد دانشگاه بود و هم مدیریت دبیرستان کمال را بر عهده داشت. این رابطه خوب به تدریج عمیق‌تر شد و سال بعد، وقتی نهضت آزادی ایران توسط افرادی مانند آیت‌الله طالقانی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی و چند تن دیگر پایه‌گذاری شد، او با اشتیاق فراوان به این نهضت پیوست. بر اساس اسناد ساواک، شهید رجائی پس از عضویت، ماهانه مبلغ ۳۰۰ ریال حق عضویت می‌پرداخت و در جلسات عمومی و سخنرانی‌های اعضای نهضت شرکت می‌کرد.

در این دوره، علاقه او به تدریس دوباره زنده شد و روزهای سابق را پشت سر گذاشت. او با نوشتن نامه‌ای درخواست کرد تا دوباره به کار معلمی برگردد. با پادرمیانی دکتر سحابی که با مدیرکل آموزش و پرورش تهران دوست بود، درخواستش پذیرفته شد و به او پیشنهاد شد در قم یا قزوین تدریس کند. شهید رجائی قزوین را انتخاب کرد، چون در آنجا به دنیا آمده بود و با شرایط آن شهر آشنا بود. بنابراین ساعت‌های موظف تدریس خود را در سه روز هفته در قزوین انجام می‌داد و بقیه وقتش را همچنان در دبیرستان کمال سپری می‌کرد.

عضویت و فعالیت در نهضت آزادی ایران 1341

پس از درگذشت آیت‌الله بروجردی در فروردین ۱۳۴۰، جبهه ملی دوم پیشنهاد مهندس مهدی بازرگان برای برگزاری مراسم بزرگداشت این مرجع تقلید را رد کرد. آنها معتقد بودند این کار نظر شخصی چند عضو است و به نمایندگی از یک گروه یا سازمان رسمی انجام نشده است. این تصمیم باعث شد اعضای مذهبی جبهه مانند آیت‌الله طالقانی، دکتر یدالله سحابی و مهندس مهدی بازرگان از این تشکل جدا شوند و نهضت آزادی ایران را بنیان گذاری کنند. جلسات اولیه نهضت در مسجدی در محله دروس یا در دفتر مرکزی آن در خیابان کاخ — که به کلوپ نهضت معروف بود — برگزار می‌شد. در این مکان‌ها، سخنرانان مذهبی درباره موضوعات دینی و سیاسی متناسب با اوضاع آن زمان صحبت می‌کردند.

شهید رجایی به دلیل علاقه زیادی که به شرکت در چنین جلساتی داشت — جلساتی که در آن‌ها مسائل دینی و سیاسی با هم تلفیق می‌شد و معمولاً مخاطبان آن جوانان و دانشجویان بودند — با اشتیاق کامل به نهضت پیوست و در برنامه‌های مختلف آن حاضر می‌شد. این علاقه از آشنایی قبلی او با بنیان‌گذاران نهضت در مسجد هدایت و دبیرستان کمال نشأت می‌گرفت و به تدریج به همکاری پایدار و طولانی‌مدتی تبدیل شد.

در همین دوران، شهید رجایی احساس می‌کرد که تنها با حضور در جلسات نهضت آزادی، عطش فکری و معنوی او برطرف نمی‌شود؛ بنابراین در گردهمایی‌های مذهبی مختلفی که در نقاط مختلف شهر برپا می‌شد نیز شرکت می‌کرد. از جمله این برنامه‌ها، جلسات هفتگی عصرهای جمعه در خانه آقای شیبانی در فخرآباد، و نیز جلسات ماهانه‌ای در خیابان ژاله، کوچه قائن بود. در این مراسم، برخلاف سایر مجالس، سخنرانان به ارائه مباحث تحقیقی و عمیق برای حاضران — که بیشتر دانشجو بودند — می‌پرداختند. در این جلسات افرادی مانند استاد شهید مرتضی مطهری، خلیل کمره‌ای، محمدابراهیم آیتی و علی گلزاده غفوری سخنرانی می‌کردند.

حضور منظم شهید رجایی در دبیرستان کمال — در روزهایی که به قزوین نمی‌رفت — باعث شد دکتر یدالله سحابی، مدیر دبیرستان، فرصت‌های بیشتری برای همکاری و فعالیت در اختیار او قرار دهد. این همکاری تا جایی پیش رفت که پس از دستگیری سران نهضت در سال ۱۳۴۱، شهید رجایی به همراه عباس صاحب‌الزمانی، همکار دیگرش، مسئولیت اداره دبیرستان را در غیاب دکتر سحابی بر عهده گرفتند و در ملاقات‌های خود با او در زندان، درباره چگونگی اداره دبیرستان راهنمایی می‌گرفتند.

با شروع دادگاه سران نهضت آزادی، شهید رجایی به دلیل علاقه‌ای که به آنان — به ویژه آیت‌الله طالقانی — داشت، تا آنجا که ممکن بود در جلسات دادگاه حاضر می‌شد. در ابتدا حضور عموم مردم در این جلسات آزاد بود، اما بعدها برای افرادی که ارتباط مستقیم با بازداشت‌شدگان نداشتند محدودیت ایجاد شد. پس از آن، شهید رجایی اخبار دادگاه را از طریق پسر بزرگ آیت‌الله طالقانی — که در دبیرستان کمال شاگرد او بود — پیگیری می‌کرد.

شهید رجایی در مرداد ۱۳۴۱، در آستانه سی‌سالگی، با یکی از بستگان خود ازدواج کرد و با خرید یک خانه کوچک در نزدیکی دبیرستان کمال در نارمک، زندگی مشترک جدید خود را آغاز نمود.

اولین دستگیری قزوین 1342

شهید رجایی سه روز در هفته به قزوین می‌رفت تا در آنجا تدریس کند. در همین رفت‌وآمدها، اعلامیه‌های نهضت آزادی را در سطح شهر قزوین پخش می‌کرد.
براساس گفته‌های خودش در بازجویی‌ها، در یازدهم اردیبهشت سال ۱۳۴۲، وقتی از اتوبوس در قزوین پیاده شد و به سمت دبیرستان می‌رفت، دستگیر شد و به زندان شهربانی قزوین منتقل گردید.
این دورۀ زندان ۴۸ روز طول کشید و پس از آن، با دادن تعهد کتبی مبنی بر همکاری نکردن با نهضت آزادی، در دو مرحله محاکمه شد و آزاد گردید. پس از آزادی، مانند گذشته به تدریس در دبیرستان کمال قزوین ادامه داد.
به مرور، به دلیل اختلاف نظر با مدیران دبیرستان در روش ادارۀ مدرسه، از دبیرستان کمال فاصله گرفت و در دبیرستان‌های دیگری مانند پهلوی، سخن، قدس و میرداماد مشغول تدریس شد. او در بازجویی‌هایش در این باره نوشته است:
«در سال ۴۵ یا ۴۶ آقای دکتر سحابی از زندان آزاد شدند و به مدرسۀ کمال آمدند، ولی ادامۀ همکاری ما مانند گذشته صمیمی نبود. هم ایشان مسن‌تر شده بودند و هم من شناخته‌شده‌تر. درنتیجه ناچار شدم از مدرسه بروم، ولی همچنان برای تدریس به قزوین سفر می‌کردم.»
در سال ۱۳۴۶، دورانی که در قزوین تدریس می‌کرد به پایان رسید و در دبیرستان‌های پهلوی و سخن به کارش ادامه داد. اما از آنجا که آقای دکتر سحابی نگران کناره‌گیری کامل او از دبیرستان کمال بودند — جایی که ثبت‌نام دانش‌آموزان و استخدام دبیران بر عهدۀ او بود — به درخواست دکتر سحابی، هفته‌ای دو تا سیزده ساعت در دبیرستان کمال تدریس می‌کرد، اما فقط تدریس می‌کرد و کار دیگری انجام نمی‌داد. این همکاری تا زمان انحلال دبیرستان کمال توسط رژیم شاه در سال ۱۳۵۳ ادامه یافت.
یکی از نمونه‌های آشکار فعالیت سیاسی شهید رجایی پس از دستگیری سال ۴۲ — که با احتیاط بیشتری انجام می‌شد — هدایت معلمان قزوین و دعوت از آنان برای اعتصاب در سال ۱۳۴۶ بود.
رئیس فرهنگ قزوین، آقای ناصر کجوری، که فردی فعال و شایسته بود، به دلیل اختلاف با فرماندار به مرکز احضار شد تا در شهر دیگری خدمت کند. این اتفاق باعث شد فرهنگیان قزوین یک‌پارچه در برابر این انتقال ایستادگی کنند و با اعتصاب، خواستار ماندن او شوند.
در مراسم خداحافظی آقای کجوری، شهید رجایی به نمایندگی از معلمان اعتصاب‌کننده سخنرانی کرد. با توجه به سابقۀ فعالیت‌های او که ساواک از سال ۴۲ و پس از آن در دبیرستان کمال ثبت کرده بود — ازجمله اینکه او در کلاس‌هایش به مناسبت‌های مختلف مسائل سیاسی را مطرح می‌کرد و حتی در گزارشی از ساواک آمده بود که او ایام تاجگذاری شاه را «ایام باجگذاری» می‌نامید — به دوران تدریس او در قزوین پایان داده شد و از این شهر، که زادگاهش بود، به تهران منتقل گردید.
از کارهای برجستۀ شهید رجایی در دوران تدریس در قزوین، تشکیل جلسات معلمان ریاضی برای تبادل تجربه و همچنین پیشنهاد ایجاد صندوق قرض‌الحسنۀ فرهنگیان این شهر بود.
شهید رجایی در دوران تدریس و مسئولیتش در دبیرستان کمال، از امکانات چاپ و تکثیر مدرسه استفاده می‌کرد و اعلامیه‌ها و بیانیه‌های سیاسی نهضت آزادی و … را چاپ و پخش می‌نمود. ساواک با استفاده از یکی از دبیران همان دبیرستان که در جلسات ماهانۀ معلمان حاضر می‌شد، بر فعالیت‌های کادر آموزشی و صحبت‌های آنان در جلسات و دفتر مدرسه نظارت دقیق داشت.
این نظارت در مورد شهید رجایی با حساسیت بیشتری انجام می‌شد که نمونه‌های آن در اسناد مختلف ساواک دیده می‌شود. با این حال، ساواک هرگز نتوانست کوچک‌ترین مدرکی از فعالیت‌های سیاسی او در دبیرستان یا خارج از آن — جایی که به کمک شهید باهنر و جلال‌الدین فارسی در خانۀ یکی از دوستانش در شمیران‌نو اعلامیه‌های سیاسی را تایپ و تکثیر می‌کرد — به دست آورد. این فعالیت‌ها تا زمان انحلال دبیرستان کمال در سال ۱۳۵۳ از دید ساواک پنهان ماند و حتی در دور دوم دستگیری و زندان او نیز در بازجویی‌ها مطرح نشد.
یکی از شاگردان شهید رجایی در دبیرستان علوی می‌گوید:
«به دنبال صحبت‌هایی که ایشان در کلاس یا بیرون از آن دربارۀ مسائل سیاسی و رژیم شاه با ما می‌کرد، من خودم به تنهایی بیست قاب عکس شاه را از دیوار کلاس پایین کشیدم و از مدرسه خارج کردم و نابود کردم. هر بار مسئولان مدرسه با نگرانی قاب عکس جدیدی را جایگزین قبلی می‌کردند تا مورد بازخواست ساواک قرار نگیرند.»
روحیۀ انقلابی و ناآرام شهید رجایی از سال‌های اولیۀ ورود به دانشسرای عالی و پس از آن، با پیوستن به نهضت آزادی، باعث شد با گروه‌ها و سازمان‌هایی که علاوه بر فعالیت فرهنگی، روش مبارزۀ مسلحانه نیز داشتند، ارتباط مستمر برقرار کند.
در دوران دانشسرای عالی و پس از آن، با محمد حنیف‌نژاد — که در آن زمان دانشجوی دانشکدۀ کشاورزی کرج بود — آشنا شد و این آشنایی با حضور در جلسات سخنرانی او که در دفتر نهضت آزادی برگزار می‌شد، ادامه یافت. شهید رجایی در بازجویی‌هایش از اردوهای علمی و تفریحی انجمن اسلامی دانشجویان و نیز برگزاری نماز عید فطر — که در آن مهندس بازرگان سخنرانی می‌کرد — یاد کرده است.
ارتباط شهید رجایی با حنیف‌نژاد و سپس دیگر اعضای اصلی سازمان مجاهدین خلق، مانند برادران رضایی (احمد و مهدی رضا)، در راستای تقویت گرایش مسلحانۀ سازمان آن‌قدر گسترده شد که اعضای اصلی سازمان از خانۀ او به عنوان یکی از محل‌های امن استفاده می‌کردند — موضوعی که در اعترافات بهرام آرام و منیژه اشرف‌زاده به آن اشاره شده است.
پس از دستگیری، محاکمه و اعدام اعضای اصلی سازمان مجاهدین خلق، شهید رجایی دریافت که سازمان به تدریج از خط فکری بنیان‌گذارانش فاصله می‌گیرد. همسر شهید رجایی می‌گوید:
«یکبار، mientras جزوۀ داخلی سازمان را مطالعه می‌کرد، به من گفت: اینجا برای اولین بار است که عبارت “بسم‌الله الرحمن الرحیم” را حذف کرده‌اند و این نمی‌تواند اتفاقی باشد.»
او پس از دیدن نشانه‌های انحراف و آمیختن افمار نادرست — به‌ویژه وقتی متوجه شد زن و مردی که به خانۀ او پناه آورده و شب را در یک اتاق مانده‌اند، با یکدیگر نامحرم هستند — راه خود را از آنان جدا کرد. این تغییر موضع پس از دستگیری و زندان او باعث شد اعضا و هواداران سازمان، مواضع تند و توهین‌آمیزی علیه او بگیرند و حتی او را به دروغ، «فالانژ» و «عامل رژیم شاه» و … معرفی کنند.
یکی از ویژگی‌های منحصربه‌فرد شهید رجایی در سراسر دوران پربار مبارزات سیاسی‌اش — تا پیش از زندان — این بود که هرگز فعالیت سیاسی خود را محدود به همکاری با یک گروه، سازمان یا نهضت خاص نکرد.
او در همان حال که با نهضت آزادی همکاری می‌کرد، با هستۀ اولیۀ سازمان مجاهدین خلق — که برخلاف نهضت آزادی، روش مبارزۀ مخفی و مسلحانه داشت — نیز روابط گسترده‌ای داشت و با استفاده از ارتباطات گذشته‌اش با هیئت‌های مؤتلفه و برخی بازاریان متدین، برای جذب کمک‌های مالی مورد نیاز مبارزه تلاش می‌کرد.

تشکیل مؤسسه فرهنگی و امداد رفاه‏

شهید رجایی پس از ترک دبیرستان کمال، به همراه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، شهید دکتر باهنر، بازماندگان هیئت مؤتلفه و گروهی از بازرگانان مذهبی، سازمان خیریه‌ای به نام «رفاه و تعاون» را پایه‌گذاری کرد.

این مؤسسه در ظاهر برای کمک به نیازمندان و محرومان جامعه فعالیت می‌کرد، اما در عمل کارهای فرهنگی نیز انجام می‌داد و به پرورش جوانان می‌پرداخت. این مرکز دارای دو مدرسه، یکی دبستان و دیگری دبیرستان بود و علاوه بر آموزش، به خانواده‌های زندانیان سیاسی که مشکلات مالی داشتند نیز یاری می‌رساند. از آنجا که شهید رجایی و باهنر پیشینه‌ای در آموزش و پرورش داشتند، از آنها برای همکاری دعوت شد و مدیریت مدرسه به عهده‌ی آنان گذاشته شد.

مؤسسه رفاه به مرور و با کمک‌های مردمی و اولیای دانش‌آموزان گسترش یافت. پس از بازگشت شهید بهشتی از آلمان در سال ۱۳۴۹، از ایشان برای تدریس و سخنرانی در مدرسه دعوت شد. پذیرش این دعوت توسط ایشان باعث شد تا بخشی از مشکلات مالی مؤسسه برطرف شود.

شهید رجایی علاوه بر مدیریت دبیرستان — که ریاست آن بر عهده پرواندخت بازرگان، همسر محمد حنیف‌نژاد بود — برای آموزش کارکنان مدرسه، نمایش فیلم و دعوت از سخنرانان مذهبی در مناسبت‌های مختلف نیز تلاش بسیاری می‌کرد.

آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، که از بنیان‌گذاران مؤسسه فرهنگی و امداد رفاه است، دربارهٔ تأسیس این مرکز می‌گوید:
«در آن زمان، تعداد کمی از دختران متدین امکان ادامه تحصیل داشتند. اگرچه مدارس دخترانه دیگری وجود داشت، اما آنها اجازه نمی‌دادند فضای مدرسه به محیطی سیاسی تبدیل شود. همین احساس نیاز، انگیزه‌ای برای ایجاد مدرسه رفاه شد. کارهای علمی و مدیریت آموزشی مدرسه بر عهده آقایان رجایی و باهنر بود و مسائل فرهنگی عمومی و اجتماعی بیشتر بر عهده من قرار داشت.»

در نهایت، با زیر نظر گرفتن ساواک، مدرسه دخترانه رفاه در سال ۱۳۵۲ تعطیل شد و بخش دیگر آن نیز یک سال بعد از کار افتاد.

**فعالیت در شرکت انتشار:**
در سال ۱۳۴۹ شرکتی با نام «شرکت انتشار» برای گسترش فرهنگ اسلامی ایجاد شد. شهید رجایی به عنوان عضو علی‌البدل در جلسات هیئت مدیره این شرکت حاضر می‌شد. این شرکت تا سال ۱۳۵۲ به کار خود ادامه داد.

سفر به فرانسه و سوریه (سال 1350)

پس از آزادی از زندان، شهید رجایی – همان‌طور که خود بعد از انقلاب تعریف می‌کرد – به سر و سامان دادن باقیمانده اعضای هیئت مؤتلفه پرداخت که به خاطر دستگیری بسیاری از اعضای اصلی‌اش، کاملاً از هم گسیخته شده بود. او در این باره می‌گوید: «با کمک دکتر باهنر و آقای جلال‌الدین فارسی، این گروه را دوباره جمع کردیم و به صورت یک تشکیلات پنهانی آن را اداره می‌کردیم و هر کدام از ما یک اسم مستعار داشتیم.»

شهید رجایی به خاطر روابط خوبی که با قشرهای مختلف جامعه، از جمله معلمان و بازاریان داشت، توانست یک شبکه گسترده و مخفی برای جمع‌آوری کمک‌های مالی آنان ایجاد کند. این پول‌ها برای رسیدگی به خانواده‌های زندانیان سیاسی و هزینه‌های چاپ و پخش اعلامیه‌ها و … استفاده می‌شد.

وقتی آقای جلال‌الدین فارسی به سوریه رفت، شهید رجایی با نام مستعار «محمد امین»، مبالغی پول را از طریق فرانسه یا افرادی که در بیروت درس می‌خواندند، برای او می‌فرستاد. در سال ۱۳۵۰، او برای تهیه گزارش از وضعیت و فعالیت‌های انجام شده در آن کشورها، به فرانسه سفر کرد.

او برای این که ساواک به او شک نکند، مستقیماً به سوریه نرفت. بلکه با یک ترفند به ساواک فهماند که برای گردش به فرانسه می‌رود. در فرانسه، او گزارشی نیز از شبکه مبارزان مسلمان در فرانسه و اروپا تهیه کرد و پس از هفده روز اقامت، از راه ترکیه به سوریه رفت و از مراکزی که نیروهای مسلمان در آن‌ها آموزش نظامی و جنگ مسلحانه می‌دیدند، بازدید کرد و سپس دوباره از طریق ترکیه به ایران بازگشت.

حجت‌الاسلام سید علی‌اکبر ابوترابی درباره نقش پشتیبانی شهید رجایی از مبارزه می‌گوید: سال‌ها قبل از پیروزی انقلاب، یک روز شهید سید علی اندرزگو به من گفت: «در زمینه کار مبارزه و تهیه پول برای خرید اسلحه و مواد منفجره، آقای رجایی از کسانی بود که با من خیلی همکاری داشت و رابط بین من و بازار بود.»

در مقابل این کمک‌ها، به فرد کمک‌کننده قبضی داده می‌شد که روی آن کلمه «خیریه» نوشته شده بود. به همین دلیل، ساواک هیچ وقت نتوانست بهانه‌ای برای تهدید جمع‌آورندگان و پرداخت‌کنندگان این پول‌ها پیدا کند.

آقای هاشمی رفسنجانی که خودش بعد از شهید رجایی دو بار به اروپا سفر کرده، در ارزیابی این سفر می‌گوید: «به خاطر مشکلاتی که برای مبارزه در اروپا پیش آمده بود، یک پوشش ساخته شد تا آقای رجایی از طرف جمع ما به آنجا برود. با سفر ایشان کار خیلی خوبی انجام شد و او رابطه محکمی برقرار کرد و راه‌های ارتباطی برای فرستادن پیام و مسائل دیگر مبارزه را پایه‌گذاری کرد که بعدها هم خودش آن را اداره می‌کرد. ما هم اگر کاری در رابطه با لبنان و فرانسه داشتیم، به او می‌گفتیم.»

شهید رجایی به خاطر ارتباط گسترده‌ای که با کادر اولیه رهبری سازمان مجاهدین خلق داشت، بعضی از این کمک‌ها را از طریق دوستانی که مانند خودش با این سازمان همکاری داشتند و در هیئت مؤتلفه هم فعال بودند، به شبکه‌های خارج از کشور سازمان می‌فرستاد. یک بار مهدی غیوران از طرف او مأمور شد که یک چمدان پر از اطلاعات، اسناد و پول را به رابط سازمان در فرانسه برساند. وقتی او در این کار موفق نشد، چمدان را به صادق قطب‌زاده داد و به ایران برگشت. اما بعد از مدتی دوباره از طرف شهید رجایی مأمور شد به پاریس برگردد و چمدان را از قطب‌زاده پس بگیرد.

شهید رجایی با این که هرگز به عضویت سازمان مجاهدین خلق درنیامد، اما به خاطر کم‌تجربگی بعضی از رهبران سازمان مانند احمد رضایی در هدایت سازمان، سعی می‌کرد در تصمیم‌گیری‌های درست، آنان را راهنمایی کند.

حاج مهدی غیوران در این رابطه می‌گوید: در سال ۵۰ به احمد رضایی گفتم می‌شود با یک شناسایی و عملیات، امام جمعه تهران را ترور کرد. احمد این پیشنهاد را پذیرفت و من مقدمات کار را فراهم کردم. وقتی احمد را از پیشرفت کار باخبر کردم، شهید رجایی گفت: «من با این کار موافق نیستم، چون اگر شما فردا امام جمعه را بکشید، ساواک به همین بهانه به سراغ روحانیون مبارز ما می‌رود و آن‌ها را خواهد کشت و تقصیر را هم به گردن ما می‌اندازد.» پس از این نظر پخته و سنجیده شهید رجایی، ما از انجام آن عملیات منصرف شدیم.

دومین مرحله زندان(1357 – 1353)

شهید رجایی که با یک سازمان مبارزاتی در ارتباط بود، تعدادی از کتاب‌های دفاعی و آموزشی مربوط به اعضای اصلی آن را همراه با برخی کتاب‌های دیگر که ساواک نسبت به آن‌ها حساسیت داشت، به خانه یکی از خواهرانش منتقل کرد. او این کار را انجام داد چون احتمال دستگیری‌اش در هر لحظه وجود داشت و نمی‌خواست هیچ سرنخی به دست ساواک بیفتد. اما خواهرزاده‌اش، بدون اینکه از شهید رجایی اجازه بگیرد، چند کتاب از این مجموعه را به دانشگاه برد و بین دوستانش پخش کرد. یکی از این کتاب‌ها به دست ساواک افتاد و این موضوع منجر به دستگیری محسن صدیقی، خواهرزاده شهید رجایی، و سپس خود او شد.

در روز ۶ آذر ۱۳۵۳، مأموران امنیتی چندین ساعت قبل از آمدن او، به خانه‌اش هجوم بردند و پس از بازرسی کامل که هیچ سند یا مدرکی پیدا نکردند، منتظر بازگشت او ماندند. وقتی شب شد و شهید رجایی از یک جلسه خصوصی شهید بهشتی به خانه بازگشت، با دیدن شرایط غیرعادی در اطراف خانه، با این که خود را برای دستگیری و زندان آماده کرده بود، به آرامی وارد خانه شد و پس از چند لحظه بازداشت و به زندان فرستاده شد.

او در طول نزدیک به بیست ماه بازجویی و حبس در سلول انفرادی، کوچک‌ترین نشان‌های از ناتوانی یا سازش از خود نشان نداد. مدت طولانی حبس در سلول‌های انفرادی، او را به یکی از کم‌نظیرترین زندانیان سیاسی تبدیل کرد. با وجود آنکه شهید رجایی ارتباطات گسترده‌ای با مبارزان داشت، در برابر فشارها و شکنجه‌های طاقت‌فرسای ساواک که از او می‌خواستند دوستان و همرزمانش را معرفی کند، مقاومت کرد و چیزی نگفت و هر بار بیشتر از قبل تحت شکنجه قرار می‌گرفت.

برخی از هم‌سلولی‌هایش می‌گویند: بارها دیده می‌شد که به دلیل ورم شدید کف پاهایش در اثر ضربات شلاق، هنگام بازگشت به سلول، روی دست و پا راه می‌رفت.

آیت‌الله هاشمی رفسنجانی پس از پیروزی انقلاب، در یکی از خطبه‌های نماز جمعه تهران، با اشاره به مقاومت شهید رجایی در برابر شکنجه‌های ساواک گفت:
«ما در تمام دوران مبارزه از سال ۴۱ تا ۵۷ هیچ موردی را سراغ نداریم که یک نفر بیست و چند ماه در یک سلول بماند و مرتب زیر شکنجه باشد و به رژیم حرفی نزند. من پیش ایشان اسراری داشتم که اگر فاش می‌کرد بنده را هم اعدام می کردند.»

شهید رجایی در زندان نمونه یک انسان باایمان و معتقد بود. او دوران حبس خود را با نظم خاصی سپری می‌کرد. انس او با قرآن، چه در دوران سلول انفرادی و چه پس از آن، برای دیگر زندانیان مثال‌زدنی بود. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای که در آن زمان با فاصله یک سلول از شهید رجایی در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری بود، در این باره گفته‌اند: «من در سلول ۲۰ بودم و ایشان در سلول ۱۸. از طریق سلول ۱۹ با هم در ارتباط بودیم. به من گفتند در سلول ۱۸ کسی است که می‌گوید با تو آشناست. فهمیدم آقای رجایی است. بنابراین، هر وقت می‌خواستیم با هم صحبت کنیم، من به سلول کناری پیغام می‌دادم و او هم به آقای رجایی، و ایشان هم به همین شکل پاسخ می‌داد. مثلاً می‌گفتند آقای رجایی دارد قرآن می‌خواند. من می‌پرسیدم خوب می‌خواند؟ می‌گفتند بله، با حال و توجه می‌خواند.»

او در سلول اذان می‌گفت و روزه می‌گرفت.

یکی از شکنجه‌های ساواک در مورد این شهید، این بود که در فصل سرما او را برهنه در سلول نگه می‌داشتند و اجازه نمی‌دادند از لباس‌های معمولی زندان استفاده کند. این وضعیت تا جایی پیش رفت که هر کس لباس‌های آویزان بر در سلول را می‌دید، می‌فهمید در آن سلول شهید رجایی زندانی است.

اگرچه در ابتدا و پس از چندین دادگاه، او به پنج سال زندان محکوم شد، اما وقتی یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق (منیژه اشرف زاده کرمانی) در زندان بر ضد شهید رجایی اعتراف کرد، ساواک فهمید که او با وجود همه آن شکنجه‌ها، کوچک‌ترین اطلاعاتی درباره ارتباطاتش فاش نکرده است. به همین دلیل، دوباره او را تحت شکنجه و بازجویی‌های سخت قرار دادند.

ساواک تلاش کرد تا با به دست آوردن سرنخ‌هایی، شبکه گسترده مبارزاتی شهید رجایی را کشف کند و برای این کار سخت‌ترین شکنجه‌ها را علیه او به کار برد، اما جز همان اطلاعاتی که از اعترافات منیژه کرمانی به دست آورده بود، چیز دیگری عایدش نشد. این موضوع در گزارش‌های بازجویی او به وضوح دیده می‌شود.

شهید رجایی در بازجویی‌ها با زیرکی، ارتباط خود با سازمان را تنها یک رابطه ساده و احساسی با اعضای اصلی آن معرفی کرد و هیچ مسئولیتی را نپذیرفت. با این که او می‌توانست با توجه به انحرافی که در سازمان مجاهدین خلق پیش آمده بود و همچنین با توجه به آزار و اذیت‌هایی که در زندان از سوی هواداران این سازمان می‌دید، به آن‌ها ضربه بزند و بهترین توجیه هم برای این کار، دوری آن‌ها از اسلام بود، اما هرگز چنین کاری نکرد و مانع سوءاستفاده مأموران امنیتی رژیم شاه از اختلافات عقیدتی و سیاسی خود با سازمان مجاهدین خلق شد.

وقتی در زندان خبر تغییر مواضع عقیدتی اعضای سازمان و گرایش آن‌ها به مارکسیسم را شنید، با ناراحتی به همرزمانش گفت که چنین روزی را انتظار داشته است. او با شناختی که از ماهیت انحرافی این حرکت داشت، تمام تلاش خود را در زندان برای جذب هواداران ساده و ناآگاه این سازمان به کار گرفت.

به همین دلیل، اعضای منحرف سازمان در زندان با او به مخالفت و ستیز برخاستند و علاوه بر رفتارهای ناشایست، نماز جماعتی را که برای اولین بار به همت شهید رجایی در زندان برگزار می‌شد، تحریم کردند. در حالی که خود آن‌ها به راحتی با مارکسیست‌ها و گروه‌های چپ در زندان همکاری و اتحاد کامل داشتند.

در یکی از ملاقات‌ها، وقتی شهید رجایی متوجه نگرانی بستگانش به خصوص خواهرزاده‌اش درباره زندانی و شکنجه شدن خود شد، با لبخند گفت: «نگران نباشید. اگر من بیرون بودم، سازمان همان بلایی را که بر سر مرتضی صمدیه لباف و مجید شریف واقفی آورد و آن‌ها را به شهادت رساند، بر سر من هم می‌آورد.»

شهید رجایی در زندان، محور گردهمایی مبارزان باایمان و معتقد به رهبری روحانیت و به ویژه حضرت امام خمینی بود. این عقیده راسخ او باعث شد از سوی دیگر نیروهای زندانی تحت فشار و تحریم قرار گیرد. منافقان و مارکسیست‌های زندان هرگونه تماس با او را ممنوع کرده بودند و حتی هواداران خود را از راه رفتن، غذا خوردن و صحبت کردن با او منع می‌کردند.

از سوی دیگر، برخی از افراد مذهبی در زندان نیز به دلیل این که شهید رجایی مانند آن‌ها ارتباط با دیگر نیروهای سیاسی مذهبی را به خاطر مواضع التقاطی‌شان حرام نمی‌دانست، با او هم‌سفره و هم‌کلام نمی‌شدند. شهید رجایی پس از پیروزی انقلاب، از این دوران در زندان اوین با تلخی یاد می‌کرد.

یکی از اقدامات مهم شهید رجایی در زندان، جذب اعضای جوان و ساده‌دل هوادار سازمان مجاهدین خلق به جمع مبارزان پیرو خط ولایت و رهبری روحانیت و حضرت امام بود که خودش در مرکز آن قرار داشت. او با برگزاری کلاس‌های مطالعاتی کوچک، اطلاعات گسترده‌ای را که طی سال‌ها حضور در جلسات مسجد هدایت و دیگر مراکز مذهبی به دست آورده بود، با بزرگواری در اختیار زندانیان جوان قرار می‌داد.

هرگاه شهید رجایی در زندان از مشکلات مالی خانواده‌های برخی زندانیان مطلع می‌شد، در اولین فرصت ملاقات، با استفاده از ارتباطاتی که پیش از زندان داشت، راهنمایی‌هایی برای رفع سریع آن مشکلات ارائه می‌داد.

در آستانه انقلاب‏ و نقش شهید رجایی در انقلاب

شهید رجایی پس از آزاد شدن از زندان، نه تنها از تلاش‌های سیاسی و انقلابی خود دست برنداشت، بلکه این کوشش‌ها را گسترده‌تر و پرشورتر از قبل ادامه داد.
با افزایش شدت مبارزات مردمی، او به دلیل ارتباط نزدیکی که با یاران امام خمینی داشت، در کمیته استقبال از ایشان فعالانه شرکت کرد. در جلسات مختلف که درباره مکان اقامت امام بحث می‌شد، نقش مهمی در معرفی و در نهایت انتخاب مدرسه رفاه ایفا کرد.
وقتی برخی مکان‌های دیگر را پیشنهاد می‌دادند که از نظر امکانات و فضای بهتر بودند و می‌گفتند این مکان‌ها شأن بیشتری برای امام دارند، آقای رجایی توضیح می‌داد که مدرسه رفاه متعلق به خود امام است و طرفدارانش آن را به نام او ساخته‌اند. مهم‌ترین ویژگی این مدرسه این بود که وقتی امام در آن مستقر شوند، مردم نمی‌گویند ایشان در خانه شخصی کسی ساکن شده‌اند. این استدلال مورد قبول دیگران قرار گرفت، اما به دلیل کوچک بودن فضای مدرسه رفاه در مقایسه با مدرسه علوی، پس از بازدید از محل، به کسانی که در حال آماده‌سازی مدرسه رفاه بودند اطلاع داد که تصمیم کمیته عوض شده و امام در مدرسه علوی اقامت خواهند داشت.

در آن روزها، با وجود اینکه او از اعضای اصلی تشکیلات نیمه‌مخفی مدرسه رفاه – که مرکز فرماندهی انقلاب بود – به شمار می‌رفت، با فروتنی تمام به هر کاری دست می‌زد و آن را خدمتی به انقلاب می‌دانست. برایش فرقی نمی‌کرد که کار بزرگ باشد یا کوچک.
گاهی همرزمانش که منتظر اشاره‌ای از او برای انجام کاری بودند، وقتی می‌دیدند او خودش جارو به دست، در حال تمیز کردن حیاط مدرسه است، اصرار می‌کردند که این کار را به آنان بسپارد، اما او قبول نمی‌کرد و می‌گفت دارد مدرسه را برای ورود امام آب و جارو می‌کند.

شهید رجایی مسئولیت تبلیغات و راهپیمایی‌ها را نیز بر عهده گرفت و خانه خود و یکی از همسایه‌های مطمئن را به محل درست کردن پلاکاردها و بنرهای تظاهرات تبدیل کرد.
زمانی که امام خمینی اعلام کردند مردم به حکومت نظامی اعلام شده از سوی رژیم شاه اعتنایی نکنند، شهید رجایی به سرعت جوانان انقلابی را سازمان داد و آنان را به دو گروه تقسیم کرد تا به مناطق شمال و جنوب شهر بروند و به مردم بگویند که حکومت نظامی با دستور امام شکسته شده و لازم نیست به آن توجهی کنند.

با اوج‌گیری انقلاب، وقتی پایگاههای رژیم یکی پس از دیگری به دست مردم می‌افتاد و سلاح‌ها به مدرسه رفاه منتقل می‌شد، شهید رجایی مسئولیت نگهداری از این سلاح‌ها را پذیرفت. با وجود آنکه حکومت نظامی هنوز قدرت داشت و احتمال حمله به مدرسه می‌رفت، او گروهی از افراد مسلح را که از یزد برای محافظت از امام به تهران آمده بودند، در خانه‌های اطراف مدرسه اسکان داد.

با دستگیری سران رژیم توسط مردم و انتقال آنان به مدرسه رفاه، مسئولیت سنگین دیگری به عهده شهید رجایی گذاشته شد. او به کمک برخی از دوستان قدیمی زندان، مسئولیت نگهداری و بازجویی از مقامات رژیم و ساواک را بر عهده گرفت. با این که برخی از این افراد را می‌شناخت، به کسانی که از آنان در زیرزمین مدرسه مراقبت می‌کردند، تأکید می‌کرد که با آنان با مهربانی رفتار کنند و اجازه دهند دادگاه‌های انقلاب درباره سرنوشتشان تصمیم بگیرند.

پس از آنکه امام خمینی تشکیل دولت موقت را اعلام کردند و مهندس بازرگان به نخست‌وزیری رسید، دکتر شکوهی نیز به عنوان وزیر آموزش و پرورش انتخاب شد. شهید رجایی به همراه شهیدان باهنر و سیدکاظم موسوی، نقش بسیار فعال و تعیین‌کننده‌ای در اداره این وزارتخانه داشتند.
نقش شهید رجایی در این میان برجسته‌تر بود، تا جایی که می‌توان گفت تغییر وضعیت آموزش و پرورش از شکل پیشین به ساختاری انقلابی، عمدتاً به همت او و با استفاده از اختیاراتی که از آقای شکوهی گرفته بود، انجام شد.

در آن دوره، شهید رجایی با سمت مشاور وزیر، اصلاحات اولیه و ضروری – مانند پاکسازی عناصر وابسته به رژیم گذشته، عوامل ساواک و گروه‌های مخالف – را با سرعت و دقت پیش برد.
پس از استعفای آقای شکوهی، شهید رجایی ابتدا به عنوان سرپرست و سپس به عنوان وزیر آموزش و پرورش به خدمت خود ادامه داد. از مهم‌ترین اقدامات او در این دوره، می‌توان به تأسیس نهاد امور تربیتی و تقویت مراکز تربیت معلم اشاره کرد.

همزمان با انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی، حزب جمهوری اسلامی فهرستی از افراد باایمان و مبارز را به عنوان نامزد نمایندگی از شهرهای مختلف معرفی کرد که نام شهید رجایی نیز در فهرست تهران قرار داشت. او با کسب ۱٬۲۰۹٬۰۱۲ رأی به مجلس راه یافت.

شش ماه پس از آغاز نمایندگی او در مجلس و پس از انتخاب بنی‌صدر به عنوان اولین رئیس‌جمهور، به این دلیل که مجلس، گزینه‌های پیشنهادی بنی‌صدر برای پست نخست‌وزیری را واجد صلاحیت لازم نمی‌دانست، اختلاف بین او و مجلس بالا گرفت. پس از تذکر امام خمینی درباره حل این مشکل، بنی‌صدر به مجلس پیشنهاد کرد هیئتی پنج‌نفره از نمایندگان تشکیل شود تا فرد واجد شرایط را به او معرفی کنند. مجلس با این پیشنهاد موافقت کرد. پس از حذف دو نفر به دلیل وابستگی حزبی، بنی‌صدر با سه نفر باقی‌مانده – که به حزب جمهوری اسلامی منتسب بودند – موافقت کرد.

پس از بررسی‌های طولانی، این هیئت به اتفاق آرا شهید رجایی را شایسته تصدی نخست‌وزیری دانست. مجلس نیز با این انتخاب موافقت کرد و نتیجه را به بنی‌صدر اعلام نمود.
بنی‌صدر در ابتدا با این انتخاب مخالفت کرد و نظر هیئت را رد نمود، اما وقتی دریافت در برابر مجلس کاری از پیش نمی‌برد، ناچار موافقت کرد. با این حال، او در فرصت‌های مختلف با استفاده از واژه‌های ناشایست، به تخریب شخصیت شهید رجایی در افکار عمومی می‌پرداخت.
شهید رجایی در برابر این رفتارهای توهین‌آمیز، با صبر و متانت برخورد می‌کرد و در مواقع لازم با استدلال‌های محکم و منطقی به انتقادهای بنی‌صدر پاسخ می‌داد.

او تمام تلاش خود را می‌کرد تا این اختلافات به میان مردم کشیده نشود و باعث ناراحتی امام خمینی نگردد. اما بنی‌صدر با وجود حساسیت شرایط کشور – از جمله شروع جنگ در همان روزهای نخستین – هیچ نرمش و همراهی‌ای نشان نمی‌داد؛ حتی وقتی برای رسیدگی به امور جنگ به جبهه می‌رفت، کوچک‌ترین اطلاعی به شهید رجایی نمی‌داد. این در حالی بود که پس از رئیس‌جمهور، مسئولیت اصلی جنگ بر عهده نخست‌وزیر قرار داشت.

شهید رجایی با تعهد عمیقی که نسبت به اسلام، انقلاب، امام و مردم داشت، با وجود مشکلات بسیار پیش روی دولت نوپایش، همواره جنگ را در اولویت می‌دید و لحظه‌ای از رسیدگی به امور رزمندگان و آوارگان جنگ – که در اثر حملات دشمن از خانه و شهر خود آواره شده بودند – غافل نمی‌شد.
در آن شرایط حساس که دولت او با بحران‌های اقتصادی، سیاسی و کارشکنی‌های گروه‌های مخالف روبرو بود، او با آرامش، استواری و اعتماد به نفس بالا به حل مشکلات می‌پرداخت.

در نهایت، کارشکنی‌ها و ایجاد اختلاف توسط بنی‌صدر به جایی رسید که مجلس شورای اسلامی با توجه به شواهدی مبنی بر همکاری او با منافقین، موضوع عدم کفایت سیاسی او را مطرح کرد و با رأی مثبت نمایندگان، بنی‌صدر از ریاست جمهوری عزل شد.

پس از عزل بنی‌صدر – که پیش از آن امام خمینی مقام فرماندهی کل قوا را نیز از او گرفته بودند – کشور آماده برگزاری دومین دوره انتخابات ریاست جمهوری شد. اگرچه اثر این رویداد تلخ در سال‌های اولیه انقلاب بر دل مردم و یاران انقلاب باقی مانده بود، اما این انتخابات فرصتی فراهم آورد تا شایستگی، کاردانی و تعهد شهید رجایی بیش از پیش آشکار شود.

با اصرار جناح‌های وفادار به امام و باورداران به ولایت فقیه، شهید رجایی در این انتخابات شرکت کرد و با رأی چشمگیر مردم ایران – که نشان از محبوبیت او با وجود دوران کوتاه نخست‌وزیری‌اش داشت – به عنوان دومین رئیس‌جمهور ایران اسلامی انتخاب شد.
خاطره شیرین مراسم تحلیف او در تاریخ ۱۱ مرداد ۱۳۶۰، هنگامی که در حضور امام خمینی زانو بر زمین زد، برای همیشه در یاد مردم ایران ماندگار شد.

شهید رجایی در دوران کوتاه ۲۹ روزه ریاست جمهوری خود، شهید باهنر را به عنوان نخست‌وزیر به مجلس معرفی کرد و پس از تصویب مجلس، او را در کنار خود داشت. او با تشکیل کابینه‌ای انقلابی و جوان کوشید تا مشکلات ناشی از جنگ، بحران‌های اقتصادی، بیکاری، تورم و… – که بسیاری از آن‌ها به دلیل درگیری‌های زمان بنی‌صدر لاینحل مانده بود – را حل کند.
او با شور و تعهدی کم‌نظیر در بسیاری از جلسات و کمیسیون‌ها – حتی آن‌هایی که لازم نبود در آن‌ها حضور یابد – شرکت می‌کرد تا در حل مشکلات و تصمیم‌گیری‌های مهم سهم خود را ایفا کند.

سرانجام، هنگامی که این بزرگوار در یکی از جلسات شورای امنیت ملی شرکت داشت، در اثر بمب‌گذاری یکی از عوامل نفوذی منافقین در نخست‌وزیری، به همراه یار دیرینش شهید باهنر و تیمسار دستجردی، رئیس شهربانی کل کشور، به شهادت رسید و نام خود را در تاریخ مبارزات مردم مسلمان ایران جاودانه کرد.

خصوصیات اخلاقی شهید رجایی

شهید محمدعلی رجائی، به گواه تمام کسانی که از جوانی با او در ارتباط بودند، انسانی بود که با تلاش، خود را ساخته و از ویژگی‌های اخلاقی برجسته‌ای برخوردار بود. سبک زندگی ساده او، چه قبل و چه بعد از انقلاب، نزد همگان زبانزد بود.

او یکی از بهترین معلمان ریاضی تهران به شمار می‌رفت؛ تا جایی که یک‌بار به عنوان معلم نمونه انتخاب شد تا در مراسمی از وزیر فرهنگ وقت (فرخ‌رو پارسا) جایزه دریافت کند، اما در آن برنامه حاضر نشد. مهارت فوق‌العاده‌اش در تدریس ریاضی باعث شده بود از سوی مراکز مختلف برای تدریس دعوت شود. او می‌توانست با برگزاری کلاس‌های خصوصی یا اضافه کاری، زندگی مادی خود را بسیار بهبود بخشد، اما ترجیح می‌داد وقت آزاد خود را صرف مبارزه، راهنمایی جوانان و پیگیری فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی کند.

غذای بسیار کمی می‌خورد و به حداقل‌ها در زندگی قانع بود. با این حال، همیشه بخشی از درآمدش را به مبارزه اختصاص می‌داد یا به دوستان، همکاران و خویشاوندانی که مشکلات مالی داشتند کمک می‌کرد. سال‌ها، دوستان و شاگردانش او را با یک کت و شلوار ساده قهوه‌ای رنگ می‌دیدند. ثبات در پوشش و سادگی‌اش، همراه با متانت، صمیمیت و فروتنی در رفتار، برای همه الهام‌بخش بود.

چه قبل و چه بعد از انقلاب، هرگز به سراغ غذاهای تجملی نرفت و اگر مجبور به حضور در مهمانی می‌شد، تنها از یک نوع غذا تناول می‌کرد. این رویه حتی در مهمانی‌های خانوادگی نیز حفظ می‌شد و در میزبانی‌های خودش نیز اصل سادگی و پرهیز از تشریفات را رعایت می‌کرد، به گونه‌ای که دیگران از او درس قناعت و ساده‌زیستی می‌آموختند.

به عنوان یک معلم دلسوز، تمام توان، تسلط، تجربه و خلاقیت خود را در تدریس به کار می‌بست و در کنار آموزش ریاضی، شاگردان مستعدش را با مفاهیم دینی و سیاسی آشنا می‌کرد. مانند پدری مهربان، گاهی اوقات فراغت خود را بدون هیچ چشمداشت مالی، به تدریس رایگان به دانش‌آموزان ضعیفتر اختصاص می‌داد.

در میدان مبارزه، هرگز دچار غرور یا بی‌احتیاطی نشد و فعالیت‌هایش را محدود به همکاری با یک گروه یا سازمان خاص نکرد. کم‌حرف بود و زیاد می‌اندیشید و وقتی صحبت می‌کرد، نظراتش بسیار سنجیده و پخته بود. با وجود همکاری با بسیاری از گروه‌های مبارز (مخفی، نیمه‌مخفی و علنی)، به گونه‌ای عمل کرد که کمترین ردپایی از فعالیت‌هایش برای ساواک باقی نماند.

او اسلام را محور و معیار همه افکار، اعمال و تلاش‌های خود قرار داده بود و هر کس و هر چیزی را تنها در ارتباط با این معیار می‌سنجید. دوری و نزدیکی او در روابط شخصی، خانوادگی و سیاسی، تنها بر اساس پایبندی به اسلام و عمل به ارزش‌های انقلابی شکل می‌گرفت.

هیچ ثروتی از دنیا جمع نکرد و خانه ساده و کوچکش، حتی در دوران نخست‌وزیری و ریاست جمهوری، همانند روزهای معلمی‌اش قبل از انقلاب باقی ماند. در خانه او حتی در تابستان‌ها هم خبری از کولر یا وسایل خنک‌کننده نبود. با وجود اصرار اطرافیان، هرگز حاضر نشد برای خود امتیاز خاصی در استفاده از امکانات رفاهی عمومی قائل شود.

پس از آشنایی با مرحوم آیت‌الله طالقانی، که آن را سرآغاز تحول فکری و بیداری خود می‌دانست، به امام عشق می‌ورزید و خود را مرید کوچک آن مرجع و رهبر بزرگ می‌شمرد. اعتماد به نفس بالایی داشت و در گفتار بسیار منطقی عمل می‌کرد. بر نظراتی که با تفکر و استدلال به آن‌ها می‌رسید پافشاری می‌کرد، اما در برابر استدلال‌های منطقی دیگران، فروتنانه تسلیم می‌شد.

رفتاری باوقار و محترمانه داشت و پس از پیروزی انقلاب، هرگز از مرز میانه‌روی خارج نشد. هم‌رزمان دوران مبارزه را فراموش نکرد، اگرچه کوچک‌ترین انحرافی از خط امام و دفاع از جمهوری اسلامی را نمی‌پذیرفت.

به نقش روحانیت آگاه و راستین، مانند استاد شهید مرتضی مطهری، شهید دکتر باهنر (که از دوستان قدیمی او بود) و شهید مظلوم دکتر بهشتی، در مبارزه و بیداری نسل جوان ایمان راسخی داشت. او به ویژه در زمینه نظم و برنامه‌ریزی در مبارزه و زندگی شخصی، همان‌طور که در زندان به همرزمانش می‌گفت، بسیار از شهید بهشتی آموخته بود.

دوران کوتاه مدیریت او در وزارت آموزش و پرورش و سپس در مقام نخست‌وزیری و ریاست جمهوری، نمونه‌ای درخشان از مدیریت مبتنی بر اصول و ارزش‌های اسلامی و انقلابی بود. او در این دوران هرگز حقیقت را فدای مصلحت نکرد و بر اجرای قانون، رعایت ضوابط و پرهیز از رابطه‌بازی و جانبداری از خویشاوندان تأکید داشت. همان سادگی و قناعت پیش از انقلاب، با کمترین تغییری در عرصه مدیریت او نیز نمایان بود؛ تا جایی که برخی او را در مقام ریاست جمهوری، با همان پوشش و رفتار ساده دوران معلمی‌اش در دهه‌های چهل و پنجاه می‌دیدند.

ترور و شهادت شهید رجایی

محمدعلی رجایی در بعدازظهر روز هشتم شهریور سال ۱۳۶۰، حدود ساعت دو و نیم، دفتر کار خود را ترک کرد و به جلسه فوری هیئت دولت رفت. در ساعت سه بعدازظهر، صدای یک انفجار شدید از ساختمان نخست‌وزیری به گوش رسید. در این حادثه، هم او و هم محمدجواد باهنر، که در آن زمان نخست‌وزیر بود، کشته شدند. در آن زمان، کمتر از یک ماه از دوران ریاست‌جمهوری او گذشته بود.

دولت وقت، این ترور را – مانند دیگر اتفاقات مشابه – به سازمان مجاهدین خلق نسبت داد. با این حال، پرونده این حادثه هنوز هم روشن نیست و بعضی از افراد، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را مسئول این انفجار می‌دانند.

پس از شهادت رجایی و باهنر، یک شورای موقت برای اداره امور ریاست جمهوری تشکیل شد. این شورا شامل اکبر هاشمی رفسنجانی (رئیس مجلس شورای ملی) و سید عبدالکریم موسوی اردبیلی (رئیس دیوان عالی کشور) بود. با پیشنهاد این شورا و موافقت مجلس، محمدرضا مهدوی کنی در یازدهم شهریور به سمت نخست‌وزیری منصوب شد. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه در مهرماه ۱۳۶۰ انتخابات ریاست جمهوری دوره سوم برگزار شد و سید علی خامنه‌ای به عنوان رئیس‌جمهور انتخاب گردید.

سال شمار زندگی

تولد در قزوین
شروع تحصیل در دبستان
دریافت مدرک پایان دوره ابتدایی و آغاز کار در بازار قزوین
سفر به تهران، شاگردی در بازار و دستفروشی در میدان سبزه
عضویت در نیروی هوایی
دریافت مدرک دیپلم، ترک نیروی هوایی و آغاز تدریس در شهر بیجار
ورود به دانشسرای عالی تربیت معلم
دریافت لیسانس ریاضی و تدریس در شهر خوانسار
بازگشت به تهران و تدریس در مدرسه کمال
ازدواج با خانم عاتقه صدیقی (رجایی)
دستگیری توسط ساواک، آزادی پس از ۵۰ روز و ادامه تدریس در مدارس تهران
همکاری با جمعیت هیئت‌های مؤتلفه
سفر به کشورهای فرانسه، ترکیه و سوریه
دستگیری مجدد توسط ساواک
آزادی از زندان پس از چهار سال و پیوستن به مبارزان
عهده‌داری مسئولیت کفالت و سپس وزارت آموزش و پرورش
انتخاب به عنوان نماینده مجلس شورای اسلامی از سوی مردم تهران
انتخاب به عنوان رئیس‌جمهور ایران
شهادت در هشتم شهریور ۱۳۶۰ در اثر انفجار بمب کارگذاشته شده توسط منافقین در ساختمان نخست‌وزیری (به همراه حجت‌الاسلام والمسلمین محمدجواد باهنر، نخست‌وزیر)

پیشنهادی: زندگینامه شهید محمدابراهیم همت
زندگینامه شهید رجایی

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *