بهلول از مردان نامدار و عارفان بزرگ روزگار خود بود. او در زمان هارون الرشید، خلیفه عباسی، زندگی میکرد. بهلول در ظاهر، دیوانه به نظر میرسید و رفتاری عجیب و غیرعادی داشت، اما در باطن، انسانی بسیار باهوش، آگاه و ژرفنگر بود.
او با ظاهر دیوانهوار خود، حقیقتهای زیادی را به مردم زمانهاش میگفت. وقتی حرفی تلخ و راست داشت که کسی جرات بیان آن را نداشت، بهلول آن را به زبان میآورد و چون همه او را دیوانه میدانستند، کسی با او مخالفت نمیکرد. این روش، وسیلهای بود برای اینکه او بتواند مسائل مهم را بدون ترس، به گوش حاکمان و مردم برساند.
هارون الرشید، خلیفه قدرتمند آن زمان، به دلیل هوش و زیرکی بهلول، برای او ارزش زیادی قائل بود و اغلب او را به دربار خود دعوت میکرد تا از نصیحتها و سخنان پرمغز او بهره ببرد. بهلول نیز از این فرصت استفاده میکرد و با زبان خود، پندهای اخلاقی و اجتماعی مهمی به خلیفه و درباریان میداد.
مردم عادی نیز به بهلول علاقه داشتند و او را دوست میداشتند. آنها در پسِ آن قشر ساده و رفتارهای به ظاهر آشفته، فردی خردمند و دلسوز را میدیدند که همواره در پی کمک به دیگران و روشن کردن راه درست است.
افسانهها و داستانهای زیادی از حکمت و هوشمندی بهلول نقل شده که نسل به نسل منتقل شدهاند. این داستانها نشان میدهند که چگونه یک نفر با پشت کردن به ظاهر و تشریفات دنیا، توانست بر دلها حکومت کند و درسهای بزرگی به مردم زمانه خود بیاموزد. بهلول نمادی از کسی است که عقل و خرد واقعی را در پوشش سادگی و دیوانگی پنهان کرده بود.

بهلول، مردی خردمند و باهوش بود که در دوران هارون الرشید زندگی میکرد. این فرزانۀ بزرگ پس از مدتی، به دلایلی خود را به دیوانگی زد و از آن زمان او را بهلولِ دیوانه صدا زدند. سخنان پندآموز و حکیمانۀ او آنقدر جالب و پرمعنا هستند که هنوز هم در گفتگوهای روزمرۀ مردم شنیده میشوند. در ادامۀ این مطلب، خلاصهای از زندگی بهلول و داستانهای این دانشمند را برای شما بازگو میکنیم. با ما همراه باشید.
بهلول کیست به زبان ساده
بهلول که با نام اصلی ابووهب بن عمرو صیرفی کوفی شناخته میشود، از خردمندان و دانشوران روزگار هارون الرشید در سده دوم هجری بود. او در شهر کوفه زاده شد و تمام عمر خود را در آنجا گذراند. مردم به او لقب “عاقل دیوانه” یا “بهلول دانا” داده بودند.
واژه بهلول در زبان عربی به معنای فرد شاد و بشّاش است. دلیل این نامگذاری برای او این بود که بهلول پس از مدتی، خود را به دیوانگی زد تا در پناه این رفتار، حقایقی را بیان کند و از آزار حکومت در امان بماند.
خلاصه زندگی نامه بهلول
بهلول، مردی خردمند و باهوش بود که سخنان پندآموز او در میان مردم شهر بسیار محبوبیت داشت. در پاسخ به این پرسش که بهلول در دوران کدام امام زندگی میکرد، باید گفت: برخی نوشتهها اشاره کردهاند که او از شاگردان امام صادق (علیهالسلام) بوده، و برخی دیگر گفتهاند که در زمان امام موسی کاظم (علیهالسلام) میزیسته است.
دربارهٔ دلیل تظاهر به دیوانگی از سوی این فرد دانا، داستانهای گوناگونی نقل شده است. بعضی منابع میگویند هارون الرشید میخواست بهلول را به دربار خود ببرد و از دانش او فقط در جهت منافع درباریان استفاده کند؛ به همین دلیل بهلول خود را به دیوانگی زد تا از حضور در دربار خودداری کند. برخی روایات دیگر بیان میکنند که چون هارون الرشید دستور قتل امام موسی کاظم (علیهالسلام) را به بهلول داد، او برای اجرا نکردن این فرمان، تظاهر به دیوانگی کرد. اما به طور کلی میتوان گفت حکومت هارون الرشید، ستمگر و خودکامه بود و همین ظلم و ستم باعث شد تا بهلول، آن انسان فرزانه، نقش یک دیوانه را بازی کند.
پیش از آنکه بهلول تظاهر به دیوانگی کند، از دانش خود برای راهنمایی و پند دادن به مردم استفاده میکرد. حتی پس از آن هم، به شکلهای مختلف اندرزهای خود را به دیگران میرساند. احتمالاً بعضی از این پندها را که با زبان طنز بیان میشد، شنیدهاید.
قبر بهلول دانا کجاست؟
بر اساس منابع تاریخی، بهلول در سال ۱۹۰ هجری قمری از دنیا رفته است. آرامگاه او در شهر بغداد قرار دارد. بر روی قبر او، سنگقبری وجود دارد که مربوط به سال ۵۰۱ هجری است و روی آن، از بهلول با عنوان “سلطان مجذوب” یاد شده است.
حرفهای حکیمانه بهلول
یک روز از بهلول پرسیدند: آدم احمق کیست؟ او در پاسخ گفت: آدم احمق کسی است که برای حل مشکلات دیگران مفید است، اما نمیتواند مشکلات خودش را حل کند.
روزی بهلول وارد کاخ هارون شد و وقتی دید جای خلیفه خالی است، بدون ترس روی تخت او نشست. نگهبانان کاخ وقتی این صحنه را دیدند، بلافاصله او را با شلاق از تخت پایین کشیدند. بهلول شروع به گریه کرد. در همین حال هارون رسید و او را در حال گریه دید. از محافظان دلیل گریه بهلول را پرسید. آنها ماجرا را برای هارون تعریف کردند. هارون از آنها انتقاد کرد و بهلول را دلداری داد و با مهربانی با او رفتار کرد. بهلول گفت: من برای تو گریه میکنم، نه برای خودم. چون من فقط چند ثانیه روی تخت تو نشستم، این همه درد و رنج کشیدم؛ اما تو در تمام عمرت که روی این تخت نشستهای، چقدر آزار میبینی و به پایان کار خود فکر نمیکنی؟
روزی دیگر، خلیفه از جایی عبور میکرد و دید بهلول با یک چوب زمین را اندازه میگیرد.
پرسید: چه کار میکنی؟
گفت: میخواهم دنیا را تقسیم کنم تا ببینم سهم من چقدر است و سهم تو چقدر. هر چه بیشتر تلاش میکنم، میبینم که سهم من بیشتر از دو ذرع (حدود یک متر) نیست و سهم تو هم بیشتر از این مقدار نیست.
زندگینامه ابوعلی سینا