ادیب الممالک فراهانی، شاعر و نویسندهی توانای ایرانی، در میانهی قرن سیزدهم هجری در شهر فراهان به دنیا آمد. او از کودکی به دانش و ادبیات علاقهی فراوانی داشت و با پشتکار بسیار در این زمینهها به پیشرفتهای چشمگیری دست یافت.
وی در زمینهی سرودن شعر، به ویژه قصیده و غزل، مهارت بسیاری داشت و اشعارش سرشار از مضامین میهنی، اخلاقی و عرفانی بود. ادیب الممالک در کنار شاعری، در نگارش نثر نیز چیرهدست بود و مقالات و نوشتههای او از نظر محتوا و سبک، بسیار ارزشمند و تاثیرگذار هستند.
او در دوران زندگی خود، خدمات فرهنگی و ادبی فراوانی انجام داد و در پیشرفت ادبیات معاصر ایران نقش مهمی ایفا کرد. از این شاعر و ادیب بزرگ، آثار ارزشمندی به یادگار مانده که مطالعهی آنها برای علاقهمندان به ادبیات فارسی بسیار سودمند است.

زندگی نامه ادیب الممالک فراهانی
میرزا محمدصادق، پسر حاجی میرزا حسین فراهانی، که به نامهای ادیبالممالک فراهانی و امیرالشعرا نیز شناخته میشد و تخلص شعری او «امیری» بود، یک شاعر، ادیب و روزنامهنگار در دوره مشروطه به شمار میرفت. او در روز چهاردهم محرم سال ۱۲۷۷ قمری، برابر با دوم اوت ۱۸۶۰ میلادی، در روستای گازران از منطقه شرا، که امروزه بخشی از شهرستان اراک است، در خانوادهای اهل فرهنگ و ادب متولد شد. او در یکی از شعرهایش به روشنی نام خود، پدر، اجداد، زادگاه و تاریخ تولدش را بیان کرده است.
محمدصادق سومین پسر خانواده بود. اجداد او از دیرباز در دستگاه حکومت دارای مقام و منصب بودند. نیای بزرگ او، میرزا عیسی بن حسن بن عیسی، که به میرزابزرگ شهرت داشت، معاون میرزاشفیع شیرازی، وزیر فتحعلی شاه قاجار، بود. پدران و اجداد او نسلبهنسل در دورههای زندیه، افشاریه و صفویه و حتی پیش از آن، مقامهای مهمی مانند وزارت و صدارت داشتند.
میرزا عیسی علاوه بر مسئولیتهای سیاسی، فردی دانشمند و خردمند بود. او چهار پسر داشت که دومین آنها میرزا معصوم، جد بزرگ ادیبالممالک، و سومین آنها میرزا ابوالقاسم، جد مادری او، بودند. خاندان قائممقام بهطور کلی افرادی فرهیخته، اهل دانش، باسواد و شاعر بودند.
میرزا محمدحسین وفای فراهانی، برادر میرزا عیسی، که مدتی وزیر حکمرانان زندیه بود و پس از پایان حکومت زندیان به خدمت پادشاهان قاجار درآمد، نیز طبع شعر داشت و مجموعه اشعاری از خود به جا گذاشته است. همچنین میرزا معصوم «محیط فراهانی»، پسر دوم میرزابزرگ، از شاعران دوره فتحعلی شاه بود که عمر کوتاهی داشت و در جوانی از دنیا رفت.
مشهورترین فرد در خاندان قائممقام، میرزا ابوالقاسم، با تخلص «ثنایی»، است که کتاب معروف «منشآت» از او به یادگار مانده است. در پایان نیز باید از میرزا مهدی حسینی، ملقب به ملکالکتّاب، از بستگان نزدیک قائممقام که در دربار فتحعلی شاه خدمت میکرد، نام برد. او از خوشنویسان برجسته زمان خود بود و همچنین شعر میسرود. پسر او، میرزا محمدحسین ملکالکتّاب فراهانی، با تخلص «گلبن»، در خوشنویسی، نویسندگی و سخنوری مهارت بسیار داشت و زبانزد خاص و عام بود.
خواهر ادیبالممالک نیز از زنان دانشمند و باسواد زمان خود به حساب میآمد. تخلص شعری او «شاهین» بود و شعرهایش به دلیل تازگی و شیرینی معروف بودند.
ادیب روزنامه نگار
ادیب الممالک بیشتر به عنوان یک شاعر شناخته میشود و همین موضوع باعث شده است نقش مهم او در روزنامهنگاری و نویسندگی کمتر دیده شود. در نتیجه، فقط تعداد محدودی از افراد از تأثیر او به عنوان یکی از پیشگامان عرصهٔ روزنامهنگاری آگاه هستند.
هنگامی که جنبش آزادیخواهی مردم ایران در برابر حکومت استبداد قاجار شکل گرفت و خواستار برپایی حکومتی مردمی شدند، نوشتههای ادیب نقش بسیار مهمی در آگاهیبخشی به مردم دربارهٔ حقوق سیاسی و اجتماعیشان داشت. این نوشتهها مردم را به مقاومت در برابر فشارها و تهدیدهای حاکمان تشویق میکرد.
به نظر میرسد ادیب الممالک نخستین شاعری در ایران است که به طور جدی به کار روزنامهنگاری نیز پرداخته است. از این رو، میتوان او را پیشگام شاعرانی دانست که بعدها به روزنامهنگاری روی آوردند؛ افرادی مانند ملکالشعرای بهار، اشرفالدین گیلانی، علیاکبر دهخدا، فرخی یزدی و میرزاده عشقی.
پیش از آغاز جنبش مشروطه، روزنامههای مهم و قابل اعتنایی که در ایران منتشر میشدند، یا زیر نظر مستقیم دولت بودند یا به ویژه در شهرستانها با حمایت حاکمان محلی اداره میشدند. در آن زمان، روزنامهٔ مستقل و مردمی که بتواند افکار و آرزوهای عمومی را منتشر کند، وجود نداشت. ادیب از جمله نخستین کسانی بود که با راهاندازی روزنامهٔ “ادب” به طور رسمی وارد دنیای مطبوعات شد و تقریباً تا پایان عمرش، همزمان با شاعری، به کار روزنامهنگاری ادامه داد.
درگذشت و مدفن ادیب الممالک فراهانی
میرزاصادق در شهر یزد دچار یک سکته ناقص شد و مجبور شد به تهران بازگردد. او در پنجاه و هشت سالگی، سرانجام در سال ۱۳۳۶ قمری (مصادف با ۱۹۱ میلادی) در تهران درگذشت.
علامه محمد قزوینی تاریخ درگذشت این شاعر را ۲۸ ربیع الثانی ۱۳۳۵ قمری (برابر با ۲۲ فوریه ۱۹۱۷ میلادی) ثبت کرده، و دینشاه ایرانی نیز آن را ۲۹ جمادی الاول ۱۳۲۶ قمری نوشته است.
اگر سن ۵۸ سالگی او را درست بدانیم، پس باید تاریخ ارائه شده توسط قزوینی (سال ۱۳۳۵ قمری) را تاریخ دقیق فوت ادیب الممالک به شمار آوریم.
در نهایت، پیکر این شاعر در آستانۀ حضرت عبدالعظیم و در حجرۀ میرزا ابوالحسن خان قائم مقامی به خاک سپرده شد.
آثار ادیب الممالک فراهانی
• مجموعه اشعار با ویرایش وحید دستگردی
• فرهنگ پیوسته به شیوهٔ کتاب نصاب الصبیان، با تلاش علی نقی علاء السلطان
• پیشگفتار گوهر خاوری به همراه مجموعه سرودههایش
نمونه ای از اشعار ادیب الممالک فراهانی
این چه قرارداد شوم و بد یمنی بود که در این سرزمین رنجآور پدید آمد؟
این چه آتشافروزی است که از دارایی مملکت، بر آسمان نهم شعله و دود برمیافرازد؟
این چه عدالتی است که از ما گرفت آنچه را که بخشنده مهربان به ما بخشیده بود؟
اگرچه این شیوه، مشروطه واقعی نبود؛ به ما کاه نشان داد و گندم وانمود کرد.
بر قامت ما پیراهنی دوختند که نه تارش پیدا بود و نه پودش.
پیرهن پاره است و یوسف در چاه افتاده؛ گرگ بیچاره دهانش به خون آلوده است.
هر کس که بر مسند قدرت نشست، ریشه مردم را کند و بر سبیل و قدرت خود افزود.
بنیاد دیوان حرم را کَند و بام ایوان کلیسا را رنگ زد.
غیرت و شرافت را از این ملک برد و از این خانه، سعادت را بدرود گفت.
ستم و بیداد و اجحاف رواج یافت و عدل و انصاف و kindness نابود شد.
سگ چوپان با گرگ همدست شد و گرگ ستمکار، بره بیگناه را ربود.
دیده در خون جگر غوطهور شد. نفرین بر چنین مشروطۀ بدفرجام!
♦♦♦♦ ♦ ♦♦♦♦
روزی از دست دشمن ستمگر، شکایتی بردم به نزد قاضی دادگاه شهر.
سرایی تاریک و تنگ دیدم مانند قبر؛ تختی شکسته در گوشه آن افتاده بود چون تابوت.
میزی کثیف و صندلی کهنهای کنارش؛ بر صندلی، مردی سیاهچرده و درازقامت نشسته بود.
صورتش پر از آبله و چانهاش از جذام؛ سرش از زکام در رنج و چشمانش از بیماری.
از ریشش موهایی ریخته مانند گرگ پیر و بر گردنش برآمدگیهایی بود مثل غده.
تقویمی پیش رویش داشت و به خطوط بروج نگاه میکرد، مانند منجمی که ستارگان را رصد میکند.
بر روی میز دفترچهای خطکشیده شده بود، مانند استخوانهای برآمده از یک جسد.
کنارش دواتی بود و در پهلوی دوات، چند پاکت و یک عدد تمبر.
قاضی روی صندلی مانند کَنه به پشم شتر چسبیده بود و در خدمتش پلیسی ایستاده بود مانند میمون.
سلام کردم و او از روی تکبر گفت: “علیکم”. زیرا از تکبر و حسد پر بود.
شکایتم را دادم و هزینه تمبر را پرداختم. گفت: “بیا فردا صبح به دادگاه.”
روز بعد برای دادخواهی به دادگاه رفتم تا از دشمنم داد بستانم و از لطف خدا کمک بگیرم.
قاضی با تکبر گفت: “حریف تو حاضر است. ادعایت را بیاور و دلیل و سند ارائه کن.”
گفتم: “این ملک، مربوط به سادات هاشمی است و نسل به نسل به ارث رسیده.”
این مهر بوذر و سلمان و صعصعه است و نیز اَصبغ و سلیمان بن صُرَد.
گفت: “بگذار از این حرفهای بیاساس و سندت بیاور که مدعی نتواند آن را رد کند.”
اینان که نام بردی، نزد ما هرگز مورد اعتماد و تصدیق نبودهاند.
گفتم: “به حکم شاه ولایت، علی بن ابیطالب نگاه کن که خلیفه بر پیامبر بود و جد من است.”
گفت: “علی به حکم غیابی، در اصل محکوم به کشتن عمروبن عبدود شد.”
گفتم: “به نص قرآن بنگر که جبرئیل از سوی خدا برای احمدش آورد.”
گفت: “در لیست پرسنل، نام جبرئیل نیست. قرآن تمبر نخورده و سند محسوب نمیشود.”
خداوند بر این قاضیان پست، بینهایت دشمنی و نفرین بیشماری بفرستد.
ستون طاق و رواق عدلیه را برکند، همان خدایی که سقف آسمان را بیستون برافراشت.