دریای پهناور، با آن موجهای خروشان و بیقرار، روزی به صخرهای سخت و استوار برخورد کرد. با غرور و افتخار به صخره نگاه کرد و گفت: “من بزرگترین و قدرتمندترین نیروی طبیعت هستم. کشتیهای عظیم را در خود غرق میکنم و سواحل را تغییر میدهم. هیچ کس نمیتواند در برابر قدرت من مقاومت کند.”
صخره، که قرنها در برابر خروش دریا ایستاده بود، با آرامش و وقار پاسخ داد: “تو قدرتمندی، اما من با آرامش و استواری خود، در برابر هر طوفان و موج خروشانی مقاومت کردهام. من تغییر نمیکنم، در حالی که تو همیشه در حال حرکت و تحول هستی.”
دریا با شنیدن این حرفها، به فکر فرو رفت. فهمید که قدرت تنها به معنای حرکت و هیاهو نیست؛ گاهی قدرت در آرامش و پایداری است. از آن روز به بعد، دریا با احترام بیشتری به صخره نگاه کرد و این دو، با وجود تفاوتهایشان، در کنار هم زیبایی و هماهنگی بینظیری را آفریدند.

دریای پهناور و پرتلاطم، با امواج خروشان خود، روزی با صخرهٔ سخت و مقاوم سخن می گفت. دریا با غرور فریاد زد: “من بزرگترین و قدرتمندترینم! هیچ کس نمیتواند در برابر نیروی من مقاومت کند. من کشتیها را حرکت میدهم و ساحلها را میشویم.”
صخره که سالها در سکوت ایستاده بود، با آرامش پاسخ داد: “اما تو با تمام قدرتی که داری، همیشه از کنار من میگذری و نمیتوانی مرا از جایم تکان بدهی.”
دریا خندید و گفت: “این فقط یک بازی زمان است. با هر ضربهای که میزنم، تو را کمی بیشتر فرسوده میکنم. تو سخت هستی، اما من پایدار.”
صخره با خردمندی گفت: “درست است. تو با گذشت زمان، حتی سختترین سنگها را نیز شکل میدهی. اما من هم با ایستادگی خود، به امواج تو شکل میدهم و مسیرت را مشخص میکنم. ما اگرچه متفاوت هستیم، اما به یکدیگر نیاز داریم و در کنار هم، زیبایی و تعادل میآفرینیم.”
این گفتوگو به ما میآموزد که قدرت واقعی، تنها در بلندترین فریادها نیست، گاهی در سکوت و استواری یک صخره نیز نهفته است.
موضوع انشا گفت و گوی خیالی دریا و صخره
در کنار ساحلی آرام، دریا و تختهسنگی بزرگ، همسایه یکدیگر بودند. این دو همیشه با هم صحبت میکردند و رازهای خود را با هم در میان میگذاشتند.
دریا با صدایی نرم و موجوار شروع به حرف زدن کرد و گفت: «ای سنگِ با استقامت! من از روزگاران بسیار قدیم در اینجا هستم. موجودات زیادی را دیدهام، از ماهیهای ریز تا قایقهای عظیم. هر روز برای من یک داستان تازه دارد.»
سنگ با صدایی محکم و ثابت پاسخ داد: «ای دریا! من هم سالهای بسیار طولانی در اینجا ایستادهام. هر موجی که به من برخورد میکند، بخش کوچکی از مرا میساید و با خود میبرد. اما من هنوز پابرجا ماندهام و شاهد همهٔ تغییرات تو و نیروی بیکرانت بودهام.»
دریا با لبخندی گفت: «تو به من استواری و پایداری یاد میدهی. با هر ضربهای که از من میخوری، تسلیم نمیشوی و سرپا میمانی. از تو میآموزم که در برابر مشکلات محکم بایستم.»
سنگ نیز با غرور گفت: «و تو به من نشان میدهی که زندگی همیشه در جریان است و هر لحظه، چیز تازهای به همراه دارد. تو به من یاد دادهای که نرم باشم و با تغییرات کنار بیایم.»
این گفتوگوی دوستانه، هر روز تکرار میشد و هر یک از دیگری درسهای تازه میآموخت. دریا با هر موجش داستانی تازه برای سنگ میآورد و سنگ با هر ضربه، قویتر و مقاومتر میشد. آنها در کنار هم زندگی میکردند و با ویژگیهای یکدیگر، زندگی خود را زیباتر و پرمعناتر میساختند. گفتوگوی بیپایان آنها درسهای بزرگی به ما میدهد: پایداری، نرمش، قدرت، زیبایی و هنر زندگی کردن در کنار یکدیگر.
انشا گفت و گوی خیالی ماهی و تور
انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی