انشا در مورد جاده شگفت انگیز

انشا در مورد جاده شگفت انگیز

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

در دل کوهستان، جاده‌ای پرپیچ و خم به آرامی خودنمایی می‌کند. این جاده، مانند روبانی نقره‌فام، دور کوه‌ها حلقه زده و راه خود را به سوی افق می‌گشاید.

هنگامی که خورشید طلوع می‌کند، پرتوهای طلایی رنگ آن بر روی آسفالت گرم جاده می‌رقصند و منظره‌ای تماشایی پدید می‌آورند. درختان کهنسال دو سوی جاده، سایه‌بان طبیعی‌ای ساخته‌اند و برگ‌هایشان با وزش باد ملایم صبحگاهی، نجواکنان داستان‌های کهن را بازگو می‌کنند.

این راه، تنها یک مسیر خاکی یا آسفالته نیست؛ بلکه گذرگاهی است پر از راز و رمز. هر پیچ آن، صحنه‌ای تازه و هر تپه، چشم‌اندازی بدیع پیش روی رهگذر می‌گذارد. گاهی ابرهای سپید، همچون پتویی نرم، کوه‌ها و جاده را در آغوش می‌گیرند و فضایی رؤیایی پدید می‌آورند.

مسافران این راه، تنها نیستند. پرندگان آوازخوان، همسفران همیشگی آنان هستند و جویباری که در کنار جاده روان است، با آوای دلنشین خود، خستگی راه از تنشان می‌زداید.

این جاده شگفت‌انگیز، نماد سفر زندگی است. گاهی با شیب‌های تند و گذر از گردنه‌های سخت روبه‌رو می‌شوی و گاهی با فرازهای آرام و دشت‌های سرسبز. اما در پایان، این مسیر پرفراز و نشیب است که به مقصود می‌رساند و در وجودت، تجربه‌هایی گران‌بها جای می‌گذارد.

راهی که نه تنها از مکانی به مکان دیگر، که از دنیایی به دنیای دیگرت می‌برد.

انشا در مورد جاده شگفت انگیز

جاده‌ای شگفت‌انگیز را تصور کن که در میان دشت‌ها و کوه‌ها پیچ و تاب می‌خورد. این راه، تنها یک مسیر خاکی یا آسفالت نیست؛ بلکه قصه‌ای است که با هر قدم، رازی را روایت می‌کند. هوای تازه صبحگاهی، همراه با نسیم خنکی که بر صورتت می‌وزد، تو را به سفری رویایی دعوت می‌کند. در دو سوی این جاده، درختان سر به فلک کشیده، با برگ‌هایی که در باد می‌رقصند، قامت افراشته‌اند و گویی نگهبانان این مسیر افسانه‌ای هستند. آواز پرندگان، از لابه‌لای شاخه‌ها به گوش می‌رسد و نوایی دلنشین را در فضا پخش می‌کند.

با ادامه دادن این مسیر، مناظر رنگارنگ، یکی پس از دیگری خودنمایی می‌کنند. گاهی رودخانه‌ای خروشان از کنار جاده می‌گذرد و آوای آب، روح را تازه می‌کند. گاهی نیز عبور از کنار مزرعه‌های سرسبز، چشمانت را به تماشای زیبایی‌های طبیعت می‌کشاند. این جاده، نماد زندگی است؛ با پیچ‌وخم‌هایش، با بالا و پایین‌هایش، و با مقصدی که در انتظار توست. گاهی خسته می‌شوی، اما هر منظره جدید، انرژی‌ای تازه به تو می‌بخشد و مشتاقانه به پیش می‌روی.

پایان این جاده، نه تنها یک مکان، بلکه احساسی عمیق از کشف ناشناخته‌هاست. این مسیر به ما می‌آموزد که گاهی راه رفتن، از رسیدن هم لذت‌بخش‌تر است. در دل این سفر، می‌توانی رازهای پنهان طبیعت را ببینی و با آرامش، به صدای درونت گوش کنی. این جاده شگفت‌انگیز، قصه‌ای بی‌پایان است که با گام‌های تو نوشته می‌شود.

انشا جاده شگفت انگیز

سفر یکی از لذت‌بخش‌ترین کارهایی است که می‌توانیم برای تفریح انجام دهیم. وقتی با ماشین شخصی خود در جاده‌ها رانندگی می‌کنیم، نه تنها به مقصد فکر می‌کنیم، بلکه از دیدن مناظر زیبای مسیر نیز لذت می‌بریم. یکی از فوق‌العاده‌ترین جاده‌هایی که من دیده‌ام، جاده‌ای است که از شهر صحنه به سمت بیستون در استان کرمانشاه می‌رود. این مسیر برای من یادآور خاطرات یکی از بهترین سفرهای زندگی‌ام است.

وقتی از صحنه به طرف بیستون حرکت می‌کنید، اولین چیزی که توجهتان را جلب می‌کند، دشت‌ها و چمن‌زارهای سرسبز دو طرف جاده است. این همه سبزی و طراوت، واقعاً به دل آدم نشاط می‌بخشد. همه جا مزرعه‌های کلزا و آفتابگردان دیده می‌شود که تا دوردست‌ها ادامه دارند. در میان این دشت‌های باز، گوسفندان و گاوها مشغول چرا بودند و گاهی هم چند اسب نزدیک خانه‌های روستایی به چشم می‌خورد.

هر طرف را که نگاه می‌کردی، سرسبزی و تازگی بود. کوه‌های بلند و با عظمت، مثل قصرهای سنگی قدیمی، آدم را به تحسین وامیداشت. روی قله‌های بعضی از این کوه‌ها، در اوایل بهار، هنوز برف نشسته بود.

در پایین یکی از این کوه‌ها، باغی پر از شکوفه‌های صورتی بادام دیده می‌شد. کمی آن‌طرف‌تر هم دامنه کوه از شکوفه‌های سفید و صورتی درختان سیب و هلو پوشیده شده بود و هر قسمت منظره‌ای رنگی و چشم‌نواز داشت.

در سمت چپ جاده، رودخانه‌ی پرآب و خروشانی جاری بود. ما کنار آن توقف کردیم و چای نوشیدیم و کمی استراحت کردیم. صدای آب و وزش باد ملایم، حال و هوای خوبی به ما داده بود. آن طرف رودخانه، چوپانی بود که با صدای بلند آوازی به زبان کردی می‌خواند.

کم‌کم نزدیک غروب شده بود و نور طلایی خورشید همه‌جا را پوشانده بود. ما دوباره به راه افتادیم. روبروی ما کوه بزرگی بود که شبیه یک نقاشی زیبا به نظر می‌رسید. اگر با کمی دقت نگاه می‌کردی، شکل آن مانند انسانی بود که روی زمین دراز کشیده است. پدرم گفت اسم این کوه “شیرین خفته” است و ما نزدیک شهر بیستون هستیم.

داستان‌هایی که در کتاب نظامی در منظومه خسرو و شیرین نوشته شده، درباره همین منطقه و دشت‌های اطراف آن است. خورشید پشت کوه‌ها پنهان شد و ماه در آسمان پیدا شد. جاده صحنه به بیستون که پر از پیچ و خم بود، کمکم تاریک و تاریک‌تر می‌شد.

من هرگز خاطره آن جاده زیبا و شهر بیستون را با آن کوه‌های بلند و دشت‌های سرسبز فراموش نمی‌کنم. روی کوه بیستون، آثار تاریخی زیادی از زمان‌های قدیم به جا مانده بود که ما روز بعد از آنها دیدن کردیم. سفر در جاده یک تجربه زیبا و ارزشمند است. دیدن طبیعت و آشنایی با زندگی مردم در شهرهای مختلف، هم لذت‌بخش است و هم چیزهای جدیدی به ما می‌آموزد. من دوست دارم بار دیگر آن سفر را تکرار کنم و دوباره آن منظره‌های بی‌نظیر را ببینم.

موضوعات پیشنهادی انشاهای دانش آموزی
انشا اختصاصی _ نویسنده: فاطمه عبدالرحیمی

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *