انشا در مورد آسمان شب + شعر

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

آسمان شب، گنبد تاریک و بی‌پایانی است که بر فراز سرمان گسترده شده. وقتی خورشید غروب می کند و آخرین نور روز ناپدید می شود، پرده سیاه شب به آرامی پایین می آید و جهان را در بر می گیرد. در این تاریکی عمیق، نقطه های نورانی یکی پس از دیگری پدیدار می شوند. این ستاره ها مانند الماس های درخشان هستند که بر روی مخملی تیره و ظریف چیده شده اند.

گاهی ماه کامل، مانند چراغی بزرگ و طلایی رنگ، از پشت کوه ها سر بر می آورد و نورش را بر همه جا می پاشد. این نور ملایم، سایه درختان را بر زمین می اندازد و منظره ای رویایی خلق می کند. در شب هایی که ماه در آسمان نیست، کهکشان راه شیری خودنمایی می کند؛ روبانی نورانی از میلیاردها ستاره که در دل تاریکی می درخشد.

تماشای آسمان شب، آدمی را به فکر فرو می برد. این عظمت و زیبایی بی پایان، احساس آرامش و شگفتی عمیقی در دل بیننده ایجاد می کند. گاهی یک شهاب سنگ سریع از آسمان رد می شود و برای لحظه ای کوتاه، رد درخشانی از خود به جا می گذارد. شب، زمانی برای سکوت، تأمل و پیوند با جهان بی کران است.

**و اینک شعری در وصف آسمان شب:**

آسمان،
کتابی باز شده در بالای سر من.
هر ستاره،
کلمه ای از رازهای کهن.
ماه،
مترجم ساکت این قصه هاست.
و من،
کودکی خیال باف در پای این درخت بلند.

انشا در مورد آسمان شب

آسمان شب، گنبدی بزرگ و تاریک است که هزاران ستاره کوچک و بزرگ بر آن می‌درخشند. این ستاره‌ها مانند الماس‌های درخشان هستند که تاریکی شب را زیبا و تماشایی می‌کنند. وقتی به آسمان نگاه می‌کنیم، گویی به جهانی بی‌پایان چشم دوخته‌ایم. ماه نیز همچون چراغی روشن در آسمان ظاهر می‌شود و نورش را بر زمین می‌پاشد. تماشای آسمان شب، آرامش عجیبی به انسان می‌بخشد و او را به فکر فرو می‌برد.

انشا درباره آسمان شب

هر چیزی را که نگاه می‌کنم، شکوه و قدرت بی‌پایانش مرا به حیرت می‌اندازد. آسمانش هم که خود شاهکاری بی‌همتاست؛ هیچ وقت از گریهٔ کسی خوشحال نشده‌ام، اما گریهٔ او حال و هوای دیگری دارد… چه آرامشی به قلبم می‌بخشد!

از همه دل‌انگیزتر، زمانی است که شب فرامی‌رسد و خورشید چشم‌هایش را می‌بندد. بعد ماه پدیدار می‌شود… چه زیبا می‌درخشد و ستاره‌ها را مثل فرزندانش در آغوش می‌گیرد. آنها هم چقدر عاشقانه چشمک می‌زنند!

گاهی هم شهابی از کنارشان رد می‌شود و به آنان سلامی می‌کند و می‌رود.

شب هم کاملاً تاریک نیست؛ چراغ هستی او همیشه روشن است.

شب‌ها آسمان لباسی زیباتر بر تن می‌کند تا به آدمیان نشان دهد حتی اگر خورشید هم بخوابد، او با ماه و ستاره‌هایش آسمان شب را روشن نگه می‌دارد.

رنگ آسمان در شب بسیار زیبا و جذاب است و این زیبایی وقتی بیشتر می‌شود که در یکی از شب‌های سرد زمستان، پیش از بارش برف، آسمان به رنگ صورتی درمی‌آید و چند ساعتی بعد، بلورهای ریز و درشت برف، هدیه‌ای است که از آسمان به زمین می‌آید و لبخند بر لبان زمینیان می‌نشاند.

آری، آسمان خدا همیشه زیباست، چه در شب و چه در روز…

شعر نو درباره آسمان

همانند آسمان پاک، قلبم مانند آب دریا صاف است
اما در زمان‌های تنهایی، فصل پاییز آشنایی‌ها فرا می‌رسد
در میان این ناآشنایی‌ها، یک آشنای واقعی دارم
که هم جان جانان من است و هم با عشق من هم‌معناست
و او، پروردگار من، سرود عاشقی را برایم سرایید
و او، راز نام‌هایش را در سرزمین وجودم گشود
********************
گاهی اوقات
همه آبی این آسمان من
ناگهان
رنگین
و پر از رنگ می‌شود
گاهی اوقات
زیر ابرهای تاریک و سنگین
ترسناک و پر از توفان می‌گردد
و من
در این فرود
آرزومند بارش بارانم..

شاعر: رحیمی نسب

انشا با موضوع آسمان شب با توصیف ادبی

هر چه بیشتر به شب فکر می‌کنم، بیشتر می‌فهمم که توصیف کردنش ممکن نیست. در واقع، چیز زیادی برای گفتن درباره‌ی آن وجود ندارد. شب را نمی‌شود با کلمات بیان کرد، باید آن را زندگی کرد. باید در بیابانی بی‌کران دراز کشید و تا صبح به تماشایش نشست، یا مثلاً روی پشت‌بام خانه، نسیم خنکش را مهمان شد.

به نظر من، وقتی شب می‌شود، گویی ساکنان آسمان دور هم جمع می‌شوند. میزبان همیشگی این محفل، کهکشان راه شیری است که یک بار دیگر همه دوستان و آشنایانش را به مهمانی فرا می‌خواند. شهاب‌ها هم برای رساندن پیام‌هایش، به سوی نقاط دور آسمان پرواز می‌کنند. درست در همان حال که سیارک‌ها با هم گپ می‌زنند، هر سیاره دست قمرهایش را می‌گیرد و به این جمع می‌پیوندد.

هر چه جمع بیشتر می‌شود، وقت خداحافظی با خورشید فرامی‌رسد. او پشت کوه‌ها بستر خود را پهن می‌کند و گوش‌گیرهایش را می‌گذارد تا صدای آواز و رقص آسمانی‌ها آرامشش را برهم نزند. ماه هم میکروفون را به دست می‌گیرد و شروع به صحبت می‌کند. درست در همین لحظه است که هزاران ستاره، ریز و درشت، از گوشه و کنار آسمان گرد هم می‌آیند و چشمک‌زنان، ما زمینی‌ها را تماشا می‌کنند.

وقتی به آسمان فکر می‌کنم، تخیل من از قلمم سریع‌تر حرکت می‌کند. ذهنم از پیمودن این راه طولانی تا بلندای آسمان خسته نمی‌شود، اما انگشتانم برای نوشتن یاری نمی‌کنند. اگر کسی ادعا کند می‌تواند زیبایی‌های آسمان شب را توصیف کند، بسم الله؛ ولی من ترجیح می‌دهم در گوشه‌ای از اتاقم دراز بکشم و سعی کنم کمی از زیبایی‌هایش را بچشم. نمی‌دانم، شاید روزی برسد که راهی برای بیان احساساتم پیدا کنم، اما از یک چیز مطمئنم: تا زمانی که این مهمانی بزرگ برقرار است، چشمانم به تماشای آن روشن خواهد بود.
 

کاربران عزیز در صورتی که انشایی درباره آسمان شب نوشته اید میتوانید از قسمت نظرات برای ما ارسال کنید.

– با تشکر از سهند پاشازاده کاربر فعالمون
پیشنهادی: انشا در مورد توصیف آسمان آبی
نویسنده _ سهند پاشازاده

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *