انشا درباره فیل و فنجان

انشا درباره فیل و فنجان

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

انشا درباره فیل و فنجان

گاهی یک داستان کوچک می‌تواند حقیقت بزرگی را به ما نشان دهد. حکایت فیل و فنجان یکی از این داستان‌های پرمعناست.

می‌گویند روزی مردی در جنگلی مشغول جمع‌آوری هیزم بود. ناگهان چشمش به فنجانی افتاد که روی آن نقشی از یک فیل زیبا کشیده شده بود. این فنجان، بسیار ظریف و هنرمندانه ساخته شده بود. مرد که تا به حال فیل واقعی را ندیده بود، با خود فکر کرد: «پس این است شکل فیل! موجودی کوچک، ظریف و زیبا که درون یک فنجان جا می‌شود.»

او فنجان را برداشت و با خوشحالی به شهرش بازگشت. از آن روز به بعد، به هرکس که می‌رسید، فنجان را نشان می‌داد و با اطمینان کامل می‌گفت: «من فیل را دیده‌ام! فیل، موجودی است دقیقاً شبیه به این نقش روی فنجان.»

مرد هیچ درکی از عظمت، قدرت و شکوه یک فیل واقعی نداشت. او فقط یک تصویر کوچک و ناقص دیده بود، اما همان را حقیقت کامل می‌پنداشت.

این داستان درس مهمی به ما می‌دهد: بسیاری از اوقات، ما در زندگی مانند آن مرد عمل می‌کنیم. ما با دانسته‌های کم و ناچیز خود درباره یک موضوع، فکر می‌کنیم همه حقیقت را فهمیده‌ایم. در حالی که ممکن است فقط یک بخش بسیار کوچک از یک واقعیت بزرگ را دیده باشیم.

پس باید همیشه فروتن باشیم و بدانیم که دانش ما محدود است. قبل از قضاوت کردن درباره هر چیزی، باید به دنبال شناخت کامل و همه‌جانبه آن باشیم و فراموش نکنیم که گاهی آنچه ما می‌بینیم، فقط یک فنجان است، نه یک فیل واقعی.

انشا درباره فیل و فنجان

داستان فیل و فنجان، نوشته‌ای ادبی و تصویری است که برای دانش‌آموزان تهیه شده است. این متن به شما کمک می‌کند تا با شیوه‌ی درست نوشتن و تقویت مهارت‌های نویسندگی آشنا شوید. در ادامه با ما همراه باشید.

1) انشا فیل و فنجان

در گذشته‌ای نه چندان دور، فیل بزرگی در دل جنگل زندگی می‌کرد که همه او را به خاطر طبیعت مهربانش دوست داشتند. این فیل عادت داشت هر روز صبح، پیش از شروع کارهای روزمره، یک فنجان چای بنوشد تا انرژی بگیرد و روزش را با نشاط آغاز کند. اما یک مشکل کوچک وجود داشت: هیچ‌کس در جنگل فنجانی به اندازه‌ی بزرگ‌دستی او نداشت!

یک روز، فیل تصمیم گرفت برای خودش یک فنجان مناسب پیدا کند. پس راه افتاد و تمام جنگل را گشت تا این‌که به یک کلبه‌ی کوچک و دنج رسید. پشت ویترین کلبه، فنجان‌ها و قوری‌های قشنگ و رنگارنگی چیده شده بود. فیل با شوق به در کلبه نزدیک شد و گفت: “سلام! ممکن است یک فنجان از شما بخرم؟” صاحب کلبه، یک موش کوچولوی کم‌رو، با کمی ترس از پشت پنجره سرک کشید و گفت: “حتماً، اما فکر کنم هیچ‌کدام از این فنجان‌ها برای تو اندازه نباشند!”

فیل که ناامید نشده بود، گفت: “اجازه بده امتحان کنم، شاید یکی از آن‌ها به کارم بیاید.” موش که هنوز کمی مضطرب بود، کوچک‌ترین فنجان را به او داد. فیل با احتیاط فنجان را گرفت، اما هنوز یک قطره چای در آن نریخته بود که فنجان از دستش لیز خورد و روی زمین شکست. فیل با خجالت گفت: “وای، راست می‌گفتی! این فنجان برای من زیادی کوچک است.”

موش که حالا کمی آرام‌تر شده بود، گفت: “یک فکر دارم! شاید بهتر باشد به جای فنجان از یک سطل استفاده کنی!” فیل خندید و گفت: “سطل؟ ایده‌ی بامزه‌ای است، اما من دوست دارم مثل بقیه، چای را توی فنجان بنوشم.”

ناگهان گنجشکی که از آن بالا پرواز می‌کرد، با صدای بلند گفت: “فیل عزیز، فنجان و فیل با هم جور درنمی‌آیند! مثل این است که یک فیل بخواهد توی لانه‌ی یک پرنده جا شود!” فیل خندید و گفت: “شاید راست می‌گویی، اما من باید راهی پیدا کنم.”

در همین لحظه، یک جوجه‌تیغی کوچولو از پشت درخت‌ها بیرون پرید و با ذوق گفت: “من شنیده‌ام فیل‌ها خیلی قدرتمندند! شاید بتوانی خودت یک فنجان بزرگ درست کنی!” فیل با خوشحالی گفت: “آفرین! چه فکر خوبی! حتماً این کار را می‌کنم.”

پس فیل با پشتکار زیاد شروع به ساختن یک فنجان بزرگ از گل کرد و در نهایت، یک فنجان زیبا و مقاوم ساخت. همه‌ی حیوانات جنگل جمع شدند تا این فنجان بزرگ را ببینند. فیل با غرور چای داغ را در آن ریخت و بالاخره توانست چای مورد علاقه‌اش را در یک فنجان بنوشد. حیوانات برای این موفقیت او دست زدند و از دیدن این صحنه‌ی خنده‌دار لذت بردند.

اما درست وقتی فیل چایش را تمام کرد و خواست فنجان را زمین بگذارد، فنجان شکست و چای همه‌جا پخش شد! همه از خنده روده‌بر شدند و فیل هم با خنده گفت: “خب، حق با شما بود! فیل و فنجان واقعاً به هم نمی‌آیند! دفعه‌ی بعد از یک سطل استفاده می‌کنم.”

از آن روز به بعد، فیل چایش را در یک سطل می‌نوشید. هر بار که او چای می‌خورد، حیوانات دورش جمع می‌شدند و با شادی این صحنه‌ی دوست‌داشتنی را تماشا می‌کردند.

انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی
 

انشا فیل و فنجان

2) موضوع انشا فیل و فنجان

یک روز با خودم فکر کردم، فنجان و فیل چه ارتباطی با هم دارند؟ هر چه فکر کردم، هیچ جوابی به ذهنم نرسید. از خودم پرسیدم: آیا ممکن است فیل داخل یک فنجان جا شود؟ یا برعکس؟ شاید این دو کلمه از نظر معنی به هم مربوط باشند؟ حتی سعی کردم کلمات را برعکس بخوانم: فیل شد لیف، فنجان شد ناجنف… اما باز هم هیچ ربطی پیدا نکردم.

در نهایت تصمیم گرفتم سری به باغ وحش بزنم، شاید آنجا چیزی فهمیدم. ولی با دیدن فیل ها، باز هم هیچ ایده‌ای به ذهنم نرسید. بعد به یک فروشگاه لوازم خانگی رفتم و فنجان‌های مختلف را نگاه کردم، اما هیچ ارتباطی بین آن‌ها و فیل پیدا نکردم.

تصمیم گرفتم از پدربزرگم کمک بگیرم. او به من گفت: “برو پیش کوزه‌گر، او می‌تواند کمکت کند.” با خودم گفتم: فیل و فنجان چه ربطی به کوزه‌گر دارد؟ اما چون وقت زیادی گذاشته بودم، گفتم بد نیست این راه را هم امتحان کنم.

رفتم پیش کوزه‌گر و مشکل خود را برایش تعریف کردم. او لبخندی زد و گفت: “من درد تو را می‌دانم.” بعد شروع به ساختن یک فنجان کرد؛ فنجانی که دسته‌اش شبیه خرطوم فیل بود. در پایان، وقتی سر کلاس انشا بودم، به جای نوشتن انشا، آن فنجان زیبا را به معلمم هدیه دادم.

3) انشا درباره فیل و فنجان برای صفحه ۲۱ نگارش

در دل جنگلی پرپشت و سرسبز، جایی که پرتوهای خورشید به دشواری از لابه‌لای برگ‌های درختان می‌گذشتند، دو دوست نزدیک در کنار هم زندگی می‌کردند. یکی از آن‌ها فیل تنومندی با بدنی خاکستری و خرطومی دراز بود. دیگری سنجاب کوچک و ظریفی بود که به خاطر جثه ریزش، همه او را فنجان صدا می‌زدند.

فیل با وجود هیکل بزرگ و قدرتش، بسیار مهربان و آرام بود. عاشق این بود که ساعتها زیر سایه درختان استراحت کند و به آواز پرندگان گوش دهد. فنجان هم همیشه کنارش می‌ماند و با صدای نازکش برای فیل داستان‌های جالب تعریف می‌کرد. داستان‌هایی درباره سرزمین‌های دور، دریاهای پهناور و کوه‌های بلند. فنجان این قصه‌ها را از مادرش شنیده بود.

یک روز، فیل و فنجان تصمیم گرفتند به یک سفر طولانی بروند. می‌خواستند دنیای بیرون جنگل را با چشمان خود ببینند. پس با هم راه افتادند و از کنار رودخانه‌ها و دشت‌های بزرگ گذشتند. فیل با خرطومش موانع را برمی‌داشت تا راه برای فنجان هموار شود و فنجان هم با چشمانی کنجکاو به اطراف نگاه می‌کرد.

در این سفر، با حیوانات عجیب و جالبی روبرو شدند: سنجابی که روی شاخه‌های بلوط آواز می‌خواند، روباه حیله‌گری که دنبال شکار بود و پرنده‌ای با پرهای رنگارنگ که در آسمان اوج می‌گرفت. هر یک از این دیدارها، دنیای تازه‌ای را به روی فیل و فنجان باز می‌کرد.

سرانجام به شهری پرجنب‌وجوش رسیدند. شهری پر از ساختمان‌های مرتفع و ماشین‌های رنگارنگ. فیل و فنجان از دیدن این همه شلوغی و حرکت شگفت‌زده شدند. در شهر، همه به خاطر جثه بزرگ فیل به او نگاه می‌کردند و فنجان هم با ظرافت و کوچکی‌اش توجه‌ها را جلب می‌کرد. مردم از آن پس، هرگاه می‌خواستند درباره چیزهای بزرگ و کوچک حرف بزنند، نام این دو دوست را به زبان می‌آوردند.

بعد از چند روز، دلشان برای جنگل و آرامش آن تنگ شد. پس به سمت خانه حرکت کردند. از این سفر خاطرات فراوانی با خود آورده بودند و درس‌های زیادی یاد گرفته بودند. فیل فهمیده بود که دنیا بسیار وسیع‌تر از جنگلشان است و فنجان هم به این نتیجه رسیده بود که دوستی از هر چیزی قوی‌تر است.

وقتی به جنگل بازگشتند، همه حیوانات با شادی از آن‌ها استقبال کردند. فیل و فنجان زیر درخت محبوبشان نشستند و به چشمان هم خیره شدند. می‌دانستند که این دوستی تا همیشه پایدار خواهد ماند و در دوستی، بزرگ یا کوچک بودن هیچ فرقی ندارد.

فیل و فنجان به ما می‌آموزند که دوستی مرز نمی‌شناسد. بزرگ یا کوچک، قوی یا ضعیف بودن مهم نیست. آنچه اهمیت دارد، مهر و محبتی است که بین دو دوست جریان دارد.

انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی
 

4) انشا طنز فیل و فنجان

فیل و فنجان چه ارتباطی با هم دارند؟ آیا یک فیل در یک فنجان جا می‌شود؟ ترجیح می‌دهی فیل را ببینی یا فنجان را؟
خیلی فکرتان را درگیر نکنید، خودم پاسخ را می‌دهم.
داستان ارتباط فیل و فنجان به سال‌های پیش برمی‌گردد، زمانی که یک فیل به دنیا آمد. هنگام انتخاب نام برای او، یک فنجان افتاد و شکست. پس از این ماجرا، اسم فیل را “فنجان” گذاشتند.

حالا که متوجه ارتباط این دو شدید، نوبت به این سوال می‌رسد که آیا فیل در فنجان جا می‌شود یا نه؟
این بخش هم مربوط به دو سه سال پس از آن ماجراست. فنجان، شخصیت داستان ما، در حال بازی قایم‌باشک بود و جایی برای پنهان شدن نداشت. به همین خاطر، داخل یک فنجان پرید. حالا فهمیدید که فیل در فنجان… جا می‌شود؟

و در پایان، نوبت به این سوال می‌رسد که ترجیح می‌دهی فیل را ببینی یا فنجان را؟
از آنجایی که فیل داستان ما همان فنجان است، اگر فیل را انتخاب کنی، فنجان را آورده‌اند و اگر فنجان را انتخاب کنی، فیل را آورده‌اند.

حالا که به پایان داستان رسیدیم، باید بدانید که اصلاً نباید بین فیل و فنجان یکی را ترجیح بدهید. این را برای خودتان می‌گویم! دیدی؟ یک دفعه در این معادلات گیج شدی!

انشا فیل و فنجون

5) انشا در مورد فیل و فنجان کوتاه

اگر فیل‌ها بال داشتند، دنیا جای بسیار عجیب و شگفت‌انگیزی می‌شد. تصور کن که به آسمان نگاه می‌کنی و به جای پرندگان کوچک، فیل‌های غول‌پیکری را می‌بینی که آرام در آسمان شناورند. آن‌ها با بال‌های بزرگ و قدرتمند خود، به نرمی ابرها را کنار می‌زدند و خورشید پشت سرشان غروب می‌کرد.

در چنین دنیایی، سفر کردن کاملاً دگرگون می‌شد. مردم به جای استفاده از هواپیما، سوار بر فیل‌های پرنده می‌شدند و از فراز کوه‌ها، دریاها و شهرها عبور می‌کردند. فیل‌ها دیگر فقط در جنگل‌ها و باغ وحش‌ها نبودند، بلکه در آسمان‌ها هم زندگی می‌کردند و آزادانه پرواز می‌کردند.

اما شاید این پدیده مشکلاتی هم به دنبال داشت. مثلاً وقتی یک فیل پرنده تصمیم می‌گرفت روی پشت بام خانه‌ای بنشیند، یا وقتی که در آسمان شهرها، ترافیک فیل‌های پرنده ایجاد می‌شد! با این حال، زیبایی و شکوه دیدن گله‌ای از فیل‌ها در آسمان آبی، حتماً همه‌ی این مشکلات را تحت تأثیر قرار می‌داد.

در نهایت، فیل‌های پرنده به ما یادآوری می‌کردند که حتی بزرگ‌ترین و سنگین‌ترین موجودات هم می‌توانند آرزوی پرواز و رسیدن به بالا را داشته باشند. شاید این داستان به ما بیاموزد که هیچ چیز غیرممکن نیست و باید به رویاهای بزرگ فکر کرد، حتی اگر در نگاه اول غیرعمقی به نظر برسند.

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *